• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آسمان دچار | ریحانه السادات خسروی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Reyhun Khosravi
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 14
  • بازدیدها 1,173
  • کاربران تگ شده هیچ

Reyhun Khosravi

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/4/21
ارسالی‌ها
249
پسندها
7,478
امتیازها
21,013
مدال‌ها
15
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
آسمان دچار
نام نویسنده:
ریحانه السادات خسروی
ژانر رمان:
#عاشقانه #اجتماعی
_وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ(ق،۱۶)
+و ما از رگ گردن به شما نزدیک تریم

کد رمان: 4757
ناظر: ❥لیلیِ او bitw


سبک: روان‌شناختی، تربیتی
زاویه‌ی دید: دانای کل
خلاصه: دختر بچه‌ای در کودکی قدرت کلامش را از دست می‌دهد. به عنوان یک فاجعه یا شاید هم یک انتخاب شخصی؟ کسی نمی‌داند. پس از تمرین و گذشت زمان بسیار، درست در زمانی که به تکلم قطعه قطعه قناعت کرده است، با حضور خواننده‌ی معروفی در زندگی‌اش، که دورانی کم و بیش شبیه به او را از سر گذرانده، تصمیم می‌گیرد او هم روانی گفتارش را دوباره باز یابد.



معنی کلمه‌ی دچار: بیمار، مجنون، شیفته، عاشق
پیشاپیش بابت نقد‌های سازنده‌تون تشکر می کنم. حرفی، سخنی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Reyhun Khosravi

Ash;

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,411
پسندها
33,945
امتیازها
64,873
مدال‌ها
31
سن
17
سطح
33
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ash;

Reyhun Khosravi

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/4/21
ارسالی‌ها
249
پسندها
7,478
امتیازها
21,013
مدال‌ها
15
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
شیرین من بمان مگر این روزگار تلخ
فرهاد خسته را به نگاهی امان دهد
در زلف شب گره بزن آن زلف م**س.ت را
شاید شبم به سوی تو راهی نشان دهد
حرفی بزن که عشق به هر واژه گل کند
ما را نصیب دیگری از این زمانه نیست
با من از عاشقانه ترین لحظه ها بخوان
حتی اگر هوای دلی عاشقانه نیست»
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Reyhun Khosravi

Reyhun Khosravi

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/4/21
ارسالی‌ها
249
پسندها
7,478
امتیازها
21,013
مدال‌ها
15
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
«بسم الله الرحمن الرحیم»

پله‌ها را با سرعتی باورنکردنی طی می‌کند. گویی عزیزش را قرار است به صلابه کشند...کم از عزیزش نیست؛ هست؟ عزیز شده دیگر! صدایش یا خودش؟ نمی‌داند!
- ن..ه! نه! ن..ه! م..من باید برسم به او..اون کنسرت ل...لعنتی! امکان نداره ب..بذارم ق...قبل از رسیدن من شروعش کنه... .
- ببخشید خانم؟
پاشنه‌ی بلند کفشش به پله‌های سیاه رنگ گیر می‌کند و چشم‌های آبی رنگش تنها برای لحظه‌ای در جایی دیگر سیر می‌کنند. مانتوی بلند و سیاهش زیر پای دیگرش رفته و او و آن موهای سیاه رنگ مواجش را در آسمان موج می‌دهد. آخرش یک روزی پاشنه‌ی بلند کفش‌های سیاه موردعلاقه‌اش را شکسته و تخم مرغی‌شان می‌کند! شاید هم بخواهد پا برهنه راه برود و کفش‌ها را با در دست گرفتن‌شان تحقیر کرده و انتقام بگیرد...!
- آ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Reyhun Khosravi

Reyhun Khosravi

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/4/21
ارسالی‌ها
249
پسندها
7,478
امتیازها
21,013
مدال‌ها
15
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
سرش را به نشانه ی تایید تکان می‌دهد. کسی نمی‌داند از سنگینی آن زبان چند گرمی...!
- عالیه! می‌تونی بخونی برام؟
او هنوز در فکر اجرای کنسرت است. نگاهش را به پرده‌های بلند و سیاه پشت صحنه می‌کشاند. از سقف آویزان شده‌اند و تا زمین رسیده‌اند. یک پله‌ی بلند و سیاه رنگ راه پله‌ی تماماً سیاه را پایین می‌آید و مرد هم همزمان عقب می‌رود. در ذهنش چرخ می خورد که «اون بیش از حد محافظه کاره!». و دوباره فکر می‌کند که «پس کی قراره بره روی صحنه؟! اینجا بیش از حد ساکته!».
- ی...‌‌ ی... یه ذره از شعر ایراد داره آ... آقای ی... ی... ی... یا...
- کجاش دقیقاً؟
لب و چانه‌اش می‌لرزند. زنگ زیبای صدایش چه اهمیتی دارد وقتی حتی به زبان آوردن نام خانوادگی خواننده‌ی مورد علاقه‌اش برای او از سخت‌ترین کارهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Reyhun Khosravi

Reyhun Khosravi

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/4/21
ارسالی‌ها
249
پسندها
7,478
امتیازها
21,013
مدال‌ها
15
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
آسمان سرش را دوباره تکان می‌دهد. چشم‌هایش را به زیر انداخته و موهای بلند و زیتونی رنگش صورتش را پوشانده‌اند. با آن کتونی‌های سیاهش تکان تکان می‌خورد و باز هم یک عادت دیگر... اضطراب دارد؟! و مرد با خود فکر می‌کند که بهتر است حرفی را پیش بکشد. حیف است کفش‌های قشنگش را با کفپوش‌های تیز و ناهموار پشت صحنه به فنا دهد.
- حالا چرا انقدر زود اومدی آسمون؟!
رنگ از صورت دختر چشم آبی می‌پرد. چشم‌هایش را درشت‌تر از حد معمول می‌کند و شوکه شده، به صورت مرد خیره می‌شود. زود آمده؟! نکند یاسین باز هم ساعتش را دست کاری کرده؟! او حتی از ترس از دست دادن اجرای مرد، هول کرده بود... . حالا چطور این آبرو ریزی را جمع کند...؟
- م... من... من... .
مرد نفسی عمیقی می‌کشد و لبخند مستطیلی شکلش را تجدید می‌کند.
- فکر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Reyhun Khosravi

Reyhun Khosravi

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/4/21
ارسالی‌ها
249
پسندها
7,478
امتیازها
21,013
مدال‌ها
15
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
سه ماه قبل - اولین دیدار
لب‌هایش را می‌جود. کوله اش را بغل کرده و چیزی نمانده تا آسمان آبی رنگ چشم‌هایش را بارانی کند. روی صندلی‌های چوبی و قدیمی دانشکده نشسته و زانوهایش تکان می‌خورند. دختر چشم آبی هنوز هم عصبی می‌شود... . هنوز هم طاقت حرف های سخت دیگران را ندارد... .
- ببخشید خانم؟ من... من... من کجا می‌تونم خانم کشمیری رو پیدا کنم؟ شنیدم ایشون ادبیات نمایشی خوندن.
صدای مردانه نفس نفس می‌زند... چهره‌ای آرام با موهای قهوه‌ای رنگ یا فندقی...؟ نمی‌داند؛ چشم‌هایش لبالب تار است و بغض جا خوش کرده است میان گلویش.
- خانم؟
مرد آرام گرفته است. به سمت آسمان نزدیک می‌شود و نمی‌داند کار درستی می‌کند یا نه. او تنها پر است از ترحم...! مرد لب زیرین و بزرگترش را گاز گرفته و دست‌هایش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Reyhun Khosravi

Reyhun Khosravi

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/4/21
ارسالی‌ها
249
پسندها
7,478
امتیازها
21,013
مدال‌ها
15
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
- ولی شما خودتون رو معرفی نکردید.
به سرعت نوشته است. چشم‌هایش نگران شده و بدنش را منقبض کرده است. مرد هم کمی استرس دارد؛ ولی شوق به‌دست آوردن ترانه‌ها، حداقل ظاهرش را آرام نگه می‌دارد. دست توی جیبش می‌کند و کارتی بیرون می‌کشد. خود را خم می‌کند و با لبخند، کارت را به روی دسته‌ی چوبی صندلی آسمان می‌گذارد.
- من نکیساام خانم کشمیری. دوست دارم بغض‌هایی که با نوشته، اشک کردید رو بخونم. دیشب به پیج اینستاتون ریکوئست دادم و امروز اومدم اینجا حضوری ببینم‌تون.
نفسی تازه کرده و در مقابل چشم‌های بهت زده‌ی آسمان می‌گوید:
- و خیلی خوشحالم از این شانس به چنگ اومده!
سر آسمان پر است از همین چند جمله‌ی او... . مرد گفته است «بغض‌هایی که با نوشته اشک شده‌اند» و آسمان می‌تواند جمله‌اش را لمس کند... . یاد پست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Reyhun Khosravi

Reyhun Khosravi

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/4/21
ارسالی‌ها
249
پسندها
7,478
امتیازها
21,013
مدال‌ها
15
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
دخترک برای یاسین ماه است... جلوه‌ی دیگری از خورشید... آیینه‌ی نور مادرش... سفید و خیره کننده... اما برخلاف مادر، سرد و بدون کوچکترین تب و تاب... .
- م... مات مونده بودم به... بهش...!
- چیزی نگفتی یعنی؟
سرش را تند تکان می‌دهد و از زیر نگاه یاسین شانه خالی می‌کند.
- خ... خیلی بده که یادم نیست؟
و یاسین همان آسمانی را می‌بیند که کودکی بیش نیست و با استرس، به دنبال تایید برادر بزرگترش می‌گردد.
- نه ماهکم. عیبی نداره؛ ولی فکر می‌کردم قراره خیلی بیشتر از این‌ها برای ترانه‌های قشنگت، شمشیر بیرون بکشی و دندون تیز کنی.
یاسین تک خندی می‌زند و آسمان روی مبل قدیمی و تک نفره‌ی گوشه‌ی اتاق می‌نشیند. کوسن قهوه‌ای و مخملی مبل پرخاطره را در بغل می‌گیرد و زانوهایش را هم جمع می‌کند. یاسین که او را "ماهک"...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Reyhun Khosravi

Reyhun Khosravi

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/4/21
ارسالی‌ها
249
پسندها
7,478
امتیازها
21,013
مدال‌ها
15
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
پس به نظرم از دستش نده! تو همیشه تنها دلیلت برای منتشر نکردن شعرهات این بوده که نمی‌خوای کسی ازشون خبر دار بشه؛ اما در حال حاضر این اتفاق افتاده و کاریش هم نمیشه کرد. میشه؟
دست‌هایش را در هوا پرتاب می‌کند و ابروهای بالا رفته‌اش گویی دارند سوالش را دوباره تکرار می‌کنند. آسمان لب‌هایش را خیس می‌کند و توضیح می‌دهد:
- آره خوب... ام... اما الان شده دیگه... چ... چیکارش کنم؟
- آها!
بشکنی توی هوا می‌زند و پلک‌های آسمان را می‌پراند.
- بده این پسره بخونه!
- ی... یه چیزی می‌گی ها یا... یاسین...! ط... طرف ا... اصلا منظورش خوندن او... اونطوری نبوده ک... که... ! ه... همون دک... دکلمه ر... رو گفته!
- چرا که نه؟! از خداش هم باشه! بکر تر از ترانه‌های عاشقانه‌ی تو...؟
و دخترک لب‌هایش را دوباره خیس می‌کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Reyhun Khosravi

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا