متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار غبار همدانی

  • نویسنده موضوع S.LOTFI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 699
  • کاربران تگ شده هیچ

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,593
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #21
گریزی نیست از کوی تو ای دوست

چسان برگردم از کوی تو ای دوست

مرا در حلقۀ زلف تو افکند

فریب چشم جادوی تو ای دوست

فشاندی زلف مشکین را و پُر شد

مشام جانم از بوی تو ای دوست

بکن چندان که خواهی جور بر من

نمیرنجم من از خوی تو ای دوست

غبار از هر دوعالم چشم پوشید

نمی بیند بجز روی تو ای دوست
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,593
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #22
بغیر از باده داروی طرب چیست

بیا ساقی تعلّل را سبب چیست

به می ده هرچه داری تا بدانی

به گیتی حاصل رنج و تعب چیست

گره بگشا ز ابرو چون زدی تیر

به صید بسمل این قهر و غضب چیست؟

که خواند از نقش موجودات حرفی

که میداند که چندین بوالعجب چیست؟

طبیبان درد بی درمان پسندند

به تاب عشق باید سوخت تب چیست

تو بیدردی طبیبان را چه جرم است

تو در خوابی گناه مرغ شب چیست

به پا تا نشکنی خار مغیلان

چه دانی ذوق صحرای طلب چیست

غبار از حسرت آن لعل لب دوش

به دندان جان فشردی دست و لب چیست
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,593
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #23
آتش دل آهم تا روی پوش برداشت

سیلاب اشک چشمم چون دیگ جوش برداشت

عیبش نمی توان کرد چون دردمند عشقی

از صبر عاجز آمد از دل خروش برداشت

باری که پشت گردون از هیبتش دوتا شد

آن را به دوش مستی بی تاب و توش برداشت

افغان ز ‌چشم ساقی کان ترک بی مروت

هم رخت عقل دزدید هم نقد هوش برداشت

روپوش عیب ما بود پشمینه ای و او را

در رهن ساغری مِی دی مِی فروش برداشت
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,593
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #24
مطرب دلم ز پرده به در میرود بگو

ساقی بیا که آتش عشقم به جان گرفت

دیدی دلا که شعلۀ جوالاهه فراق

مانند نقطه عاقبتم در میان گرفت

از بس که سوخت کوکب بختم در آسمان

ظلمت فضای خانه کرّوبیان گرفت

خوبان به مهر دلشدگان را کنند اسیر

کِی مُلک دل به قوّت بازو توان گرفت

پروانه را وصال نماید شب فراق

تا شمع را ز سوز من آتش به جان گرفت

ما در پناه پیر مغانیم گو بگیر

گر گرگ گوسفند ز دست شُبان گرفت

هرگز نبرد ره به سرا بوستان گل

الّا کسی که الفت با باغبان گرفت

عارف شناخت قدر خموشی از آن که دید

آتش به جان شمع ز دست زبان گرفت

تا کِی اسیر غول بیابانی ای غبار

آنکس بریده ره که پی کاروان گرفت
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,593
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #25
هرکه خو با دلبر ترسا گرفت

در خرابات مغان مأوا گرفت

هرکه چون مجنون به لیلی داد دل

پوست پوشید و ره صحرا گرفت

ناوک مژگان آن ابرو کمان

چون روان در عضو عضوم جا گرفت

ذزِه را خورشید رخشان در کنار

گر گرفت از همّت والا گرفت

این تن خاکی به خاک افکن که دزد

راه کی بر مَرد بی کالا گرفت

کار سهل عاشقان جان بازیست

کار عشق از این جهت بالا گرفت

خرّم آن مولا که مولایی خویش

ترک کرد و خدمت مولا گرفت

گل ز گلشن رفت و بلبل از چمن

رخت بست و عزلت عنقا گرفت

چشم خون پالای اهل دل غبار

گوهری داد از کف و دریا گرفت
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,593
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #26
بر زلف تو تا باد صبا را گذر افتاد

بس نافۀ چین بر سر هر رهگذر افتاد

بس یوسف دل دید در آن چاه زنخدان

دیوانه دلم بر سَر آنان به سر افتاد

ما را ز سر زلف تو این شیوه خوش آمد

کاشفته چو ما بر سر و پای تو در افتاد

یک حلقه از آن زلف گره گیر گشودند

صد عُقده به کار من بی پا و سر افتاد

دیگر خبر مردم هشیار نپرسد

آن م**س.ت که در کوی مغان بی خبر افتاد

تا زلف تو در دست نسیم سحر افتاد

کار من سودا زده زیر و زبر افتاد
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,593
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #27
صبا از زلف مُشکین عُقده وا کرد

مرا سرگشته چون باد صبا کرد

بنازم طعنۀ بیگانگان را

که آخر با تو ما را آشنا کرد

کنون آن شاخ مرجان را توان یافت

که در خون مردم چشمم شنا کرد

قیامت قامت من تا به پا خاست

قیامتها از آن قامت به پا کرد

غبارا غارت دین و دل ما

خدا کِی بر نکورویان روا کرد؟
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,593
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #28
نسیم صبحگاهی چون شمیم زلف یارآرد

دل مجروح مارا مرهم ازمُشک تَتار آرد

نشیند بر کنار جوی دایم مردم چشمم

به امید یکه روزی سرو قدی در کنار آرد

دلا از خود مشو نومید اگر اشک روان داری

که چون آبی به خاکی ریختی تخمی به بار آرد

چمن آرای قدرت پرورد صد خار در گلشن

که روزی گلبنی را غنچه ای از شاخ خار آرد

بسوز ای آتش عشق استخوانم را که دهقانان

زنند آتش به گلبن تا نکوتر گل به بار آرد
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,593
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #29
تا جام باده بر لب ساقی گذر نکرد

مِی خواره را ز راز نهان با خبر نکرد

پرهیز چون کنیم که پیکان غمزه ات

وقتی ز جان گذشت که دل را خبر نکرد

با آتشی که شمع به کانون سینه داشت

روشن نکرد محفل اگر ترک سَر نکرد

هرگز به دار ملک حقیقت نبرد راه

هر کو به شاهراه طریقت سفر نکرد

تا خون به حلق شیشه چو عاشق گره نشد

ساغر دهان ز خنده چو معشوق پر نکرد

فرصت نداد دیدۀ گریان شب فراق

جرم غبار نیست که خاکی به سر نکرد
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,593
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #30
دل دیوانه زان پیوسته خو با کودکان دارد

که کودک جیب و دامن پر ز سنگ امتحان دارد

دلم با حلقۀ زلفت گرفته آنچنان الفت

که چون مرغ شکسته بیضه رَم از آشیان دارد

مرا ای ناخدا بگذار در غرقاب حیرانی

ندارد عقل من باور که این دریا کران دارد

غرور حسن کِی فرصت دهد تا ماه من داند

که در کوی ملامت عاشقی بی خانمان دارد

بنازم نوبهار حسن آن شمشاد قامت را

که تا هست ایمنی از صدمت باد خزان دارد

چو یکجا رفت عاشق را ز کف سرمایۀ هستی

کجا خاطر پریشان از غم سود و زیان دارد

سرشک شمع بر دامان چرا پیوسته میریزد

همانا گریه از دلسوزی پروانگان دارد
 
امضا : S.LOTFI

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا