نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

طنز خانوادگی

  • نویسنده موضوع A.R دخترآتش
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 646
  • بازدیدها 15,883
  • کاربران تگ شده هیچ

mobina84

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
20,382
امتیازها
42,073
مدال‌ها
19
  • #221
‏چند روزه مامانم میگه خیلی خوشحالم که خدا شمارو به من داد
خیلی طبیعی واسه خونه تکونی داره دون میپاشه/=
 
امضا : mobina84

mobina84

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
20,382
امتیازها
42,073
مدال‌ها
19
  • #222
یه بار مامانم سرما خورده بود بردمش دکتر،
مامانم خودش داشت به دکتر میگف فلان چیزو برام بنویس دکتر میگف نه این خوب نیس،
مامانم میگف چرا بنویس طیبه خانوم گفته خوبه :|
 
امضا : mobina84

mobina84

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
20,382
امتیازها
42,073
مدال‌ها
19
  • #223
‏به مامانم ميگم نمك كجاست ،ميگه. توي كابينت يه قوطي هست روش نوشته شويد توش زردچوبه ست، اون نه كناريش :)
 
امضا : mobina84

mobina84

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
20,382
امتیازها
42,073
مدال‌ها
19
  • #224
و بِالوالِدَینّ کُمکوا تَکونوا البِیت...!!
به پدر و مادر خود در خانه تکانی کمک کنید.!

مامانم در حال گول زدن من
میگه حدیث قرآنیهِ
‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌
 
امضا : mobina84

mobina84

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
20,382
امتیازها
42,073
مدال‌ها
19
  • #225
‏همیشه مادرم میگه انتظارش از من بیشتر از یه آدم معمولیه.
مثلا یبار تو خوابگاه دانشجویی بودم مامانم از خونه بهم زنگ زد گفت ممد من میرم بیرون یه ساعت دیگه زیر گازو خاموش کن/=
 
امضا : mobina84

mobina84

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
20,382
امتیازها
42,073
مدال‌ها
19
  • #226
با مادرم داشتم انباری خونه رو تمیز میکردم
یهو یه بسته مداد رنگی 24تایی پیدا کردم!
نشون مامانم دادم. یهو زد زیر خنده
گفت وقتی بچه بودی اینو خریدم
که هر وقت بیست گرفتی بهت بدم

بی عرضه بی لیاقت :/
 
امضا : mobina84

mobina84

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
20,382
امتیازها
42,073
مدال‌ها
19
  • #227
دیشب به مامانم میگم منو بفرست خونه شوهر خودتو راحت کن

میگه اولا کسی از جونش سیر نشده بیاد تو رو بگیره...!
دوما حق الناسه!
ما خودمونو راحت کنیم دیگران رو ناراحت؟!

عاشقتم ننه :))))
 
امضا : mobina84

mobina84

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
20,382
امتیازها
42,073
مدال‌ها
19
  • #228
ی سری بابام انقدر کتکم زد که پام شکست و از دماغم خون میرفت


مامانم منو دید که دارم درد میکشم ؛تنها کاری که کرد یه تفنگ داد به بابام گفت: فایده نداره
خلاصش کن/=
 
امضا : mobina84

mobina84

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
20,382
امتیازها
42,073
مدال‌ها
19
  • #229
‏یه بار از جیب بابام پول برداشتم مامانم فهمید انقدر کتکم زد

بعد بابام اومد گفت خانوم زیاد نزن، زنده میخوامش ://
 
امضا : mobina84

mobina84

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
20,382
امتیازها
42,073
مدال‌ها
19
  • #230
مکالمه اکثر ما با مامانمون
سرم درد میکنه مامان
-از بس که کله‌ات تو گوشیه
چشم میسوزه مامان
-از بس کله‌ات تو گوشیه
تنگی نفس دارم مامان
-از بس کله‌ات تو گوشیه
جایزه صلح نوبل برنده شدم
-اگر تلاش ها زحمات من و پدرت نبود تو هیچ گوهی نمیشدی ://
 
امضا : mobina84

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا