متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

گفتمان‌آزاد گفتمان آزاد رمان کافه میراث | فاطمه فاطمی نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع FATEME078❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 1,511
  • کاربران تگ شده هیچ

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,559
پسندها
64,281
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #21
فونت‌مو نستعلیق کردم و هم‌زمان داشتم فکر می‌کردم چی بگم برات و یه جمله نصفه و نیمه تو ذهنم می‌موند و بعدی، شروع می‌شد.

اگه بهم نمی‌گفتی پایان تیرمستی رو تو انجمن گذاشتم، شاید این‌ حس قشنگ‌و تجربه نمی‌کردم که بازم حامدِ زویا که نه، حامدِ خودمونو ببینم؛ حامدی که با همۀ عاشقای دنیا فرق داره... حامدی که خوب بلده با جمله‌هاش حال‌مونو عوض کنه!
از حق نگذریم، دلم واسه زویا هم تنگ شده بود و به قول خودت، چه خوب که قاتل نشدی.
چه خوب که این قصه، هر چند با وجودِ غمی که بازم بهمون هدیه کرد، زویاش به خاطره‌ها نپیوست.
چه خوب که می‌دونیم حالا زویا نفس می‌کشه، و عاشقانه حامدمونو دوست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : FATEME078❁

Z.MOSLEH❁

کاربر قابل احترام
سطح
23
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
14,924
امتیازها
35,373
مدال‌ها
34
سن
18
  • #22
خب حالا اون یه روز بعدازظهر رسیده و...چرا انقد زود پارتا تموم شدن؟!
باید بگم درسته که کلاً شیش صفحه و نصفی بود اما باز هم اصلاً گذر زمان رو حس نکردم:cry: توی این بی‌اطلاعی از گذر زمان کلی از نمک ریختنای میعاد لذت بردم، ناراحتی و عاشقی‌های دایی و حامد رو حس و درک کردم و با نجوای پر از انرژی‌های خوب ارتباط گرفتم... بماند که دلم خواست روزگارمو توی جای جذابی مثل کافه میراث که پر از خاطره هم هست بگذرونم!
مثل شاخسار بید که میگفتم خوشحالم برای خوندنش، باید بگم از خوندن کافه میراث هم بسیار بسیااار خرسند و خوشحالم و همین‌طور با ذوق و اشتیاق همراهیش میکنم. با آرزوی کلی موفقیت برای تو و کافه میراث⁦♡
یه چیزی بگم؟ درسته تیرمستی رو نخوندم اما روحیه خشن و یه نموره بی‌عاطفه‌م بهم میگه پایان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,559
پسندها
64,281
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #23
خب حالا اون یه روز بعدازظهر رسیده و...چرا انقد زود پارتا تموم شدن؟!
باید بگم درسته که کلاً شیش صفحه و نصفی بود اما باز هم اصلاً گذر زمان رو حس نکردم:cry: توی این بی‌اطلاعی از گذر زمان کلی از نمک ریختنای میعاد لذت بردم، ناراحتی و عاشقی‌های دایی و حامد رو حس و درک کردم و با نجوای پر از انرژی‌های خوب ارتباط گرفتم... بماند که دلم خواست روزگارمو توی جای جذابی مثل کافه میراث که پر از خاطره هم هست بگذرونم!
مثل شاخسار بید که میگفتم خوشحالم برای خوندنش، باید بگم از خوندن کافه میراث هم بسیار بسیااار خرسند و خوشحالم و همین‌طور با ذوق و اشتیاق همراهیش میکنم. با آرزوی کلی موفقیت برای تو و کافه میراث⁦♡
یه چیزی بگم؟ درسته تیرمستی رو نخوندم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : FATEME078❁

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
484
پسندها
3,067
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • #24
سلام. این رمان واقعا قشنگه و آدم با خوندن چند پارت به سرعت جذبش میشه؛ و من همه ی شخصیتهای اصلیش رو دوست دارم؛ میعاد و کارهای خنده دارش؛ حامدی که هنوزم عاشق زویاست و مداوم به فکرشه و نجلایی که عاشق پدربزرگشه و... واقعا تونستم با همشون ارتباط برقرار کنم و این عالیه؛ و من دنبالش میکنم.
 
امضا : melin f

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,559
پسندها
64,281
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #25
سلام. این رمان واقعا قشنگه و آدم با خوندن چند پارت به سرعت جذبش میشه؛ و من همه ی شخصیتهای اصلیش رو دوست دارم؛ میعاد و کارهای خنده دارش؛ حامدی که هنوزم عاشق زویاست و مداوم به فکرشه و نجلایی که عاشق پدربزرگشه و... واقعا تونستم با همشون ارتباط برقرار کنم و این عالیه؛ و من دنبالش میکنم.
سلام عزیز دل.
باعث خوشحالیه که دوستش داشتی و با شخصیت‌ها ارتباط برقرار کردی**
همیشگی باشی:458211-8e33e52a2f7bd5005505daf268120cac:
 
امضا : FATEME078❁

موضوعات مشابه

عقب
بالا