نقد همراه نقد همراه رمان گردباد جنایت و حقایق | Hediyeh Banoo/توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع N.Karevan❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 9
  • بازدیدها 256
  • کاربران تگ شده هیچ

N.Karevan❀

مدیر بازنشسته نقد + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
601
پسندها
15,433
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «گرد باد جنایت و حقایق» پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : N.Karevan❀

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/18
ارسالی‌ها
946
پسندها
19,424
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
18
سطح
24
 
  • #2
اثر: رمان گردباد جنایت و حقایق
نویسنده: Hediyeh Banoo Hediyeh Banoo
ناظر: MOBARAKEH MOBARAKEH


-----
پست ۵↓

جانان:
با سر پایین راه میرفتم و هر از گاهی تکه ی [ی چسبان با نیم فاصله از کلمه‌ی قبلش نوشته می‌شود.] کوچکی از لقمه ی توی دستم رو به د*ه*ان می بردم و از طعم مورد علاقه ام [ضمایر با نیم‌ فاصله از کلمه‌ی قبل نوشته می‌شوند.] حظ فراوانی میبردم، به اطرافم و تیکه هایی که بهم مینداختند، تقریبا بی توجه بودم ولی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سالخورده و گربه اش

Hediyeh Banoo

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
28/10/20
ارسالی‌ها
141
پسندها
844
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
8
 
  • #3
اثر: رمان گردباد جنایت و حقایق
نویسنده: Hediyeh Banoo Hediyeh Banoo
ناظر: MOBARAKEH MOBARAKEH


-----
پست ۵↓

جانان:
با سر پایین راه میرفتم و هر از گاهی تکه ی {ی چسبان با نیم فاصله از کلمه‌ی قبلش نوشته می‌شود.} کوچکی از لقمه ی توی دستم رو به د*ه*ان می بردم و از طعم مورد علاقه ام {ضمایر با نیم‌ فاصله از کلمه‌ی قبل نوشته می‌شوند.} حظ فراوانی میبردم، به اطرافم و تیکه هایی که بهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Hediyeh Banoo

Hediyeh Banoo

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
28/10/20
ارسالی‌ها
141
پسندها
844
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
8
 
  • #4
اثر: رمان گردباد جنایت و حقایق
نویسنده: Hediyeh Banoo Hediyeh Banoo
ناظر: MOBARAKEH MOBARAKEH


-----
پست ۵↓

جانان:
با سر پایین راه میرفتم و هر از گاهی تکه ی [ی چسبان با نیم فاصله از کلمه‌ی قبلش نوشته می‌شود.] کوچکی از لقمه ی توی دستم رو به د*ه*ان می بردم و از طعم مورد علاقه ام [ضمایر با نیم‌ فاصله از کلمه‌ی قبل نوشته می‌شوند.] حظ فراوانی میبردم، به اطرافم و تیکه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hediyeh Banoo

Hediyeh Banoo

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
28/10/20
ارسالی‌ها
141
پسندها
844
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
8
 
  • #5
سلام نمیدونم باید اطلاع بدم یا نه اما پارت بعد رو هم ویرایش کردم.
 
امضا : Hediyeh Banoo

فاطمه عبدالهی

نویسنده برتر + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/9/18
ارسالی‌ها
2,751
پسندها
33,282
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
سطح
33
 
  • #6
پست 13

*جانان*
بعد از یک ساعت کار باغبانی، حالا من و کایان خسته و با بدنی کوفته، کنار هم نشسته بودیم و من هنوز لبخند به ل*ب داشتم.
بی بی با یه سینی که می‌دونستم حاوی شربت پرتقال هست، از آشپزخونه به سمتمون اومد و در همین حین هم گفت:(حالات بیان دیالوگ موضوع بسیار مهمی هست. حتما قبل از نوشتن دیالوگ حالت بیان گوینده رو بنویسید. مثلا لب‌هاش رو کش آورد که به گوشه چشم‌هاش چین افتاد و گفت:)
-خسته نباشید مادر! هم با وجود شما این باغچه جون می‌گیره و آدم نگاش که می‌کنه، همچین نفسش بالا میاد.
سینی رو جلومون گذاشت و ادامه داد:
-بیاید مادر! شربت بخورید تا جیگرتون خنک شه، دیگه کایانم زحمت ما هم افتاده گردنت.
کایان با لحن جدی گفت:(لحن جدی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

فاطمه عبدالهی

نویسنده برتر + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/9/18
ارسالی‌ها
2,751
پسندها
33,282
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
سطح
33
 
  • #7
پست 14

دوتقه به در خورد و پشت بندش، کایان داخل اتاق شد. با تعجب از جا بلند شدم و گفتم:(توصیف مکان اصلا ندارید. در چه رنگیه؟ چه شکلیه؟ قدیمی یا نو؟ سالم یا تعمیر میخواد؟ خط و خش داره یا نه؟ کلی جزئیات می‌تونید بدید. نکته مهم: هیچ وقت جواب تمام سوالات بالا رو یه جا توصیف نکنید که تبدیل به یک پاراگراف بلند از توصیفات مسلسل‌وار بشه. تمام توصیفات باید در روند رمان، آرام آرام، بین توصیفات دیگه به مخاطب منتقل بشن. مثلا: صدای تقی تقی از درِ طوسی رنگ اتاق در گوش‌هام پیچید.)
- کایان، اتفاقی افتاده؟(چرا باید اتفاقی بیوفته؟ دیالوگ بی ربطه.)
- نه، چیزی نشده! فقط اومدم تا یکم باهم صحبت کنیم، خیلی وقته که درمورد مسائل و مشکلاتت، صحبت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

فاطمه عبدالهی

نویسنده برتر + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/9/18
ارسالی‌ها
2,751
پسندها
33,282
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
سطح
33
 
  • #8
پست 15

نفسم رو با آسودگی بیرون دادم و آروم بازوش رو رها کردم، زمزمه کردم:
- خیلی ممنونم ازت.
خنده ی کوتاهی کرد و گفت:
- فکرش رو نکن و نگران نباش! حالا هم برو لباس‌های بیرونت رو بپوش که می‌خوایم بریم شهر و با سلیقه‌ی خودت یه هدیه‌ی خوب برات بگیرم.
خجالت کشیدم:
- ای بابا، کایان چی میگی! همین گل‌هایی که برام آوردی، برام بیشتر از هرچیزی با ارزش بودن.
(توصیف حالات نداره)- اصلاً حرفش رو هم نزن، اصلاً می‌ریم و برای مهمونی امشب یه لباس مجلسی مطابق سلیقت می‌خریم.
- آخه مهمونی که جز خودم و خودت و بی بی کسی نیست که!
(توصیف حالات نداره. حتی با توصیف حالات می‌تونید ویژگی‌های شخصیت و خلقیات اون رو به مخاطب انتقال بدید.)- مگه قراره که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه عبدالهی

نویسنده برتر + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/9/18
ارسالی‌ها
2,751
پسندها
33,282
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
سطح
33
 
  • #9
پست 16

از خونه بیرون زدیم و کایان در رو پشتمون بست. با دیدن ماشینش فهمیدم که با آئودی شاستی بلند مشکیش، اومده. دزدگیر رو زد، در سمت من رو باز کرد و تا سوارشدم، در رو بست، ماشین رو دور زد و سوار شد.
این جنتلمن بودنش برام خیلی جذاب بود؛ اما هنوز هم نمی‌تونستم، زیاد باهاش کنار بیام.
صدای زنگ گوشیش بلند شد، همین‌طور که ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد، گوشیش رو هم با لحن جدی همیشگیش، جواب داد:
- آراد چه خبر شده باز؟
- … .
-می‌دونم! لازم نیست، حرص بخوری!
- … .
اخماش توهم رفت:
- می‌دونی که نمی‌تونم افرادم رو پشتم به صف کنم و برم دم خونه‌ی مادربزرگم، می‌خوای خدایی نکرده، سکتش بدم و تولد جانان رو خراب کنم؟
- … .
- اون قضایایی که بهت گفتم، حل شد؟
- … .
- خوشحالم که اینو میشنوم، فعلا.
- …...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
28,569
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #10
پست۲۴
فکرکنم متوجه ی(متوجه‌ی، نیم فاصله‌ها رو رعایت کنین) ترسم شد، چون نیم نگاهی بهم انداخت و بهم نزدیک تر (نزدیک‌تر)شد.
بادخنکِ حاوی بوی بارون، به صورتمون برخورد کرد و باعث شد هردو نفس عمیقی بکشیم.(همین! یکم توصیف کنین، احساساتشون رو، حالت صورتشون رو حتی حس سردی یا خنکی هوا رو، سرسری رد نشین.)
کنار در سفید و آبی فیروزه ایِ(فیروزه‌ای) خونه رسیدیم، کلید رو از جیب مانتوم بیرون آوردم و در رو باز کردم.
(کمی توصیفاتتون رو بیشتر کنین. مثلاً:[COLOR=rgb(217...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Soheyla*

موضوعات مشابه

عقب
بالا