متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه اُرکوس | نست کاربر انجمن یک رمان

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,915
پسندها
55,418
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1
کد داستان کوتاه: ۳۵۴
ناظر: Seta~ -Ennui

نام داستان: اُرکوس(مجازات کننده سوگند شکنان)
ژانر: #فانتزی #عاشقانه
نام نویسنده: #NAST
خلاصه: فراموشی بدترین نفرینی است که مردم به آن دچارند، یک استثناء کوچک و مخرب در بین هزاران نفرینِ خفته‌ی دیگر. این نفرین به دست پدران و مادران نفرین‌های دنیا اعمال نشده و مردم خود این عذاب را ناخواسته پذیرا می‌شوند، آن‌ها خیلی زود ویرانی‌هایی که رخ داد را فراموش کردند. اکنون نگهبان خود را دیوانه و ناجی‌هایشان را دشمن می‌بینند.


سخن نویسنده:
ارکوس برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : NASTrr

*chista*

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
711
پسندها
11,462
امتیازها
28,373
مدال‌ها
25
  • #2
716948_224e8f314cb4445b28c7cb338a41c745.jpg

"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *chista*

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,915
پسندها
55,418
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #3
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه:
بارانی از خون بر سر این شوره زار می‌بارد و هربار مانند رودی در خانه‌ها روان می‌شود. سرانجام به کویر‌ها می‌رسد و بذرهایی را که نباید آب می‌دهد.
رقاص این داستان با شنیدن صدای جیغ و طبل؛ بر نیزه‌ی دوستان می‌ایستد و در خون می‌رقصد اما سرانجامی جز ویرانی وجود ندارد!

بخش اول «بردگان ریسمان»
قبل از آنکه سخن آغاز شود مجرای سکوت با بانگی مهیب شکست. هیچکس به یاد ندارد که کدام فاجعه چنین کرد.

گمان اینکه بدبختی انسان بختی است از قبل درهم تنیده و با فلاکت گره خورده در خفای ذهن‌های زیادی لانه کرده. بی‌صدا همراه حیوان، درخت و گیاهان می‌خورند و می‌خوابند تا گذر روزها ثانیه‌های عمرشان را بمکد، تا فصل وجودشان به پایان رسد.
نجوای طبیعت از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : NASTrr

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,915
پسندها
55,418
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #4
و فارا ذره ذره به التماس طبیعت نشست تا خوراکی چند بماند، تا فرزندان نمیرند و خود در این راه به هلاکت رسیدند. حتی کودکانشان ذره ذره از وجود خود به طبیعت بخشیدند. تاوان سختی بود دیدن مرگ فاراها توسط بزرگشان، فارا، که فارا درمیان انسان‌ها غنی‌ترین غنیمت طبیعت است و تا زمانی که ذره ذره نابودی نسلش را ندید، تا زمانی که این آتش ذره ذره قلبش را نگداخت، فرجی برایش حاصل نشد.
فارا قبیله‌ای ننگین را می‌دید که با لباس مبدل به تجارت می‌پردازند و هیچگاه حاضر نشد که با آنها به تجارت بپردازد چون از دایره‌ی خیر بدر می‌دیدشان. در پشت پرده‌های نهان جهان، در جنوبی‌ترین نقطه‌ی غربی، در بالای تپه‌ای عظیم تمدنی از دیده‌ها پنهان بود که فارا آن را به رسم مردمان همان سرزمین «اسپی» می‌نامید.
اکنون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : NASTrr

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,915
پسندها
55,418
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #5
در میان اوج گرفتن سخنان فارا زنی سرتاپا پوشیده با شنلی سفید، آراسته به جواهراتی نقره رنگ، صورت را با روبنده‌ای سفید پوشانده با لکه‌ای قرمز از زیر روبنده به یکی از چشمان مشکی‌اش می‌رسد، در چپ، زمینه‌ی چشمش را قرمز می‌کند و بعد از پیشانی در پشت کلاه شنلنش ناپیدا می‌شود. آرام و متین به سوی او گام برمی‌داد. شهبانوی انیسیون بالا بردن صدا را پسندیده نمی‌داند اما نزدیک شدن به غریبه، مخصوصا فارا را از آن هم ناپسندتر می‌گمارد پس با فاصله‌ای پنجاه متری می‌ایستد. دو نگهبان سفید پوش که یکی روبنده نقره‌ای رنگی دارد نیز در پشت سرش، خیلی نزدیک، می‌ایستند.
شاه دیگر تمنا نکرد، به اندازه‌ی کافی گفته و منتظر پاسخ است. ملکه برای شروع مکلمه شتاب نمی‌کند. فارا شک می‌کند به تصمیمش و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : NASTrr

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا