متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه °•° عصرانه به صرف یک قاچ کتاب °•°

  • نویسنده موضوع Najva❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 232
  • بازدیدها 8,996
  • کاربران تگ شده هیچ

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #51
پفیوز کیست؟
پفیوز کسی است که فکر می کند خیلی باهوش است، هیچ وقت نمی تواند جلوی دهانش را بگیرد. مهم نیست بقیه چه می گویند، او باید مخالفتش را بکند. یک آدم پفیوز تمام سعی اش را می کند که تو همیشه خیال کنی گند زده ای. مهم نیست تو از چه حرف میزنی، او بهتر از تو می داند .

گهواره گربه

#کورت_ونه_گات
 
امضا : Najva❁

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #52
‏بعضی‌ها جای ترمیم شده‌ی زخم را،مثل پوست، سالم می‌دانند!
اما در انسان چنین چیزی وجود ندارد...
زخم‌های بازی هستند که گاهی به اندازه‌ی
یک سر سوزن کوچک می‌شوند اما هنوز زخم‌اند
و اندازه‌ی دردشان،
به همان اندازه‌ی درد از دست دادن یک انگشت است یا از دست دادن بینایی یک چشم...
شاید مدت‌ها متوجه نبود آن‌ها نشویم
ولی وقتی متوجه شویم،هیچ کاری از دستمان بر نمی‌آید.


#اسکات_فیتزجرالد

لطیف است شب
 
امضا : Najva❁

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • #53
می‌دونی آخر هر عشق ته تهش چیه...؟ یا مرگه یا جدایی یا عادت یه وقتایی هم نفرت! خیلی وقتا اونا که عشقشون با مرگ تموم میشه خوشبختن؛ اونا که عشقشون با جدایی تموم بشه غمگینن؛ اونا که به عادت برسن محتاجن، معتادن؛ اونایی هم که عشقشون به نفرت برسه، بدبختن!
از هر بیچاره‌ای بیچاره‌ ترن ... تا حالا فکرشو کردی قراره ما به کدومشون برسیم ...؟


امشب نه شهرزاد | حسین یعقوبی
 
امضا : Banafshe
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ༆ALN

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • #54
چشم‌های گریان یک مرد چرا این قدر ما را مضطرب می‌کند...؟ بله ... چشم‌های گریان یک زن هم هیچ خوشحال کننده نیست و اگر یک کم صمیمی و اهل دل هم باشیم که از دیدنش حسابی دچار ترحم و دلسوزی می‌شویم اما اگر موضوع چشم‌های گریان یک مرد باشد قضیه کاملا فرق می‌کند. برای این که اهل دل باشیم یا نه، از دیدنش دچار بیچارگی می‌شویم و درماندگی! انگار دنیا به آخر می‌رسد و علاجی هم ندارد. مثل عزیزی که به مرض لاعلاجی گرفتار باشد و دم مرگ...!

سیاه | اورهان پاموک
 
امضا : Banafshe
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ༆ALN

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • #55
از مارکس، انگلس و لنین می‌پرسند که آیا ترجیح می‌دهند همسری برای خود اختیار کنند یا معشوقه داشته باشند. مارکس که در مسائل خصوصی تا حدودی محافظه‌کار بود همان‌گونه که از او انتظار می‌رود می‌گوید «همسر» ولی انگلس که خوش‌گذران‌تر از او بود معشوقه‌داشتن را انتخاب می‌کند. در کمان شگفتی لنین می‌گوید «هر دو». چرا؟ آیا در پشت تصویر انقلابی خشکی که از او وجود دارد رگه‌ای از خوش‌گذرانی منحط پنهان است؟ نه. او توضیح می‌دهد: «زیرا بدین ترتیب می‌توانم به همسرم بگویم که پیش معشوقه‌ام می‌روم و به معشوقه‌ام بگویم باید پیش همسرم باشم...» «و بعد چه می‌کنی؟» «یک گوشه‌ی خلوت پیدا می‌کنم و می‌آموزم و می‌آموزم و می‌آموزم!»

خشونت | اسلاوی ژیژک
 
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • #56
ما فقط به این قناعت کرده ایم که به ضرب دگنک حجاب را از سرشان برداریم و درب عده ای از مدارس را به رویشان باز کنیم ؛ و بعد؟ دیگر هیچ! همین بسشان است! قضاوت که از زن نمی آید، شهادت هم که نمی تواند بدهد! طلاق هم که بسته به رای مرد است! الرجال قوامون علی النساء را هم که چه خوب تفسیر می کنیم...! پس در حقیقت چه کرده ایم؟ به زن، تنها اجازه ی تظاهر در اجتماع را داده ایم؛ فقط تظاهر...یعنی خود نمایی. یعنی زن را که حافظ سنت و خانواده و نسل و خون است، به ولنگاری کشیده ایم.به "کوچه" آورده ایم!

به خود نمایی و بی بند و باری واداشته ایم؛ که سر و روی را صفا بدهد و هر روز ریخت یک مد تازه را به خود ببندد و ول بگردد! آخر کاری، وظیفه ای، مسئولیتی در اجتماع، شخصیتی...ابدا! یعنی هنوز بسیار کمند زنانی از این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Banafshe
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ༆ALN

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • #57
استلا تنهایی را دوست دارد. خوب می تواند سر خودش را گرم کند، با باغچه، با کتاب ها، خانه داری، شست و شو، تلفن های طولانی با کلارا، روزنامه، بطالت. قبلا با کلارا توی شهر در یک خانه اجاره ای زندگی می کرد، در خیابانی پر از کافه، بار و کلوب؛ مردم درست جلوی ساختمان می نشستند، پشت میزهای زیر سایه بان یا زیر چترهای آفتابی، و شب ها صداشان و گفت و گوهاشان، غصه هاشان، حدس و گمان هاشان، توضیحات غلوآمیزشان از خوشبختی و بدبختی تا اتاق استلا و کلارا بالا می رفتند. هرگز. همیشه. همه اش، هیچ وقت، تا فردا، خداحافظ.

مدت زمان چندانی از این ها نگذشته. استلا نمی تواند بگوید که دلش برای آن زندگی تنگ شده. امروز دوست دارد تنها باشد، قبلا دوست نداشت تنها باشد، به همین سادگی، فقط نمی تواند دقیق بگوید که این تغییر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Banafshe
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ༆ALN

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • #58
به رغمِ همه‌چیز هیچ آرامشی نیست؛ امیدهای صبح در بعدازظهر دفن می‌شود. امکان ندارد که بشود با این جور زندگی، دوستانه کنار آمد.مسلماً هرگز کسی وجود نداشته که بتواند چنین کند. وقتی آدم‌های دیگر به این مرز نزدیک می‌شوند که حتی نزدیک شدن به آن هم اسف‌بار است به عقب باز می‌گردند؛ من نمی‌توانم. حتی به نظرم می‌رسد که انگار به پای خودم نیامده‌ام بلکه در کودکی به اینجا هل داده شده‌ام و بعد به این نقطه زنجیر شده‌ام.

یادداشت ها | فرانتس کافکا
 
امضا : Banafshe
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ༆ALN

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • #59
این را فهمیده‌ام که بیشتر ماهی‌ها، موقع پیری شکایت می‌کنند که زندگیشان را بی‌خودی تلف کرده‌اند. دایم نفرین و ناله می‌کنند که زندگیشان را بی‌خودی تلف کرده‌اند. دایم ناله و نفرین می‌کنند و از همه چیز شکایت دارند.من می‌خواهم بدانم که ، راستی راستی ، زندگی یعنی اینکه تو یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می‌شود زندگی کرد...؟

ماهی سیاه کوچولو | صمد بهرنگی
 
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • #60
كليا: (به ايزوپ) كجا مى خواهى برى؟ ايزوپ: مى رم به طرف نور، جايى كه همه چيز ديده بشه. مى خوام برم همه چيز رو با چشم هاى آزاد ببينم. خيلى دور خيلى دور از اين جا، مى گن توى ليديا شاهى زندگى مى كنه به نام كريزوس. پولدارترين آدم دنياس، قصرش رو هم از طلا درست كردن. به لباس هاش سنگ هاى قيمتى شرقى دوخته شده... مى خوام برم ببينمش و به ثروتش بخندم. بعد برم دورتر به ساحل نيل، جايى كه مصرى ها براى احترام به شاهان خودشون مقبره هاى عظيم ساختن. مى خوام اين مقبره ها رو ببينم و بخندم به تكبرى كه استخون هاى پوسيده رو حفظ مى كنه. مى خوام به كسانى كه به ناقص الخلقگى من مى خندن بخندم. خداحافظ گزنوفان.


روباه و انگور | گیلرمه فیگیریدو
 
امضا : Banafshe

موضوعات مشابه

  • قفل شده
مباحث متفرقه یه قاچ رمان o_o
پاسخ‌ها
42
بازدیدها
2,134
عقب
بالا