متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار علیرضا آذر

  • نویسنده موضوع MEHRAD
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 38
  • بازدیدها 2,817
  • کاربران تگ شده هیچ

Arsin

کاربر انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
  • #31
زندگی یک چمدان است که می آوریش
بار و بندیل سبک می کنی و می بریش
خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم
گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم
به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم
گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم
قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است
قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش
هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش
زندگی یک چمدان است که می آوریش
بار و بندیل سبک می کنی و می بریش
خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم
گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم
به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم
گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم
قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم
چمدان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Arsin

عطیه

نو ورود
سطح
7
 
ارسالی‌ها
38
پسندها
1,038
امتیازها
6,963
مدال‌ها
3
سن
23
  • #32
روز میلاد من است آمدم دست کشم
به سرو گوش عرق کرده ی دنیای خودم
قول دادم که در این شعر فقط من باشم
تا خودم باهمه خود باشم و تنهای خودم
رد انگشت تو و بر سینه ی سیب است هنوز
من غلط کرده و مغضوب خداوند شدم
بعد از آن هم که تو باسنگ زدی شیشه شکست
من خریدار تن و جای کمربند شدم
شک نکن بی من از این ورطه گذر خواهی کرد
به نشانی که نماند از بدنم فکر نکن
من که از منطق و دستور حقیقت گفتم
به مضامین مجازی تنم فکر نکن
باز با این همه هر وقت غمی شیهه کشید
من همین نبش چنار چمنم فکر نکن
قول دادم که در اندیشه ی خودحبس شوم
دل به بالا و بلندای خیالی ندهم
تو که رفتی پی تاب و طپش رود برو
به قدم های اسیر لجنم فکر نکن
من به دستان خودم گور خودم را کندم
به پذیرایی دفن و کفنم فکر نکن
من محالم تو به ممکن شدنم فکر نکن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : عطیه

MehrDãd.K

کاربر فعال
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,234
پسندها
70,699
امتیازها
61,573
مدال‌ها
27
  • #33
لیلی بنشین خاطره ها را رو کن

لب وا کن و با واژه بزن جادو کن

لیلی تو بگو،حرف بزن،نوبت توست

بعد از من و جان کندن من نوبت توست

لیلی مگذار از دَم ِ خود دود شوم

لیلی مپسند این همه نابود شوم

لیلی بنشین، سینه و سر آوردم

مجنونم و خونابِ جگر آوردم

مجنونم و خون در دهنم می رقصد

دستان جنون در دهنم می رقصد

مجنون تو هستم که فقط گوش کنی

بگذاری ام و باز فراموش کنی

دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست

یک عاشق ِ این گونه از این دست کجاست

تا اخم کنی دست به خنجر بزند

پلکی بزنی به سیم آخر یزند

تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود

تا آه کِشی،بندِ دلش پاره شود

ای شعله به تن،خواهرِ نمرود بگو

دیوانه تر از من چه کسی بود،بگو

آتش بزن این قافیه ها سوختنی ست

این شعر ِ پُر از داغ ِ تو آتش زدنی ست

ابیاتِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MehrDãd.K

کاربر فعال
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,234
پسندها
70,699
امتیازها
61,573
مدال‌ها
27
  • #34
آتش به دهانِ خانه انداخته ام

بعد از تو خدا خانه نشینم نکند

دستانِ دعا بدتر از اینم نکند

من پای بدی های خودم می مانم

من پای بدی های تو هم می مانم

لیلی تو ندیدی که چه با من کردند

مردم چه بلاها به سرم آوردند

آواره ی آن چشم ِ سیاهت شده ام

بیچاره ی آن طرز نگاهت شده ام

هر بار مرا می نگری می میرم

از کوچه ی ما می گذری، می میرم

سوسو بزنی، شهر چراغان شده است

چرخی بزنی،آینه بندان شده است

لب باز کنی،آتشی افروخته ای

حرفی بزنی،دهکده را سوخته ای

بد نیست شبی سر به جنونم بزنی

گاهی سَرکی به آسمانم بزنی

من را به گناهِ بی گناهی کشتی

بانوی شکار، اشتباهی کشتی

بانوی شکار،دست کم می گیری

من جان دهم آهسته تو هم می میری

از مرگِ تو جز درد مگر می ماند

جز واژه ی برگرد مگر می ماند

این ها همه کم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #35
زنده ام ،هرچه زدی تیغه به شریان نرسید

خیز بردار ببینم خطری هم داری؟



زخم از این تیغ و تبر تا که بخواهی خوردم

عشق من ، ارّه ی تن تیز تری هم داری؟


علیرضا آذر
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #36
من همون آدم قبلم ... با همون عشق قدیمی
با همون زخمای کهنه ... با همون لحن صمیمی

من همون آدم قبلم ... تو عوض شدی که دیگه
حرفت و دلت یکی نیست ... هر کدوم یه چیزی میگه

از همون روزای اول ... راهمون از هم جدا بود
اون همه دیوونه بازی ... اشتباه بود، اشتباه بود

این همه وقته گذشته ... با هم آشنا نمی شیم
نمی دونم، نمی فهمم ... ما چرا جدا نمی شیم

من همون آدم قبلم ... تو عوض شدی، بریدی
پای حرفمون نموندی ... رفتی پاتو پس کشیدی

رد پاتو که گرفتم ... چه چیزایی که ندیدم
از تو با هر کی که گفتم ... نمی دونی چی شنیدم

توی چشم هم یه بارم ... خوب و محترم نبودیم
هر کی کار خودشو کرد ... ما حریف هم نبودیم

این همه وقته گذشته ... با هم آشنا نمی شیم
نمی دونم، نمی فهمم ... ما چرا جدا نمی شیم
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #37
روز و شبم را به هم آمیختم

شعر چه کردی که به هم ریختم ؟

یک قدم از تو همه ی جاده من

خون بطلب ، سینه ی آماده ؛ من

شعر تو را داغ به جانت زدند

مهر خ**یا*نت به دهانت زدند

هر که قلم داشت هنرمند نیست

ناسره را با سره پیوند نیست

لغلغه ها در دهن آویختند

خوب و بدی را به هم آمیختند

ملعبه ی قافیه بازی شدی

ه*رز ی هر دست درازی شدی

کنج همین معرکه دارت زدند

دست به هر دار و ندارت زدند

سرخ تر از شعر مگر دیده اید ؟

لب بگشایید اگر دیده اید

تا که به هر وا ژه ستم میشود

دست ، طبیعی است قلم میشود

وا ژه ی در حنجره را تیغ کن

زیر قدم ها تله تبلیغ کن

شعر اگر زخم زبان تیز تر

شهر من از قونیه تبریز تر

زنده بمان قاتل دلخواه من

محو نشو ماه ترین ماه من

مُردی و انگار به هوش آمدند

هی ! چقدر دست برایت زدند !
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #38
زندگی یک چمدان است که می آوریش

بار و بندیل سبک می کنی و می بریش

خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم

دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم

گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم

به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم

گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که من

مقرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم

چمدان دست تو و ترس به چشمان من است

این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است

قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش

هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #39
شعر تومور صفر از علیرضا آذر :

خوب من اضطراب کافی نیست

جسدم را برایت آوردم

هی بریدی سکوت باریدم

بخیه کردی و طاقت آوردم

در تنم زخم و نخ فراوان است

سر هر نخ برای پرواز است

تا برقصاندم برقصم من

او خداوند خیمه شب باز است

از تبار خروش و طغیان بود

رشته آتشفشان بر موهاش

چشمهایش عصاره خورشید

زیر رنگین کمان ِ ابروهاش

با صدایش ترانه هایم را

یک به یک روبراه می کردم

مرده دست پاچه ای بودم

تا به چشمش نگاه می کردم

بدنش را چگونه باید گفت

ساده نیست آنچه درسرم دارم

من که در وصف یک سرانگشتش

یک لغت نامه واژه کم دارم

زندگی اتفاق خوبی بود،

آخرش با نگاه بهتر شد

چشمهایت همیشه یادم هست

هر نگاهی به مرگ منجر شد

چشمهایت عقیق ِ اصل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا