متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان‌شات رنگ جنگ‌خیز | Reyhun کاربر انجمن یک رمان

این وان‌شات رو در چه سطحی می بینید؟:)

  • حرفه‌ای

    رای 1 50.0%
  • نیمه حرفه‌ای

    رای 1 50.0%
  • نیازمند تلاش و ویرایش خیلی بیشتر!

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    2
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Reyhun Khosravi

رو به پیشرفت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
249
پسندها
7,484
امتیازها
21,013
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام وان‌شات: رنگ جنگ‌خیز
نام نویسنده: Reyhun (ریحانه السادات خسروی)
ژانر: #درام #تاریخی
سبک: رئال


1019259_d6bccc7432f7e0f9332d46104c38c2e1.jpg
خلاصه: یکی از بزرگ‌ترین فرماندهان جنگ جهانی دوم، هنگام طرح‌ریزی برای حمله‌ی بعدی خود به شوروی، کیفی پیدا می‌کند. محتویات این کیف، برخلاف تصوراتش بوده و تاثیر آن بر روی روح و روان او، می‌تواند آینده‌ی این جنگ و دنیا را طوری دیگر رقم بزند...
توجه: این داستان، یک برداشت آزاد از واقعیتی تلخ است و اتفاقات و شخصیت‌های فرعی، ساخته و پرداخته‌ی ذهن نویسنده می‌باشند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Reyhun Khosravi

Reyhun Khosravi

رو به پیشرفت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
249
پسندها
7,484
امتیازها
21,013
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #2
صدای مردانه‌اش که از فرط داد زدن گرفته است را بلند می‌کند و میان سرفه‌های مکررش می‌گوید:
- زنده باد آلمان!
افسران و فرماندهان دیگر، سینه جلو داده و به تبعش تکرار می‌کنند:
- زنده باد آلمان! زنده باد آلمان! زنده باد آلمان!
نفس‌ها در سـینه حبس شده و چشم‌ها به راحتی احساسات ضد و نقیض‌شان را پنهان می‌کنند. کار شوروی تمام است دیگر...! دنیا برای امپراطوری جدیدشان بزمی از رزم رقم خواهد زد و املاک و منابع کافی برای آلمان را به آن‌ها نوید خواهد داد. ذهن‌هایشان متمرکز نه بر روی خانواده، بلکه تنها به سرمای جانسوز شوروری فکر کرده و حول سربازانی که زیر بهمن و برف به‌جا خواهند گذاشت، می‌چرخد.
بوی خاک زیر پوتین‌ها، به مشام رسیده و برق خون کف کفش‌هایشان، با برق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Reyhun Khosravi

Reyhun Khosravi

رو به پیشرفت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
249
پسندها
7,484
امتیازها
21,013
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #3
دفترچه‌ی جیبی و کوچکش را که تا به حال از همه مخفی کرده است، بیرون می‌آورد. باید برای روزهایی که احتمال می‌دهد زندگی‌اش به پایان خواهد رسید، برنامه‌ریزی کند. البته که او پیروز است! اما اگر روح سرد شوروی، جسمش را هم تسخیر کرده و او را از کار بیندازد چه؟ او برای یکبار، قلبش را به پدری که گویی از بطن سرمای شوروری برخاسته بود، تسلیم کرده است! آن مردک چاق و زشت، با آن سبیل‌های نوک تیزش، او را کتک می‌زد و بعدها، از رفتن به مدرسه‌ی هنر هم باز می داشت. نمی‌تواند تمامش را برای باری دیگر به قهقرا پیشکش کند!
- لعنتی!
***
فلش بک - سال 1900
با ریتم تندی پا به راهروی چوبی خانه گذاشته و به سمت میز پذیرایی گرد و کوچک حرکت می کند. دستش را مشت کرده و درست بر روی آیینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Reyhun Khosravi

Reyhun Khosravi

رو به پیشرفت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
249
پسندها
7,484
امتیازها
21,013
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #4
- پدر؟!
فریادش بلند است و دیوار های کِرِم رنگ هم می ترسند! این روح رنگینی که آرام آرام به سیاهی کشیده می شود را چگونه آرام کند...؟
- ما قبلاً هم راجع به اون خاندان صحبت کردیم! خودت خوب می دونی که من هیچ علاقه ای به اون ها ندارم! حتی اگر اهمیتی هم باشه، برای من مهم نیست. من باید وارد اون مدرسه ی لعنتی بشم!
- این مسخره بازی رو هر چه زودتر تموم کن آدولف! اصلاً خوشم نمیاد حرف دیگه ای ازت بشنوم. اون آینه های مسخره هم جمع شون کن!
***
زمان حال
فریاد گرفته‌اش بلند شده و پایش را به دیوار اتاقک دیگر می‌کوبد. چندین اتاق بزرگ و کوچک را دور تا دور پادگان ساخته و این یکی، مخصوص وسایل فرماندهان است. رنگ قهوه‌ای اتاقک‌ها خود را با رنگ خاک همسو کرده و به یکی بودنشان می‌نازد.
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Reyhun Khosravi

Reyhun Khosravi

رو به پیشرفت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
249
پسندها
7,484
امتیازها
21,013
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #5
میان کیف و وسایل را می‌گردد. تعداد زیادشان او را گیج و سردرگم می‌کند و افکار آشفته‌اش به این مسئله دامن می‌زند. دستور داده بود تمام وسایلی که با خود داشته را جمع کنند و حالا میان این وسایل، چیزهای تازه‌ای می‌بیند... دو کیف بزرگ و سیاه رنگ ورزشی در انتهایی‌ترین قسمت آن صف بزرگ وسایلش جا خوش کرده‌اند. شباهت و یکسان بودن دو کیف آنقدر زیاد است که بتواند در ثانیه‌ای صاحبانشان را به یادآورد. یکی از آن‌ها متعلق به جوزف بود! نه؟ همان کسی که در بدترین ساعات زندگی او، عمرش اجازه‌ی یاری دادن به او را نداده و به خاک کشیده بودش. جوزف، آن جوان سفید پوستی که وقتی هول می‌شد، زبانش می‌گرفت و درست همانند او، آلمانی را با لهجه‌ی باواریایی(*6) دست و پا شکسته‌ای صحب می‌کرد.
***
فلش بک - سال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Reyhun Khosravi

Reyhun Khosravi

رو به پیشرفت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
249
پسندها
7,484
امتیازها
21,013
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #6
لحنش پر از سرزنش است و بی حوصلگی؛ آدولف اما، بی توجه به چشم های بسته و به خواب رفتنِ مصنوعیِ جوزف، نیم خیز می شود و نگاهی به دور و برش می اندازد. چند بوم رنگ آمیزی و چندین تابلوی نقاشی که متعلق به سه سال پیش بودند... . با دقت به آن خطوط تمیز و با مهارتِ نقاشی، بوی نقاشیِ کمرنگ شده دوباره جان می گیرد و رویای سال های قبل را در ذهنش پدیدار می کند.
- جوزف؟ نگو که منظورت مدرسه ی هنر ویَنِ...؟
- آره آدولف! آفرین! بالاخره متوجه شدی؟! فقط کافیه با کلارا حرف بزنی... . من مطمئنم اون عاقل تر از این حرف هاست.
***
سال 1905
چیزی در سیاهی چشم هایش می درخشد. همچون ستاره ای نورانی و بزرگ، درست مثل خورشید، در دل جهانی بی کران و پر از سیاهی، می تابد و فضای دلش را روشن می کند. نمی داند چقدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Reyhun Khosravi

Reyhun Khosravi

رو به پیشرفت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
249
پسندها
7,484
امتیازها
21,013
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #7
- فردا می رم با موسسه ی حمایت از ایتام حرف می زنم آدولف. صد در صد اون ها راهی برای تامین هزینه ی سفر ما دارن؛ نه؟ می تونیم به راحتی به ویَن بریم! اینطوری به آرزوهات می رسی آدولف!
و چیزی درون قلبش برق می زند؛ به چشم هایش هجوم برده و قامت زنانه ی کلارا را در آن لباس های قدیمی و پارچه های رنگ و رو رفته، رنگی تر از قبل به تصویر می کشد.
***
زمان حال
سرش گیج می‌رود و گویی پس از سال‌ها بی‌رحمی به خرج دادن، زمان رژه‌ی خاطرات در مغز او هم رسیده است! صدای جوزف و آخرین دیالوگ‌های رد و بدل شده‌ی میانشان، در سرش می‌پیچد.
(( هی! آدولف؟ بی خیال پسر! انگار دوست دخترش رو ازش دزدیدن که اینجوری اشک می‌ریزه! اون مدرسه‌ی هنر لعنتی هیچ چیز خاصی نداره که تو برای از دست دادنش داری گریه می‌کنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Reyhun Khosravi

Reyhun Khosravi

رو به پیشرفت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
249
پسندها
7,484
امتیازها
21,013
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #8
نمی‌داند چرا؛ ولی گویی کیف هنوز هم بوی جوزف را می‌دهد.(*7) کیف را به آرامی باز می‌کند. با آن پوتین‌های ارتشی و سیاه، روی زمین زانو زده و محو تماشای محتویات کیف می‌شود. کیف، حاوی لباس‌هایی ست که دور تا دور آن چیده شده و از قلموها و تیوب‌های رنگ روغن حفاظت می‌کنند. درون کیف، یک نامه به چشم می‌خورد. مشخص است که بعد از گذشت سال‌ها به این روز افتاده و مچاله شده است. برخی تیوب‌ها هم در قسمت‌هایی پاره شده و رنگ‌شان را روی پارچه‌ها پخش کرده‌اند. گویی قصد داشته‌اند که پارچه‌ها را از غم از دست دادن مالک‌شان دور کنند...!
آخرین دیالوگ جوزف در سرش می‌پیچد. او هنوز نگفته بود که ماجرا چیست...! نامه را باز می‌کند. خواندن آن جوهر سورمه‌ای رنگی که در خیلی جاها پخش شده، سخت به نظر می‌رسد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Reyhun Khosravi

Reyhun Khosravi

رو به پیشرفت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
249
پسندها
7,484
امتیازها
21,013
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #9
پی نوشت: آدولف هیتلر، قبل از رفتن به مدرسه‌ی فنی(اجبار توسط پدر) قصد داشت که در مدرسه‌ی هنر ویَن درس بخواند. او حتی بعد از گذراندن تحصیلاتش در مدرسه‌ی فنی، بعد از مرگ پدر و با اجازه‌ی مادرش در آزمون ورودی مدرسه‌ی هنر ویَن شرکت کرد و رد شد. آن هم در حالی که هنر او منبع درآمد روزهای بعد او بود و به عنوان یک هنرمند بزرگ می‌توانست شناخته شود...! برخی از مورخان، مقصر اصلی جنگ جهانی دوم را داوران آن دوره از مدرسه‌ی هنر ویَن می‌دانند. چرا که برخی معتقدند، آدولف توانایی کافی برای حضور را هم داشته... داستان به دلیل احترام به تاریخ، با پایانی باز، به پایان می‌رسد. شاید اگر آدولف پذیرفته شده بود یا حتی چنین کیفی را پیدا می‌کرد، ما شاهد جنگ جهانی دوم نبودیم!...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Reyhun Khosravi
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا