متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی غزلیات آذر بیگدلی

  • نویسنده موضوع Kim.Zahra
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 19
  • بازدیدها 339
  • کاربران تگ شده هیچ

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #1
*** غزلیات به ترتیب شماره قرار داده شدن

گفتی که دلت از عشق پیوسته غمین بادا

تا بوده چنین بوده، تا باد چنین بادا

از ناله ی من ای گل، آشفته مکن سنبل

گو پرده درد بلبل، گل پرده نشین بادا

صید دل از این وادی، دارد سر آزادی

امید که صیادی، بازش به کمین بادا

اغیار همی پویند، تا پیش منت جویند

حرفی به گمان گویند، ای کاش یقین بادا

افزود دگر امشب، زخم دل من زان لب

زان بیشترک یا رب، آن لب نمکین بادا

تا تیغ جفا بربست، صد کشته به هم پیوست

در صید کشی آن دست، چابکتر ازین بادا

غیرت که ز پی پوید، وصلت به دعا جوید

هر چند که او گوید، گویم، نه چنین بادا

دی کآن مه موزون رفت، دلخون شده در خون رفت

دین از پی دل چون رفت، جان پیرو دین بادا

گشت این دل شورانگیز، ویران ز تو چون تبریز

این ملک خرابت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kim.Zahra

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #2
دور از تو جان سپردن، دشوار بود ما را

گر بی تو زنده ماندیم، معذور دار ما را

من بیگناهم، اول جرمی بگو و آنگه

خونم بریز؛ کآخر عذری بود جفا را

یک آشنا ندیدم، کز راه آشنایی

با آشنا بگوید، احوال آشنا را

چون محرمان درگاه، مستند و لاابالی

با پادشه که گوید ظلمی که شد گدا را

دردی که با تو دارم، با هیچ کس نگویم

ترسم که روز محشر، گویند ماجرا را

کردم دعا به جانش، رفتم ز آستانش ؛

کس بود این گمانش، کاین است اثر دعا را؟

گویند: بنده کشتن، بر پادشه شگون نیست

بگذر ز خون آذر، ای سنگدل خدا را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kim.Zahra

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #3
روزی نگهی افتاد، بر روی کسی ما را

ز آن روز نشد مایل دل سوی کسی ما را

گویند که فردا شب باشد شب عید، اما

امشب به گمان افگند، ابروی کسی ما را

دانی که چه می بینم از دیدن غیر آنجا

جز کوی خود ار بینی در کوی کسی ما را

ترسم به زبان آید، بیخود گله ای از تو

در مجلس خود منشان، پهلوی کسی ما را

تا باغ همی رفتم، هر روز به بوی گل

گم شد در باغ امروز، از بوی کسی ما را

خوش آنکه از آن چوگان، بینند که در میدان

هر سو شده سر غلتان، چون گوی کسی ما را

چون صید حرم بودم، آزاد ز هر قیدی

در دام کشید آذر گیسوی کسی ما را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kim.Zahra

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #4
کنم شبها ازین پس پاسبانی پاسبانش را

نهان از من شبی بوسد مبادا آستانش را

گذارم سر بپا، هر روز و هر شب پاسبانش را

به این تقریب بوسم بلکه خاک آستانش را

نیارم بی تو ماند و دید مجلس را، خوش آن بلبل

که پیش از رفتن گل کرد ویران آشیانش را

به باغی کآید از نو بلبلی، تا آشیان بندد

نباید سنگ بر مرغ دگر زد، باغبانش را

چو آن مفلس که گم شد گوهری در مخزن شاهش

دلم در کوی او گم شد، چسان جویم نشانش را

ز مژگان ترک چشمش بسته تیغ و جان طلب دارد

ولی جز من نمی فهمد کس از مردم زبانش را

کنم هر شب در آن کو پاسبانان را ز جان خدمت

مگر روزی به من تنها گذارند آستانش را

چو چشمم بر شهیدانش فتد، در حشر آسایم

چو ره گم کرده ای آذر که بیند کاروانش را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kim.Zahra

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #5
مرده بودم از غمت، بر سر رسیدی دی مرا؟

من ندیدم گر تو را، شادم که تو دیدی مرا

خون خود بخشیدمت، کز رشک وقت کشتنم

غیر چون کرد التماس من، نبخشیدی مرا

امشب و امروز، کز روی تو چشمم روشن است

در نظر ناید دگر ماهی و خورشیدی مرا

گفت: فردا ریزمت خون، هست فردا ای رقیب

روز نوروزی تو را، امشب شب عیدی مرا

خسته بودم از غم، اکنون خسته تر گشتم ز رشک

چون تو از اغیار حال خسته پرسیدی مرا

ناامیدی بین، که غیر امیدواریهای خود

گفت چندان، کز تو اکنون نیست امیدی مرا

بود از آب دیده ام راز دل آذر آشکار

آه اگر امروز در کویش کسی دیدی مرا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kim.Zahra

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #6
درد دل گویم و بر طبع گران است تو را

چه کنم؟ گوش به حرف دگران است تو را

مکن انکار دلم این همه، انگار که رفت

وز پیش دیده به حسرت نگران است تو را

غیر می‌خواهدم از کوی تو آواره کند

وای بر حالم اگر میل بر آن است تو را

گر شبی با من غمگین گذرانی، چه شود؟

ای که ایام به شادی گذران است تو را

آذری را که کنون از نظر انداخته‌ای

یکی از جمله ی خونین‌جگران است تو را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kim.Zahra

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #7
کی بود کی رو به خاک آستان آرم تو را؟

نقد دل، با تحفه ی جان ارمغان آرم تو را

قوت پروازم ای صیاد چون سوی تو نیست

آنقدر نالم که سوی آشیان آرم تو را

چند غافل باشی از حال دلم؟ دل را کنون

از تو آرم در فغان، تا در فغان آرم تو را

گر نیارم گل ز باغ آوردت، ای مرغ قفس

چون روم آنجا، به یاد باغبان آرم تو را

رخصت حرفی بده، ای بدگمان امشب؛ مگر

گویمت یک حرف و بیرون از گمان آرم تو را

نالم اینک از تو، نالی چند از جانان دلا؟

تو به جان آوردی او را، من به جان آرم تو را

رحمی امشب پاسبان را منع کن از تیغ من

تا چو آذر بنده‌ای بر آستان آرم تو را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kim.Zahra

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #8
دم مردن شدن دمساز چون من ناتوانی را

مرا گر زنده کردی، کشتی از رشکم جهانی را

درین گلشن بود جای من ای گل، بلبلم، بلبل

نه جغدم کو به هر ویرانه خوش کرد آشیانی را

دریغا گشت صرف مهربانی عمر و نتوانم

که با خود مهربان سازم دل نامهربانی را

بیابان محبت را، ندانم کیست خضر امشب

که ره گم کرده می بینم، ز هر سو کاروانی را

کنون راندی مرا از کوی خود ای گل، بدان ماند

که فصل گل کسی راند ز باغی باغبانی را

تواناییّ بازوی تو را، ای صید کش دانم

که خواهد ورنه از تو خون صید ناتوانی را؟

نخواهم رفت از کوی بتان آذر، مگر بینم

شبی روزی نباشد پاسبانی آستانی را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kim.Zahra

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #9
هر گل که دمیده از گل ما

خونی است چکیده از دل ما

ما کشته ی کشته ی تو از رشک

مقتول تو گشت قاتل ما

بر شکوه و جور داده عادت

ما را دل تو، تو را دل ما

تا کی نگری به جانب غیر؟

غافل ز نگاه غافل ما

ای وای به غرقه ای در این بحر

کافتد گذرش به ساحل ما

از کوی وفا برون نیاییم

دامن گیر است منزل ما

مجنون توایم و خواهد افتاد

لیلی ز قفای محمل ما

ما را از درد دوستی کشت

شد دشمن جان ما دل ما

مایل دل ما به کس، نه جز تو

گر نیست دل تو مایل ما

مشکل شده کار آذر از عشق

مشکل تر از اوست مشکل ما
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kim.Zahra

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,507
پسندها
40,727
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • مدیر
  • #10
رازی که از یاران نهان، با یار گفتم بارها

زین پس نشاید گفتنم، کور است جز من یارها

من وصل یارم آرزو، او را به سوی غیر رو

نه من گنه دارم نه او، کار دل است این کارها

زلفت به تاب و برده تاب، از جان روز آشفتگان

چشمت به خواب و برده خواب از چشم این بیدارها

دانی ز بخت واژگون، احوال ما چون است چون

چون نامه‌ها آری برون، از رخنه ی دیوارها
 
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا