- ارسالیها
- 2,559
- پسندها
- 64,281
- امتیازها
- 66,873
- مدالها
- 50
- سن
- 25
- نویسنده موضوع
- #1
میدونستید یه گفتمان آزادیم داریم؟
بله که میدونستیم*-*
(نمیدونستم)
اهم اهم، مثل تار بیصوت شد که نصفه شبی اومدم افتتاحش کردم.
خب، اول از همه بگم کافه میراث یه رمان نیست، یه خونهست. جایی که تکتک کارکترهاشو بشناسی، باهاشون احساس صمیمیت کنی، ظاهرشون ملموس تو ذهنت نقش ببنده، تمام اخلاقاشونو بدونی، محیط رو بتونی کاملا دقیق تجسم کنی، قطعا یه رمان نیست، یه خونهست
و این دقیقا حسیه که به کافه میراث دارم، این تاپیک برای من همون خونهایه که وقتی واردش میشی بوی وافلهای سوخته یا شایدم نسوختهی نجوا رو حس میکنی، بوی قهوها و چاییهای پر شکر... و آدمای پر شکرتر
دلت...
سلام.
تیرمستی رو که فرصت نشد بخونم؛ چون مدتی نبودم و وقتی اومدم دیدم جا تره و بچه نیست!
تمومش کردی و من فقط تونستم نصفه بخونمش-_-
ولی وقتی فهمیدم یه رمان دیگه داری مینویسی که یه جورایی ادامهی تیرمستی هست؛ با خودم گفتم اییینه
کاف میراث، پر از حس خوبه برام. وقتی جزء به جزء کلماتش رو میخونم، اون آرامش و محبتی که میون خانوادهی کوچیک نجوا هست؛ به منم منتقل میشه.
از اینکه دوباره با حامد و دیوونهبازیهای میعاد همراهم، بینهایت خوشحالم:>>
زویا دیگه نیست و من نمیدونم با نویسندهی قاتلی مثل تو، چه کار کنم. تو من رو گول زدی و اون اوایل که اومدم پروفایلت و گفتم ته قصهی تیرمستی چی میشه، گفتی تهش برای اونایی که میگن حامد و زویا...