متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

اشعار رهاشده کاربران مجموعه‌ اشعار محال | سمیرا محمدی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Samira-M
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 29
  • بازدیدها 3,193
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,334
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
شهر شب

با چشم تو شهر شب تماشایی شد
آن بوسه‌ چنان دم مسیحایی شد

در شهر دو چشم تو چه جشنی برپا
در رقص و طرب قاصد صحرایی شد

این قصه‌ی راه بی‌توقف کوتاه‌ست
عمری‌ست که با شما شکوفایی شد

این ترس که تو به چشم من می‌بینی
از ترس نبودن تو رسوایی شد

با رفتنت از جان جهان هیچ مپرس
سرمای نبودت تب بالایی شد

بی من چه کنی؟ که از جهان گذران
هرچیز نبوده را تمنایی شد

سمیرا محمدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,334
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
دل مجنون

آهِ تو چون خنجری خط می‌کشد بر روی من
خاطراتت را نسوزان دلبر بد خوی من

باغ گل خار است، چون آیی، بهاران می‌شود
خار کمتر زَن به دستم، ای گل خوشبوی من

با دلِ مجنون لیلی کم بکن ظلم و ستم
تا به کی دوری؟ بیا یک سر به سمت کوی من

گاه‌گاهی دوری و ماه و ستاره می‌شوی
می‌شوم شب تا شوی، سنجاق بر گیسوی من

می‌گریزی از دلم، باران مهرت کم شده
دل شده صحرا، بیا ای یار چون آهوی من

می‌کنم روی دلم سرخ و بگویم: دم نزن!
طاقتم طاق و نشسته خم به این ابروی من

گر نتابی آفتابِ بی‌ریای قلب من
بغض دل یخ می‌زند بیمارم ای داروی من

سمیرا محمدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,334
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
رنگ پاییزی

«فصل پاییز تویِ دستات
تو خیابون پا می‌ذاری
داری میری اما ماه‌ و
پشت کوه‌ها جا می‌ذاری»

می‌شینی کنار جاده
خاک و دود میون موهات
بادِ یک تریلی برده
کاهِ سبزِ آرزوهات

دلِ من با رفتنِ تو
پیشِ من نیست، داره میره
گیره این دل پیشِ چشمات
بخدا بی‌تو می‌میره

رنگ پاییزیِ امسال
شده خاکستری و سرد
سوگِ رفتنت چه سخته
اشکِ ابرا شده پر درد

کوله‌بارت پر سنگه
قدمات آهسته میرن
اُفتادی میون مرداب
من نمی‌گم همه میگن

بارون تندی می‌باره
شاخ و برگا همه پیرن
هرجا رفتی زودی برگرد
که بی‌تو گل‌ها می‌میرن

کنارت دو تا مسافر
دستاشون برای هم سَهم
تو رو پنجره نوشتی
زندگی استاد بی‌رحَم

زندگی برات دروغه
که یک چوپان میگه هر روز
رویاهات جملگی مردن
سهم تو آه جگر سوز

کوله‌بارو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,334
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
داغ دل

در میان بیت‌های من همیشه آتش است
خون جاری و گروهی شورشی و سرکش است

در میان شعر من، جنگ و تفنگ و انتحار
روی جسم خسته‌ی ذهنم سراسر ترکش است

در میان شعر من، طالب، پلیس و سنگر است
در قفس صلحی که آوازش خیالی دلکش است

شعرهایم رنگ‌ و بوی درد و غم را می‌دهند
مثل یک سی دی آهنگی که رویش پر خش است

حرف‌هایم گفتنی نیست و غزل رو به تمام
شعر من داغ دل است و رنگش همچون آتش است

سمیرا محمدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,334
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
مرثیه‌های دلم

گرچه عمری‌ست برای تو تماماً شعرم
وَ نشد هیچ بگویم که بدانی غم را

هر چه اندوه برای دل دیوانه زدم
گوش عالم نشنید، ناله و این ماتم را

میشد این قصه به تاراج غزل‌ها برود
روی گلبرگ نگاهت بزند شبنم را

من شدم، دفع بلای همه‌ی ابیاتم
مرثیه‌های دلم، کَم نکند دردَم را

من شدم آه، شدم زخم، شدم قطعه‌ی درد
با صدای تو دلم می‌شنود مرهم را

من همان قامت کج گشته، که چون دال شدم
با نگاه تو شود راست، کجی و خَم را

نعمتی بین غزل‌های دلم هست ولی
تا نخوانی، دل من کم نکند ماتم را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,334
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
یادِ فراموش

زندگی، بقچه‌ی پر درد که بر دوش من است
مثل طفلی شده بی‌جان و در آغوش من است
زندگی سطر به سطرش شده سرمشق غمی
که دم و بازدَمَش، یادِ فراموش من است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,334
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
مُحال

یک سبد مُحالِ رویا
یک سبد خیالِ باطل
جاده‌ و پا‌یِ پیاده... .
چه سراب، راه منزل!

رو گرفته ماه شب‌ها
موجِ اشتیاق خفته
صدفی شکسته در دل
چه غریب مانده ساحل!

قالیِ دلِ خموشم
بگرفته خاکِ حسرت
نتکان که جز گلویی
پر بغض نیست حاصل

نتکان که چشم‌هایم
به خموشی کرده عادت
اشک و عادت شکستن
همگی‌ست کار باطل

همگی برفته از یاد
همگی به خفته در خاک
منم و ندای دنیا
منم و هوای بسمل

منم و صدای سازی
که شده خیال باطل
منم و خیال و رویا
منم و مُحال در دل

سمیرا محمدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,334
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
چادری یک رنگ قرمز

من هوای پر غبار کوچه‌های بی‌کسی
از تبار بی‌گناهان در غم و دلواپسی
من همانم بین مرا یک لحظه آرام گوش‌دار
دوستت دارم نگو یک لحظه تنها هوش‌دار

آدم دیروز و آن کوهی که دیدی نیستم
حفظ ظاهر می‌کنم می‌میرم و می‌ایستم
این نبوده رسم در هم بشکنی و بنگری
اشک من بینی چه ساده می‌توانی بگذری

تو تمام من تمام کودکی‌های منی
قول شاعر هم که گوید جان جانان منی
من همان جانباز تهمت هستم از صد حرف پوچ
سر به سر ترکش کشید از حرف تو خالی و پوچ

دوستت دارم نگو سنگ صبورت نیستم
حفظ ظاهر می‌کنم می‌میرم و می‌ایستم
حالیا ساکت نباش و های هو را سر بده
قاضی ناعادلی و منطق تو عربده

روزگاری از تو و عشق به تو دم می‌زدم
در شب و تنهایی‌ات با هر سبو غم می‌زدم
من مبرای دو عالم پاک پاکم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,334
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
دار آویخته

جاده‌ای در سرنوشت با تو هویدا شد؟ نشد؟
این دل غم‌ دیده از درد تو رسوا شد؟ نشد؟

با تو دنیایم رنگین بود و چون رنگین‌کمان
رفتی و این دل سیاه و سرد و تنها شد؟ نشد؟

اولش زیبا و چون بومی که از دور است قشنگ
وقت نزدیکی شکن‌هایش چو خارا شد؟ نشد؟

عاشقم هرگز نبودی بد شدی برعکس آن
چون قشاعی بودنت هر لحظه حاشا شد؟ نشد؟

هر کسی جای خودش ای کاش می‌دانستیَم
رفتی و بُردی همه چیزم دلت وا شد؟ نشد؟

هر دم از تنهاییت باشکوه پرسیدی چرا؟
این تعصب جان گرفت و دوری برپا شد؟ نشد؟

بودنت کامل نبود و کاملم می‌خواستی
این نبودن‌ها چو کینه بر دلت جا شد؟ نشد؟

تو نبخشدی و پا ماندی بروی سرنوشت
این طمع ورزی برایت همچو دارا شد؟ نشد؟

وای از این آموزگار روزگار سخت‌گیر
امتحانش درد و کینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,334
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
دل گرفته

دلم گرفته از این شهرِ خسته از دیوار
دلم گرفته از این ذهنِ خسته از تکرار
دلم گرفته از این غصه، از غم دیرین
دلم گرفته از این راهِ سخت ناهموار

دلم گرفته از این روزهای پوشالی
دلم گرفته از این قلب‌های تو خالی
دلم شکسته‌تر از برگ‌های پاییزی‌ست
دلم گرفته از این فصل‌های بی‌حالی


لبم به خنده نشد باز، با خودم گریم
دلم گرفته از این غصه‌ها ازاین ماتم
دلم هوای کمی خاطرِ کمی آرام
دلم ندیده خوشی در تمام این عالم

چه می‌شود که کمی خستگی به در بشود
چه می‌شود که کمی بر دلم نظر بشود
چه می‌شود که در آغوش امن تنهایی
چه می‌شود! شب ما اندکی سحر بشود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا