متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

ترسناک ترین اتفاقی که تا حالا براتون افتاده چی بوده؟

  • نویسنده موضوع I'm.JãS❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 1,882
  • کاربران تگ شده هیچ

DabriA

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
296
پسندها
14,748
امتیازها
31,283
مدال‌ها
14
  • #21
میدونم خ وقت اینجا کسی فعالیت نداشته اما من میخوام ع حالت سکوت درش بیارم:/
خب
ی بار با مامانم و دوستش و پسر دوستش داشتیم میرفتیم باغ
تو راه توی خاکی کنار جاده چند تا سگ دیدیم
یکیشون میخواس بیاد تو جاده ولی منصرف شد و ماهم با همون سرعت به حرکت ادامه دادیم اما یهو یک چیزی جوری به ماشین خورد که صداش تن آدمو میلرزوند
نگاه کردیم دیدیم همون سگه افتاد زمین و دوباره بلند شد و عین جت برگشت تو خاکی جاده
وقتی رسیدیم باغ جلو بندی ماشین داغون شده بود
---------------
تو همون روز و همون مسیر
یک ماشین آتیش گرفت
از جلو ماشین هم شروع شد
جوری ماشین و چرخوند و راننده پرید پایین ک داشت میخورد زمین
یک پیرمرد هم صندلی شاگرد نشسه بود اما موقع پیاده شدن پاش گیر کرد و مرده با تردید رفت کمکش و فرار کردن
ماهم با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : DabriA

DabriA

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
296
پسندها
14,748
امتیازها
31,283
مدال‌ها
14
  • #22
یک بارم رفته بودیم شمال
چند تا ویلا کنار هم بودن و پشت بهم و ماشین ها و پشت ویلاها پارک میکردن
من و مامانم تو یکی از اتاق ها خوابیدیم که پنجره ش پشت به ویلا بود و طبقه همکف بود
شب بعد کلی ور رفتن به گوشیم بلاخره زدمش به شارژ سعی کردم بخوابم
نگام به پنجره بود یک دفه چند جفت پا دیدیم که دارن از پشت ویلاها میان از جلو پنجره رد شدن
همون موقه انگار یکی با لگد کوبید به پایه تخت
نفسم از ترس برید مامانم و بیدار کردم گفتم حس نکردی تخت تکون بخوره
گفت نه اصلا بگیر بخواب توهمی شدی
صبحم که ب بقیه گفتم گفتن هیچ کس نیومده ویلا
و نزاشتن کشش بدم :)
 
امضا : DabriA

#AMIR#

کاربر فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,338
پسندها
12,534
امتیازها
46,373
مدال‌ها
24
سن
22
  • #23
نمیدونم اصن من ....
 
امضا : #AMIR#

مرسانا

کاربر نیمه فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
401
پسندها
10,069
امتیازها
28,173
مدال‌ها
2
  • #24
پرت شدن از تراس خونه خالم البته برای من خوب بود اما مامانم خیلی ترسید
 

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
682
پسندها
8,049
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
21
  • #25
اااامن از سوختن گوشیم میترسم...اما هنوز نسوخته...ولی بابام شبا کابوسشو می بینه.
 
امضا : دیکتاتورs.yavarnia
عقب
بالا