• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌ کاپیتان دل‌ها | آیناز.ر کاربر انجمن یک رمان

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,134
پسندها
15,427
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #31
روزها آکنده از سمّی کشنده شده است!
سمی از جنس خاطرات، همان خاطراتی که نمی‌خواهد، اما بی‌اجازه به مغزش رسوخ می‌کنند.
او که در آن روزها ، نه تنها از خاطرات خویش خبر نداشت ، بلکه از مرگ خود نیز خبری نداشت ، و این یعنی ، مرگی که هیچ از آن نمی‌دانست !
و از این روی ، برای حفظ جان خویش ، حاضر بود هر کاری بکند !
از این رو ، هر لحظه ممکن است که از مرگ خویش آگاه شود ، و آن گاه است که می‌فهمد که مرگ ،بی‌جان است!
اما این مرگ ، یعنی : مرگ خود نیز ، یعنی مرگ دیگری ، بدون اینکه از آن خبر داشته باشد .
 
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,134
پسندها
15,427
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #32
«لیاقت» گاهی نایاب و ناپیدا می‌شود میان این همه هیاهو...
این روزها به یاد دارم که به اندازه‌ی تمام روزهای عمرم ،
برایت شعر خواندم ، برایت نوشتم ،
برایت ترانه خواندم و …
وقتی که می‌رسیدی ،
مرا به آغوشت می‌کشاندی …
در حالی که می‌دانم
چقدر به این شهر غریب و سرد عشق می‌ورزی …
 
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,134
پسندها
15,427
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #33
باد می‌وزد و ابرها آرام از برابر می‌گذرند…
آدم‌ها، تک‌تک، می‌روند و ما آهسته‌آهسته آنها را در چینه‌های فراموشی رها می‌کنیم.
تا کی به بازیِ این جهان سرگرم می‌مانیم؟
تا کی دل به نوسان‌های این روزگار می‌بندیم؟
تا کی می‌خواهیم این بازی را به هر قیمتی به سرانجام برسانیم؟
با این بازی‌ها، چند حقیقت را پشتِ پرده گذاشته‌ایم؟
چند بار از خود، از روزگار و از جهانِ خویش غافل شده‌ایم؟
در انتظارِ چه هستیم و در پیِ چه می‌دویم؟
وقتی می‌دانیم تمامِ هستی‌مان به این بازی‌ها گره خورده،
و هنگامی که می‌دانیم جهان با همه‌ی گستره‌اش گاه از حقیقت‌ها بی‌خبر است،
پس باز هم تا کی باید در همین بازی‌ها اسیر بمانیم؟
و تا کی می‌خواهیم با همین نمایش‌ها زندگی کنیم،
در حالی که می‌دانیم سرانجامِ ما نیز با این بازی‌ها پیوند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,134
پسندها
15,427
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #34
می‌گویند اگر گریه کنی، دلت آرام می‌گیرد.
اما هنوز چه کسی پاسخِ طوفان چشمانِ ما را می‌دهد؟
من در این دنیا تنها یک نفر را دارم؛
وقتی می‌خواهم گریه کنم، با تمام وجود نامش را صدا می‌زنم و به او می‌گویم: «برای همه‌ی این‌ها باید گریه کنم.»
گریه، برای من همچون کوهی است که در برابرِ طوفان‌ها می‌ایستد.
در برابرِ همه‌ی فشارها و توفان‌ها باید گریه کنم؛ چون گریه زیباست.
یک لحظه‌ی گریه، گاهی همه‌چیز را می‌زداید.
«از زندگی سیر نخواهم شد تا آن‌گاه که به مرگ بیندیشم.»
این جمله برای من به اندازه‌ی تمام روزهای عمرم ارزشمند است.
من همیشه در حالِ گریستن‌ام؛
می‌دانم هر لحظه ممکن است مرگ برسد،
اما نمی‌دانم این گریه‌ها چگونه به پایان می‌رسند.
با این همه، برایِ این گریه‌ها ارزش قائلم.
وقتی کسی را داشتم که هرگز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,134
پسندها
15,427
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #35
شاید بعضی وقت‌ها خدا هم، همراه با من دلگیر می‌شود.
انگار او هم طاقت این همه باران را ندارد...
چرا که هر بار آسمان می‌بارد،
چشم‌های من هم سیلابی از اندوه می‌شود.
باران، تنها باران نیست؛
ردّ غیبت توست بر دیوار لحظه‌هایم.
هر قطره‌اش زخمی‌ست که فرو می‌نشیند بر قلبی خسته،
و صدایی‌ست که مدام در گوشم می‌گوید: «او دیگر نیست».
هنوز در کوچه‌های بارانی،
تصویر گام‌هایت را دنبال می‌کنم،
اما هیچ‌کس کنارم نیست،
هیچ دستی به سوی دستم نمی‌آید.
فقط باران است و سایه‌ی من،
که بر سنگفرش خیس می‌لغزد و محو می‌شود.
وقتی باران می‌بارد، دلم به مرز جنون می‌رسد.
ای کاش می‌فهمیدی چقدر دوستت دارم،
ای کاش باران می‌توانست فریاد مرا به گوش تو برساند،
اما باران، تو را از من گرفت...
و هر قطره، مرثیه‌ای‌ست
برای عشقی که در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,134
پسندها
15,427
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #36
گمان می‌برم شمع دلم به خاموشی گراییده است؛
و با این همه، نمی‌دانم چرا؟
من تنها تمنّای افروختنش را داشتم،
که در فروغ لرزانش، دلم آرام گیرد.
می‌خواستمش تا بسوزد، خاکستر شود،
و در فنا شدنش، حقیقت خویش را بنماید.
امّا...
شاید نه شمع، که خود، تمنّای شمع بودن داشتم.
که بسوزم و در سوزش، هر آنچه در دل نهفته است
پیش پای تو بریزم.
که تو، زیباترین تصویرِ جان منی.
پس بیا...
بیا و با من زیستن را تجربه کن،
به سادگیِ سرودن یک آه،
به بی‌پیرایگیِ پرگشودن نسیم.
ای دل!
تو در همان دم که از خویش بی‌خبری،
در پی خویشی که هیچ‌گاه نخواهی یافت.
پس بزی، که دانستن دردی نمی‌افزاید
و نادانستن، رهایی است.
من زندگی را، به همین سادگی و بی‌علت،
دوست می‌دارم.
 
آخرین ویرایش
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,134
پسندها
15,427
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #37
نه تو دیگر همان موعودِ نخستینی، و نه من، آن آشنای پیشینم که در پنداشت تو می‌گنجید.
چه سازم با این داغِ هجران، ای محبوبِ گریزان، که از نظرها محو گشته‌ای و در ژرفنای جان نیز غایب و نهانی؟
به خدا سوگند، اگر در طلبِ دیدارِ رخسارِ تو گام ننهم، آنگاه تو کجا دانسته‌ای که مقام تو کجاست؟
یاد من، خواه در خاطرِ تو بگذرد و خواه نگذرد، همچون سایه‌ای سماجت‌بار بر ذهنِ تو فرود می‌آید و تو را به اسارتِ خویش درمی‌آورد.
و این دل، تمامِ عمر در گروِ یک نظاره بر روی تو باقی خواهد ماند؛ و چه بسا به صلاح است که در اسارتِ همین یاد، خویشتن را آرام سازم.
 
آخرین ویرایش
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,134
پسندها
15,427
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #38
نتوانستم در ژرفای قلبم آرام گیرم و دل به هیچ کس نبندم؛
اما افسوس که این دل، این دل بی‌قرار و سرکش، از همه چیز سیر شده است؛
از نگاه‌ها، از حرف‌ها، از لمس‌ها، و حتی از یادآوری‌های خودش.
کاش خداوند، آن حاکم بی‌پایانِ روزها و شب‌ها، به من مجال می‌داد
که لحظه‌ای از فکر به دیگری آزاد شوم،
که در خلوتِ خود، تنها با تنهاییِ خویش بسازم و بسازم،
که اجازه دهد بی‌آنکه دلی برای کسی بتپد، تنها با سایه‌ها و خاطره‌ها سر کنم.
کاش…
کاش آن گاه که شب بر سرم می‌افتد و سکوتِ بی‌انتها همه‌جا را فرا می‌گیرد،
می‌توانستم بی‌هراس از اشتیاق و تمنّا، از این دل خسته، گذر کنم؛
بی‌آنکه خاطره‌ای مرا به خود بخواند،
بی‌آنکه شوری از دلتنگی در جانم شعله‌ور شود،
بی‌آنکه هر نفس، وزنه‌ای سنگین بر شانه‌هایم باشد،
و تنها در آغوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,134
پسندها
15,427
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #39
کشتیِ جانم شکسته است و دیگر هیچ درمانی بر آن نیست؛
اکنون عاشقی، این واژه‌ی سترگ و مقدس، معنایی ندارد، جز به یادگار ماندنِ درد و اندوه.
با این حال، باید دانست که در این دنیا و آن دنیا، هیچ چیز نخواهد ماند که از انسان‌ها یا از زندگی‌ها سلب شود؛
هیچ نیرویی توانِ بازستاندن آنچه که عمیقاً در دل ریشه دوانده است را ندارد.
اگر ما عاشق باشیم، و به معشوقِ خویش برسیم،
و اگر تمام کسانی که عاشق بوده‌اند و به معشوقِ خود رسیده‌اند،
می‌بینیم که آن معشوق شاید از این جهان رخت بربسته،
اما خودِ رسیدن، این تجربه‌ی ناب و مقدس، همان عشق است؛
عشقی که حتی در فنا، در فقدان، در غیابِ مطلقِ محبوب، پایدار می‌ماند،
چون هیچ زمان و هیچ مکان نمی‌تواند آن شعله‌ی عاطفه را خاموش کند…
 
آخرین ویرایش
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,134
پسندها
15,427
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #40
خاطره‌ها در تک‌تک سلول‌های تنم، بارها و بارها نام تو را زنده می‌کنند،
و هر بار، با هر تپش، این نام را در رگ‌ها و استخوان‌هایم حک می‌کنند.
می‌دانی…
این را بارها و بارها، در ژرفای همین سلول‌ها تکرار کرده‌ام،
و می‌دانم که می‌توان یک‌بار هم در این دنیا، تنها یک‌بار،
نام تو را بر زبان آورد و جهان را به لرزه درآورد،
اما آیا یادت هست که چگونه می‌زیستم،
چگونه با تو اعتماد کردم،
چگونه تمام جانم را به تو سپردم،
و چگونه، در نهایت، تو مرا برای همیشه
از این زندگی رها کردی…
 
آخرین ویرایش
امضا : AINAZ.R

موضوعات مشابه

عقب
بالا