- ارسالیها
- 389
- پسندها
- 17,223
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 18
یه بار رفتیم از این مجلس روضه خونیا
مامانم من ول کرد رفت زمستون بود منم پوتین پوشیده بودم از شانس خوشگلم زیپش گیر کرد همون موقع پیرزنه دستم گرفت گفتم دزد گرفته هی می پرسید:نامزد داری؟ منم گفتم نه این قدر سوال پرسید با خنده جواب دادم فک کرد راضی ام مامانم اومد دنبالم پیرزنه هی می گفت جهیزیه نمی خوام پسرم تو بانکه فقط خودش بده ببریم منم زدم زیر خنده مامانم خوشگل با چشاش گف می کشتم به زور نجاتم داد وسطش حوصلم سر رف پا شدم برم خونه پیرزن افتاد دنبالم من اخر کار دوییدم مث چی می دویید اخر خودم از بین چند تا مرد رد کردم چون خپل بود نتونست در بره منم دوتا پا دیگ قرض کردم فرار کردم
مامانم من ول کرد رفت زمستون بود منم پوتین پوشیده بودم از شانس خوشگلم زیپش گیر کرد همون موقع پیرزنه دستم گرفت گفتم دزد گرفته هی می پرسید:نامزد داری؟ منم گفتم نه این قدر سوال پرسید با خنده جواب دادم فک کرد راضی ام مامانم اومد دنبالم پیرزنه هی می گفت جهیزیه نمی خوام پسرم تو بانکه فقط خودش بده ببریم منم زدم زیر خنده مامانم خوشگل با چشاش گف می کشتم به زور نجاتم داد وسطش حوصلم سر رف پا شدم برم خونه پیرزن افتاد دنبالم من اخر کار دوییدم مث چی می دویید اخر خودم از بین چند تا مرد رد کردم چون خپل بود نتونست در بره منم دوتا پا دیگ قرض کردم فرار کردم