نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

طنز خانوادگی

  • نویسنده موضوع A.R دخترآتش
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 646
  • بازدیدها 15,887
  • کاربران تگ شده هیچ

mobina84

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
20,382
امتیازها
42,073
مدال‌ها
19
  • #231
‏ولی همیشه با والدینتون صادق باشین.
مثلا هروقت قرار دارم و مامانم میپرسه کجا؟میگم با دوست پسرم قرار دارم، اونم میگه باشه

دیگه مشکل خودشه فک میکنه شوخی میکنم :/
 
امضا : mobina84

mobina84

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
20,382
امتیازها
42,073
مدال‌ها
19
  • #232
‏یه بار با مامانم دعوام شد، دو ساعت حرف زد آخرش گفتم گه خوردم ول کن، گفت معلومه که گه خوردی، یه دور دیگه شروع کرد .
 
امضا : mobina84

mobina84

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
20,382
امتیازها
42,073
مدال‌ها
19
  • #233
مامان به بچش میگه :
اگه فردا امتحان مردود بشی دیگه پسره من نیستی. . . !

فردا بچشو تو کوچه میبینه میگه: امتحان چه خبر؟!

بچش میگه : ببخشید شما؟!

پشمای مامانه ریخته :/
 
امضا : mobina84

mobina84

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
20,382
امتیازها
42,073
مدال‌ها
19
  • #234
‏مامانم روی اجاق گاز یه کاغذ چسبونده که روش نوشته:

برود هر که دلش خواست شکایت بکند
خانه باید به من و قیمه‌ام عادت بکند!
 
امضا : mobina84

mobina84

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
20,382
امتیازها
42,073
مدال‌ها
19
  • #235
تو جاده پشت فرمون داشتم با آهنگ قر میدادم

یدفعه مامانم یه پنج تومنی درآورد گرفت سمت من
گفتم مامااان مررررسی شاباش؟

گفت نه الاغ رسیدیم عوارضی :/
 
امضا : mobina84

mobina84

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
20,382
امتیازها
42,073
مدال‌ها
19
  • #236
مامانم به بابام گفت که برنج رو رغنمون تموم شده
بعد بابام یه نگاه ریزی کرد به من و گفت نمیدونم کی قراره بعضیا تموم بشن/=
 
امضا : mobina84

mobina84

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
20,382
امتیازها
42,073
مدال‌ها
19
  • #237
کاش وقتی کلاس دوم دبستان املا گرفتم ۴ ریاضی هم ۶ معدلمم شد ۹ بیخود به مامانم اصرار نمیکردم به بابام چیزی نگه

بهش میگفت همون شب خلاصم میکرد الان زنده نبودم این قیمتها رو ببینم ://
 
امضا : mobina84

mobina84

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
20,382
امتیازها
42,073
مدال‌ها
19
  • #238
مامانم سوزن و گذاشته رو دسته مبل افتاده گم شده همه بسيج شديم دنبالش مي گرديم.



اومده صحنه رو بازسازي ميکنه يه سوزن ديگه ميزاره ميندازه ببينه کجا مي افته
هيچي ديگه الان همه داريم دنبال دو تا سوزن مي گردیم -__-
 
امضا : mobina84

mobina84

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
20,382
امتیازها
42,073
مدال‌ها
19
  • #239
نشسته بودم یهو مامانم از آشپزخونه اومد بی مقدمه شروع کرد درباره فلفل صحبت کردن که : میدونستی فلفل لاغر میکنه و ضد سرطانه ؟
بعد نشست دو ساعت از خاطرات گذشتش و غذاهای خوشمزه و پر فلفل عمه اش حرف زد …


آخرش معلوم شد فلفل از دستش در رفته ، ریخته تو شام!!!
ینی همچین مامان توجیه کننده ای دارم من!
 
امضا : mobina84

mobina84

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
20,382
امتیازها
42,073
مدال‌ها
19
  • #240
چجوری بیس چاری تو بغلِ دوس پسرتونین، من اگه گوشیم بیشتر از دو بار تو یه روز زنگ بخوره مامانم گوشیمو ازم میگیره :|
 
امضا : mobina84

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا