متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه زیگ زاور | ech_pha کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ech_pha
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 258
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ech_pha

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
25
پسندها
237
امتیازها
990
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان: 383
ناظر:
N a d i y a NADIYA._.pd


نام اثر: زیگ زاور
نام نویسنده: اِچ فا
ژانر: #تریلر #تراژدی
خلاصه: او می‌دانست دقایق که آرام بگذرد، سیاهی شب نمایان می‌شود. حال ساعت از صفر گذشته بود و باد خشمگین می‌وزید. صدای نعره هایی آشنا از اعماق زمین خبر از طالعی نحص می داد، او آمده بود تا قربانی باشد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ech_pha

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,345
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • مدیرکل
  • #2
1629229497762.jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YEGANEH SALIMI

ech_pha

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
25
پسندها
237
امتیازها
990
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #3
انگار دخترکی سرکش، از این‌سو به آن‌سو می دوید. انگار اسبی بر زمین مسابقه می تاخت، انگار درون سرش هیولایی عصب‌هایش را می کشید. انگار همه چیز به عجیب‌ترین شکل ممکن درحال پردازش بود!
به دیواره‌های سلول مشت میزد. فریاد می‌کشید. می‌خواست حنجره‌اش زخم شود، تصمیم داشت طعم خون را درون دهانش مزه و بوی آن را استشمام کند.
لرزش زمین را احساس می کرد. صدای ترک دیوارها را می‌شنید. وزش باد میان موهایش را لمس می کرد. قطرات باران که آنور سلول روی عابران می‌نشستند را می‌دید. او از همه چیز آگاه و مطلع بود.
صدای پاهایی به گوش می رسد. انگار آن سوی دیوارها، فرسخ‌ها دورتر مردی برای نجاتش می آید. می‌خندد، بلند! قهقه می‌زند، وحشیانه!
رو به روی در می‌‌ایستد. گردنش را کج می کند، چشمانش را روی هم فشار می‌دهد، لبانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ech_pha
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا