• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌ کاپیتان دل‌ها | آیناز.ر کاربر انجمن یک رمان

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,144
پسندها
15,449
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام مجموعه : کاپیتان دل‌ها
نام نویسنده : آیناز.ر (جوجه زخمی)
گفتمان آزاد دلنوشته کاپیتان دل ها
ترجمه دلنوشته کاپیتان دل ها
نقد دلنوشته کاپیتان دل ها
مقدمه:
در آغاز، هیچ چیز روشن نبود.
تنها سایه‌ها و صداهایی که از گذشته می‌آمدند، مرا همراهی می‌کردند.
من با خودم، با زخم‌ها و خاطره‌هایم،
در این دفتر نشسته‌ام،
و هر واژه، قطره‌ای از اشک، لحظه‌ای از بی‌تابی و تکه‌ای از درد را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : AINAZ.R

G.ASADI

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
10/4/20
ارسالی‌ها
1,256
پسندها
41,172
امتیازها
60,573
مدال‌ها
24
سطح
38
 
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند..


666253_55d8129b2b3bd338171f79aeb97b64bc.jpg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذاشتن اولین پست می‌توانید گفتمان آزاد خود را ایجاد کنید.

"تاپیک قوانین گفتمان آزاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : G.ASADI

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,144
پسندها
15,449
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
حالم خیلی بد بود... خیلی.
هر بار، هر لحظه، با خود عهد می‌کنم عوض شوم، اما نمی‌شود... نمی‌دانم چرا.
ربطی به او ندارد؛ ولی شاید تنها کسی باشد که می‌تواند حالم را بفهمد، چون فقط اوست که از همه‌ی زندگی‌ام باخبر است؛ از اتفاق‌هایی که هرگز با کسی در میان نگذاشته‌ام.
و با این همه، هر روز باید بارِ حرف‌های ناحق و تهمت‌هایی را تحمل کنم که به من زده می‌شود.
اشکالی ندارد... مهم نیست.
من خدا را دارم.
خدایی که مقابلم ایستاد، دستم را گرفت و نگذاشت جز یک خراش کوچک، چیز دیگری بر من بگذرد.
اما شنیدن آرزوی مرگت از زبان کسی که دوستش داری...
شنیدن نفرین و نفرت...
این‌ها سنگین‌اند، خیلی سنگین.
نمی‌دانم تا کنون چگونه طاقت آورده‌ام.
تنها امیدم این است که بارِ بعد، چنین زخمی تکرار نشود.

تاریخ : 1400/2/13
 
آخرین ویرایش
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,144
پسندها
15,449
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
چهارده، پانزده سالم که بود، آرزو داشتم پسر باشم؛ شب‌ها بروم بیرون و سیگار بکشم.
یکی‌دو سال گذشت... با خودم گفتم: به‌خاطر محدودیت‌های کشورت از جنسیتت ناراضی نباش، بی‌خیالش شو. اما همان چند وقتی که این فکرها سراغم آمد و خودم را نادیده گرفتم، حالا بعد از سال‌ها، برایم بیماری‌هایی به جا گذاشته است.
هفده‌سالم شد. شبی بیرون رفتم، سیگار کشیدم، دوچرخه‌سواری کردم... و فهمیدم پسر بودن دیگر جذابیتی ندارد. به همان حرفی رسیدم که پیش‌تر زده بودم.
اما امشب، ناگهان به ذهنم خطور کرد:
کاش پسر بودم.
کاش پسر بودم و برای دختری ساده شعر می‌گفتم.
کاش پسر بودم و چهره‌اش را نقاشی می‌کردم.
کاش پسر بودم و برایش گل رز می‌خریدم؛ جنگل را با ریسه چراغانی می‌کردم و او را به آن‌جا می‌بردم.
برای او تابلوهای نقاشی عاشقانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,144
پسندها
15,449
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
انگار چیزی ورا دل‌بستن بود...

پ.ن: کاش به جای تمام چیزهایی بودم که دوستشان داری.

پ.ن: در دنیایی دیگر، تو هم مرا دوست داری... همان‌قدر که من تو را.
با هم زندگی می‌کنیم، با هم پیر می‌شویم، با هم می‌میریم.
ما را کنار هم به خاک می‌سپارند و از خاکمان سرو بلندی سر می‌کشد تا آسمان.
پرنده‌های جهان، لابه‌لای شاخه‌هایش خانه می‌سازند.
و آوارگی تمام می‌شود...
من و تو سبز می‌مانیم، برای همیشه.
 
آخرین ویرایش
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,144
پسندها
15,449
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
زندگی‌ام شبیه کشتی‌ای سرگردان در میانه‌ی اقیانوس بود؛
بی‌ناخدا، بی‌سرنشین.
تو پیدا شدی...
انگار فرستاده‌ی خدا بودی!
میان آن همه ناامیدی، تو شدی نور امیدم؛ انرژی خاص، دلگرمی لطیف، با بوی خوش لجند به وقت عاشقی.
همه‌چیز در حضورت، برایم طعم و حال خوب داشت.
مرا رساندی به ساحل امید...
و ناگهان غیبت زدی.
حالم خوبِ خوب بود؛ برایم همه‌چیز گذاشته بودی.
اما چیزی در این میان کم بود...
ترسی در دلم خانه کرده بود، ترسی که هیچ‌جوره نمی‌توانستم نادیده بگیرمش؛
ترس از تنها شدن،
ترس از اینکه شاید خدا مرا فراموش کرده باشد،
ترس از...
تاریخ :1400/01/17
 
آخرین ویرایش
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,144
پسندها
15,449
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
آیا به یاد داری یک روز به تو گفتم: «می‌ترسم»؟
پرسیدی: «از چی؟ تا من کنارتم نباید بترسی.»
می‌دانستی از نبودنت می‌ترسم...
یک روز اذیتم کردی و گفتی: «من دیگه نمی‌تونم.»
وقتی اشک‌هایم را دیدی، خندیدی و گفتی: «شوخی بود... من همیشه کنارتم، نترس!»
من واقعاً طاقت یک لحظه دوری تو را نداشتم.
اما وقتی می‌فهمیدم هستی... ولی برای من نیستی، سعی می‌کردم دلم را به تو نبندم.
با این حال، سخت در اشتباه بودم...
من عاشقت شده بودم.
ولی هنوز هم نمی‌دانم چطور؟!

تاریخ :1400/01/17
 
آخرین ویرایش
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,144
پسندها
15,449
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
می‌دانی...
این روزها تشنه‌ی کمی مردانگی‌ام؛
یک شانه‌ی پهن که سرم را روی آن بگذارم،
بی‌هیچ ترسی از دست دادنی، از دردهایم برایش بگویم.
بی‌هیچ واهمه‌ای بگویم که دوستش دارم...
بگویم که آرامش را به من هدیه می‌دهد.

تاریخ : 1400/01/17
 
آخرین ویرایش
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,144
پسندها
15,449
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
پک میزنم به سیگار توی دستم سر سیگار می‌سوزد و آتش می‌‌گیرد مانند خودم که سوختم.
دوباره پکی عمیق می‌زنم تلخی اش همراه با بوی شکلات ، آمیخته با بغضی تلخ به گلویم چنگ می اندازد و می‌خراشد.
حالا دیگر رمقی در تن رنجورم نیست ...
فقط آن‌قدر توان دارم که با صدایی دورگه خفه داد بزنم و اسمش را صدا کنم؛
و بگویم تنها آمده‌ام اینجا تا شاید دود سیگار فضای زخم را مه آلود کند، تا تلخی اش یاد آور تلخی آخرین بوسه ات باشد؛
یادآور تلخی دروغی که گفتی باشد آمده‌ام اینجا به یاد ایامی که هر بار با دیدنت میگفتم آتش داری ؟!
و تو باز می‌گفتی می‌خواهی ساقی شوی و من مجنون نگاهت؟!
آمده‌ام بگویم یادت می آید این تیر چراغ ، این درخت بید و این صندلی و آن صدای دلنشین و بغض آلود تو صدایی که در آن حسرت موج می‌زد ...
همه و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,144
پسندها
15,449
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
ساعت چند بود؟ نمی‌دانم...
اما وقتی کنارم نشست، دنیا یک لحظه کوچک و آرام شد.
می‌دیدم که در نگاهش کمی غم هست؛ پرسیدم ناراحتی؟ گفت نه.
اما چشم‌هایش، سیگار در دستش، آهنگ غمگین گوش‌دادنش، همه‌چیز را عیان‌ می‌کردند.
می‌خواست تجربه کند...
اولین بارش بود، و من...
شاید برای اولین بار به کسی سیگار دادم.
دستش لرزید، دود رفت داخل ریه‌هایش، سرفه کرد، خندید، و دنیا انگار فقط برای همین لحظه کوچک، متوقف شد.
تکیه‌داد به شانه‌ام، تعجبم را برانگیخت. اما قلبم آرام شد؛ هیچ اشکالی نداشت.
گفت: «می‌تونم شماره‌ت رو داشته باشم؟»
و جوابش، «نه، دردسر می‌شی برام»، مرا به فکر فرو برد، اما لبخندی پشت آن نه پنهان شد، نه تهدیدکننده بود.
موقع خداحافظی، پرسید: «می‌شه بغلت کنم؟»
آری...
بغلم کرد و فهمیدم که حتی کوچک‌ترین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : AINAZ.R

موضوعات مشابه

عقب
بالا