نقد همراه نقد همراه رمان اورینا | melish / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع N.Karevan❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 292
  • کاربران تگ شده هیچ

N.Karevan❀

مدیر بازنشسته نقد + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
601
پسندها
15,433
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «اورینا» پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/3/20
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
23,325
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
سطح
28
 
  • #2
باسمه تعالی
نقد همراه رمان اورینا
منتقد: شیوا پناه S SHIVA PANAH
نویسنده: melish melish
[با عرض سلام و خسته نباشید خدمت نویسنده‌ی عزیز، امیدوارم این نقد بی‌غرض، مفید و در راستای پیشرفت شما قابل شود. با توجه به استعداد شما، به حتم در آینده شاهد درخشش این اثر خواهیم بود.]

#6
تا گارسون غذاها رو بیاره بیرونو تماشا کردیم. منظره قشنگی بود. کلا شلوغی رو دوست داشتم. «این قسمت پتانسیل داشتن یک فضاسازی خوب را دارد. شما می‌توانید از کلمات و صحنه استفاده کنید تا به خوبی محیط کارکتر برای مخاطب و خواننده قابل تصور و درک واقع شود. همینطور جمله‌ی ابتدایی هم می‌تواند جایگزین بهتری داشته باشد. چرا که به نظر یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shiva.Panah

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/3/20
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
23,325
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
سطح
28
 
  • #3
#7
هر روز سوزش کمرم بیشتر میشد. مامان وقتی پشتم رو دید خیلی سعی کرد نرمال رفتار کنه ولی نتونست. عکسشو گرفت و بهم نشون داد. ترس تمام وجودم رو گرفته بود، دو تا خط عمودی روی کمرم زخم شده بود. انگار که یکی با چاقو پشتمو خط انداخته باشه. زخمم باز بود و یه وقتایی خونریزی میکرد. یه روزایی اونقدر درد می‌کرد که نمی‌تونستم به پشت بخوابم. با اصرار مامان رفتیم دکتر. چند تا دکتر رفتیم ولی هیچکدوم ندونستن درد من چیه. اکثرا «اکثراً» می‌گفتن که همچن«همچین» چیزی، نه تا حالا دیدن نه شنیدن.
این ترسمو بیشتر میکرد«می‌کرد» ولی سعی میکردم خودمو خوب نشون بدم.
آرمین خیلی پرس و جو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shiva.Panah

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/3/20
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
23,325
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
سطح
28
 
  • #4
#8

***
(نیک)
تلفن رو قطع کردم. به مردی که تلفن رو ازش گرفته بودم نگاه کردم. منتظر بود. «ظاهر و حالت مرد را نباید از خاطر برد. حتی اگر نقشی در داستان نداشته باشد. بهتر است برای زمینه‌ی تصور این شخص در ذهن خواننده ذکر کنید: تلفن رو قطع کردم. به چشم‌های مهربان/ بی‌حوصله‌ی مردی که تلفن رو ازش گرفته بودم نگاه کردم. به طور حق به جانبی/کسل‌کننده‌ای/ صبورانه‌ای منتظر بود. لبخند تصنعی به روی مرد زدم و قدرشناسانه گفتم:...»
- ممنون. خیلی لطف کردین آقا.
تلفن رو ازم گرفت و «همینطور که تیپ رسمی/ پیرهن و شلوار اسپورتم/ظاهر نیک/ رو از نظر گذروند، خواهش می‌کنم ریزی گفت و به اون سمت خیابون رفت. در این قسمت هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shiva.Panah

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/3/20
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
23,325
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
سطح
28
 
  • #5
#9
***
نفس عمیقی کشیدم و زنگ در رو فشار دادم. آرتمیس حسابی ترسیده بود و از نگاهش«می‌توانید به چشمان و حالت نگاهش اشاره کرد. رنگش چشمانش/کشیدگی دیده‌هایش...راجع به این شخصیت و ظاهرش چندان چیزی گفته نشده و تصورش دشوار است.» میشد کاملاً فهمید که درونش چه طوفانی به راهه.
- بله؟
به صدایی که از آیفون بیرون اومد توجه کردم.
- من نیک هستم. شاگرد خانم اورینا. میشه در رو باز کنین.
- نیک؟!
زن انگار که مشغول فکر کردن شد بعد چند ثانیه کوتاه فوری جواب داد.
- اوه بله...بله...تشریف بیارین تو.
بعد در رو باز کرد.با آرتمیس رفتیم تو و در رو پشت سرمون بستیم. حیاط بزرگی داشتن. چند تا درخت سمت چپ خونه بود و دوتا ماشین توی حیاط پارک شده بودن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shiva.Panah

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • #6
نقد پست سیزدهم رمان اورینا توسط منتقد WHITE SKY

***
ترس بهم هجوم آورده بود. این ماجرا برای یک(محاوره‌ای می‌نویسید و کلمه‌ی «یک» با نثر هم‌خوانی نداره. باید بنویسید: یه) خواب زیادی سنگین بود. تو خواب آدم دردو حس می‌کنه؟! فکر نمی‌کنم. پس چرا من وقتی داشتم خفه می‌شدم...حتی نمی‌خوام فکر کنم که این ماجراها توی بیداری من داره اتفاق میوفته. اینکه گیر کنم بین یه دسته فرشته و شیطان واقعاً وحشتناکه مخصوصاً که نمی‌دونم ازم چی می‌خوان و اصلاً من اینجا چیکار می‌کنم.
به درخت خشکیده لب پرتگاه نگاه کردم(اینجا می‌تونستید یه توصیف کوچیک و ریز در مورد درخت بکنید).
- چرا میگن اینجا پایان دنیاست؟(شخصیت با چه لحنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • #7
نقد پست چهاردهم رمان اورینا توسط منتقد WHITE SKY

ایستادم و به سمت هرولد رفتم. شونه به شونه اش(شونه‌ش درسته) ایستادم و پایین و نگاه کردم(پایین رو نگاه کردم درسته). جز سیای(سیاهی درسته) چیزی نبود. نگاهم کشیده شد سمت هرولد.(اینجا بهتر بود ویرگول بذارید) باد بین موهاش(موهاش بلند بود یا کوتاه؟ چه رنگی بود؟ تمیز و براق بود یا کثیف؟ موج‌دار بود یا فر یا صاف؟) حرکت می‌کرد. صورتش بدون هیچ حسی بود، کاملا(کاملاً درسته)...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • #8
نقد پست پانزدهم رمان اورینا توسط منتقد WHITE SKY

یعنی ناراحت شد ازم! پا تند کردم و دویدم سمتش.
- چقدر زود بهت برخورد.
سکوت کرد. منم دیگه حرفی نزدم. هنوزم نمی‌تونستم باور کنم که اینجا واقعیه. تعداد زیادی نگهبان اطراف کوه و داخل شهر بودن. وقتی که من اومدم تعدادشون اینقدر نبود.(بهتر بود اینجا مکان رو توصیف کنید. مخاطب نیاز داره بدونه اونجا چه شکلیه و شما باید بهش اطلاعات بدید)
- این همه نگهبان برای چیه؟
- برای امنیت تو.
امنیت من؟! یکم ترسیدم(یکم در مورد احساس شخصیت بنویسید. بگید که چرا ترسید) ولی به روی خودم نیاوردم و همراه هرولد از پله‌های کوه بالا رفتم. پله‌ها خیلی زیاد بودن. پاهام جون نداشت. در واقع از وقتی چشم باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • #9
نقد پست شانزدهم رمان اورینا توسط منتقد WHITE SKY

ضربان قلبم رو هزار بود. از ترس نفس نفس(نفس‌نفس درست‌تره) می‌زدم.(اینجا بهتر بود ؛ بذارید) هرولد موقع عصبانیت حسابی ترسناک میشد(می‌شد درست‌تره). نفس عمیقی کشیدم تا حالم بهتر بشه. سرم رو که بالا آوردم با دیدن اتاق هنگ کردم.
اولین چیزی که نظرم رو به خودش جلب کرد پنجره بزرگ اتاق بود که پرده‌های حریر مشکی داشت. تخت دونفره‌ای وسط اتاق بود و کنارش پاتختی‌های نقلی. دیواری که روبه‌روی تختم بود نقاشی شده بود. کمی که دقت کردم متوجه شدم اون در واقع نقاشی خودمه. اما این نقاشی، خیلی خیلی عجیب بود.
اسب تک شاخی که مشکی رنگ بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ریحانه عیسایی(زینب)

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/7/20
ارسالی‌ها
289
پسندها
4,977
امتیازها
21,013
مدال‌ها
12
سطح
11
 
  • #10
به نام خدا نقد همراه رمان آورینا
#21
هرولد
از پله‌ها اومدم پایین. جای ناخن‌های اورینا رو صورتم می‌سوخت. ( حس درد اصلاً به مخاطب القا نمیشه، وقتی دردی رو حس می‌کنیم طبیعتاً سوزش پوست و درد ناشی از خراشیدگی کلافه‌مون می‌کنه) پوفی کردم و به سمت سالن اصلی قصر رفتم. هیلا حسابی کفری بود.( اینجا حالات شخصیت مقابل رو می‌تونید قابل لمس‌تر بیان کنید مثلاً ⇦ هیلا ابروهای کم‌پشتش رو گره کرده بود و با عصبانیت پاهاش رو به زمین می‌کوبید و عرض راهرو رو طی می‌کرد و... یک توصیف قابل لمس نیازمند بیانی با جزییات هست، از جوش و خروش شخصیت بگید از حرکت دست‌هاش از تیک‌هایی که شخصیت رو خاص‌تر می‌کنه. بخاطر تخیلی بودن ژانر رمانتون می‌تونید ویژگی‌های منحصربفردی درون شخصیت‌هاتون قرار بدید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانه عیسایی(زینب)
عقب
بالا