متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار غبار همدانی

  • نویسنده موضوع S.LOTFI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 699
  • کاربران تگ شده هیچ

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,593
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #31
ما را به یک کرشمه ز اهل نیاز کرد

پس پرده برگرفت و بما نیز ناز کرد

تا شاه ما ز کشور ما رخت بست و رفت

خِیل بلا به کشور دل ترکتاز کرد

آوخ که نقد عمر عزیز از سر نیاز

در مقدمش نثار نمودیم و ناز کرد

کوتاه کرد رشتۀ عمر غبار را

تا زال چرخ رشته دوران دراز کرد

دوری نمود اگر چه به صورت ز چشم ما

نزدیکی حقیقی ما را مجاز کرد

غم های مرده را به یکی نفخه زنده ساخت

یارب چه صور بود که این نغمه ساز کرد

آلوده بود دامنم از اشک چشم و شیخ

پنداشت باده است از آن احتراز کرد

لجاج غم به تربیتم رنجها کشید

تا در غبار عشق مرا پاکباز کرد
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,593
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #32
به کوی میکده دی هاتفی بشارت برد

که فضل حق گنه مِی کشان به غارت برد

دلم ز پیر خرابات شکرها دارد

که رنجها پی تعمیر این عمارت برد

ز رنگ توبه شد آلوده خرقۀ صوفی

بکوی باده فروشش پی قصارت برد

مگر ز بوی قدح تر نکرده شیخ دماغ

که نام درد کشان را بدین حقارت برد

بکوی میکده گر دل مقیم شد چه عجب

که اجرهای فراوان ازین زیارت برد

نداشت در دل شه چون غم رعیت راه

دل شکستۀ ما را به استعارت برد

مرا به راه طلب چست کرد مرشد عشق

که هر چه داشتم از کف به یک اشارت برد

بدین عطیه چه شکر آورم که مردم چشم

مرا به میکدۀ عشق با طهارت برد

به راه عشق تو ساقی مرا سبک رو کرد

که هر چه داشتم از جرعه ای به غارت برد

بدست عشق ده ای دل عنان خویش و مترس

که او به هر طرفت برد با بصارت برد

غبار از خم چوگان عشق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,593
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #33
گر به دنبال تو یک ناله ام از دل خیزد

ناله جای جرس از ناقه و محمل خیزد

خیز ای دل که در این قافله امشب من و تو

نگذاریم که افغال ز جلاجل خیزد

نفروشم به دو صد زمزمۀ چنگ و رباب

ناله ای راکه شب هجر تو از دل خیزد

عشق را شیفته ای باید جان بر کف دست

این نه کاریست که از مردم عاقل خیزد

هر چه در مزرع دل تخم وفا بتوانی

رو بیفشان که ازین مزرعه حاصل خیزد

چون هما مرغ دلم از سر عالم برخاست

از سر کوی تو ای مه به چه مشکل خیزد؟

دامن آلوده به خون دل بلبل بینی

در گلستان جهان هر گلی از گل خیزد
 
امضا : S.LOTFI

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا