در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
تا حالا خواستگار داشتی؟ ^-^
- نویسنده موضوع zeinab z
- تاریخ شروع
- پاسخ‌ها 13
- بازدیدها 1,084
- کاربران تگ شده هیچ
- ارسالی‌ها
- 1,509
- پسندها
- 14,699
- امتیازها
- 42,373
- مدال‌ها
- 3
داشتم ولی مامانم همرو رد کرد تازه دو هفته پیش یکی اومد رد کرد:-|
چه پسر مناسبی هم بود
چه پسر مناسبی هم بود
امضا : حسنا(هکرقلب)
- ارسالی‌ها
- 1,886
- پسندها
- 8,653
- امتیازها
- 33,973
- مدال‌ها
- 20
خب خاطره خوستگاری
یادمه دوست مامانم اومد خونمون ک پسرش هم بیاره باهم صحبت کنیم اینحرفا منم رفتم تواتاق ودروقفل کردهرچه مامانم درزد جواب ندادم محبورشدبگه خوابه ،
ویکی دیگه اقوام دورمون که نمیدونم چجوری ازمن خوشش اومده که باخانواده امدن خواستگاری من نمیدونستمم وقتی فهمیدم بدون آرایشی وچیزی یک لباس زشت چروک وشاال مشکی چروک پوشیدم ورفتم که شایدبرن ولی اونا بیشترخوششون اومد این واقعا عجیبه ازاینازیاده :)

یادمه دوست مامانم اومد خونمون ک پسرش هم بیاره باهم صحبت کنیم اینحرفا منم رفتم تواتاق ودروقفل کردهرچه مامانم درزد جواب ندادم محبورشدبگه خوابه ،
ویکی دیگه اقوام دورمون که نمیدونم چجوری ازمن خوشش اومده که باخانواده امدن خواستگاری من نمیدونستمم وقتی فهمیدم بدون آرایشی وچیزی یک لباس زشت چروک وشاال مشکی چروک پوشیدم ورفتم که شایدبرن ولی اونا بیشترخوششون اومد این واقعا عجیبه ازاینازیاده :)

امضا : sanam_gh_
- ارسالی‌ها
- 692
- پسندها
- 19,084
- امتیازها
- 46,373
- مدال‌ها
- 20
اره خیلی ولی با نهایت احترام بهشون نه گفتم فعلا خودمو جمع کنم خیلیه :/
یک خاستگار حدود سه ماه پیش داشتم یک دوست خانوادگی ....یک بار یادمه با دخترخالم رفتیم رستوران سرخیابون داشتیم غذا میخوردیم دیدم عارفه اصلا مثل قبلا تند غذا نمیخوره گفتم حالت خوبه مشکلی پیش اومده یا کسی رو دیدی !؟
گفت ارام جان خودت دعوا راه ننداز فقط میشه یکم خودتو سمت چپ بکشونی نمیتونم راحت غذا بخورم گفتم چرا مشکلی پیش اومده به تپ تپه افتاد گفت نه برگشتم دیدم دو پسر پشت ما نشستن بنده خدا یکیش که کاری نداشت که پشتش به ما بود اصلا نمی دیدمش ولی اونی که صورتش طرف ما بود همچنین سفید و بی مو بود رو دیدم خندم گرفت بلند شدم دخترخالم ترسید دستمو گرفت ،گفت بهت چی گفتم اینجا سر ظهره همه هستن و میشناسن به حرفش توجه ای نکردم...
یک خاستگار حدود سه ماه پیش داشتم یک دوست خانوادگی ....یک بار یادمه با دخترخالم رفتیم رستوران سرخیابون داشتیم غذا میخوردیم دیدم عارفه اصلا مثل قبلا تند غذا نمیخوره گفتم حالت خوبه مشکلی پیش اومده یا کسی رو دیدی !؟
گفت ارام جان خودت دعوا راه ننداز فقط میشه یکم خودتو سمت چپ بکشونی نمیتونم راحت غذا بخورم گفتم چرا مشکلی پیش اومده به تپ تپه افتاد گفت نه برگشتم دیدم دو پسر پشت ما نشستن بنده خدا یکیش که کاری نداشت که پشتش به ما بود اصلا نمی دیدمش ولی اونی که صورتش طرف ما بود همچنین سفید و بی مو بود رو دیدم خندم گرفت بلند شدم دخترخالم ترسید دستمو گرفت ،گفت بهت چی گفتم اینجا سر ظهره همه هستن و میشناسن به حرفش توجه ای نکردم...
- ارسالی‌ها
- 2,683
- پسندها
- 30,100
- امتیازها
- 80,673
- مدال‌ها
- 33
یه بار یه خاستگار از شیراز داشتم... پسر دوست بابام بود ... و منم تاحالا اصلا ندیده بودمشون...وقتی اومدن خاستگاری یه پیرزن خیلی پیر با موهای رنگ کرده و.... خلاصه مادره بنظرم از باباهه خیلی بزرگتر بود خخخ ... بعد باباهه اومد بعدم پسرشون وقتی اومدن انگار صاحبخونه ان رفتن بالا نشستن.... مامانمم چایی ریخته بود داد دستم بیارمشون...وقتی چایی رو بردم پیرزنه دم به دیقه میگفت احسنت...یه چندفه رو زبونم اومد بگم مگه معلم عربی که احسنت احسنت میکنی برام... ولی خوب خفه شدم و چیزی نگفتم...وقتی منو دوماد رفتیم تو اتاقم که باهم بحرفیم...قبل اینکه چیزی بگه با کمال پروویی گفتم:ببین شادوماد من ازت خوشم نمیاد حالام گم میشی میری دست خانوادتو میگیریو هررررییی ..... پسره هم باتعج انگار که اونم از این وصلت راضی...
امضا : MEHR.AFAQ
- ارسالی‌ها
- 682
- پسندها
- 8,049
- امتیازها
- 25,273
- مدال‌ها
- 20
- سن
- 21
داشتم...
یکی که پسر خاله مامانم بود از این ژیگولا،،،ای که من از موهای این بدم میومد...ایین سبزه عید نوروزه...هیچی سر ظهر همه تو اوج خواب ...زنگ خونمون همه رو بلند میکنه...مامانمم میگه تو برو درو وا کن منم با شلوارک صورتی مانتو گشاد مدرسه هم روش با موهای ایین یال شیر رفتم در باز کردم و از شانسم همین اییل تبار ننمون بودن...هیچی دیگه نمی دونم چرا خودشونو زدن به نشناختن...
یه بارم از شانسم پسر همسایمون بود...سیبل داشت ایین هو رستم دستان...منم که هول کردم با دیدن این جیغ زدم گفتم من پسرم...از این سوتی ها خیلی دارم...
یکی که پسر خاله مامانم بود از این ژیگولا،،،ای که من از موهای این بدم میومد...ایین سبزه عید نوروزه...هیچی سر ظهر همه تو اوج خواب ...زنگ خونمون همه رو بلند میکنه...مامانمم میگه تو برو درو وا کن منم با شلوارک صورتی مانتو گشاد مدرسه هم روش با موهای ایین یال شیر رفتم در باز کردم و از شانسم همین اییل تبار ننمون بودن...هیچی دیگه نمی دونم چرا خودشونو زدن به نشناختن...
یه بارم از شانسم پسر همسایمون بود...سیبل داشت ایین هو رستم دستان...منم که هول کردم با دیدن این جیغ زدم گفتم من پسرم...از این سوتی ها خیلی دارم...
امضا : دیکتاتورs.yavarnia
- ارسالی‌ها
- 2,539
- پسندها
- 40,917
- امتیازها
- 71,673
- مدال‌ها
- 21
- سن
- 24
اره ولی قبلش ردشون کردم
