- ارسالیها
- 560
- پسندها
- 2,894
- امتیازها
- 14,773
- مدالها
- 12
- سن
- 24
فکر می کنم آدما باید یک جایی از زندگیشون بگن، خوبه، همین که دارم و هستم خوبه و بیشتر از این نمی تونم، نمی شه. اینجا مرحله ایه که بهش مرگ آرزوها می شه گفت و من با آدم هایی که به اینجا می رسن، خیلی راحتم، چون می فهممشون ... به نظرم اینجاست که آدم تازه می تونه به شخصیت اش عمق بده. دیگه، نه صعودی وجود داره و نه نزولی. هر چی که هست، همون جاییه که وایستادی. اصلاً هم معنی سکون و بیهودگی نمی ده. حتی اگه ندونی با خودت و زندگیت و بخصوص دستات چی کار کنی.
این حس، کاری باهات می کنه که صبح از خواب پاشی و بدون اضطراب از بالا رفتن و بدون شرمندگی از سرازیر شدن، به کاشتن یه درخت یا یه بوته فکر کنی، چون می دونی همون جا که وایستادی، اکسیژن می خوای یا مثلاً فردای اون روز به این نتیجه برسی باید دونه های قهوه...
این حس، کاری باهات می کنه که صبح از خواب پاشی و بدون اضطراب از بالا رفتن و بدون شرمندگی از سرازیر شدن، به کاشتن یه درخت یا یه بوته فکر کنی، چون می دونی همون جا که وایستادی، اکسیژن می خوای یا مثلاً فردای اون روز به این نتیجه برسی باید دونه های قهوه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.