درست خداحافظی نکردیم همانطور که درست هم سلام نکردیم!
وای فاطمه:)))
وای بر تو بشر. این چی بود نوشتی؟ حس کردم از شوهر نداشتهم جدا شدم. مثلا توی کافه میراث نشستم دارم از اون یادداشتها مینویسم، البته اگه نجوای سر به هوا شیر کاکائوی زویا رو نریزه روی کاغذام، سالم میمونن و میتونی بخونیشون.
و مثل همیشه عاشق پایانت شدم. تو همونقدری که میدونی چطور باید قصه رو شروع کرد، همونقدرم خوب میدونی چطور باید تمومش کرد.
میدونی چه قصههایی رو باید بین اشک و لبخند معلق بذاری، کدوما رو جای جوهر برای نوشتنش از اشک استفاده کنی، از اونجایی که پایان شاد ازت ندیدم در مورد پایان خوش نوشتنت چیزی نمیگم. اما برای اینکه چیزی بگم میتونی سربهسر رو زود زود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
درست خداحافظی نکردیم همانطور که درست هم سلام نکردیم!
وای فاطمه:)))
وای بر تو بشر. این چی بود نوشتی؟ حس کردم از شوهر نداشتهم جدا شدم. مثلا توی کافه میراث نشستم دارم از اون یادداشتها مینویسم، البته اگه نجوای سر به هوا شیر کاکائوی زویا رو نریزه روی کاغذام، سالم میمونن و میتونی بخونیشون.
و مثل همیشه عاشق پایانت شدم. تو همونقدری که میدونی چطور باید قصه رو شروع کرد، همونقدرم خوب میدونی چطور باید تمومش کرد.
میدونی چه قصههایی رو باید بین اشک و لبخند معلق بذاری، کدوما رو جای جوهر برای نوشتنش از اشک استفاده کنی، از اونجایی که پایان شاد ازت ندیدم در مورد پایان خوش نوشتنت چیزی نمیگم. اما...
کاری میکنید آدم هوس کنه همه رمانای شما رو بخونه البته من تاربیصوت رو خوندم فقط یادم رفت لایک کنم و به شدت دوسش دارم و تو برنامم هست که کافه میراث هم بخونم...
باید بگم قلمتون عالیه
کاری میکنید آدم هوس کنه همه رمانای شما رو بخونه البته من تاربیصوت رو خوندم فقط یادم رفت لایک کنم و به شدت دوسش دارم و تو برنامم هست که کافه میراث هم بخونم...
باید بگم قلمتون عالیه
فونتمو نستعلیق کردم و همزمان داشتم فکر میکردم چی بگم برات و یه جمله نصفه و نیمه تو ذهنم میموند و بعدی، شروع میشد.
اگه بهم نمیگفتی پایان تیرمستی رو تو انجمن گذاشتم، شاید این حس قشنگو تجربه نمیکردم که بازم حامدِ زویا که نه، حامدِ خودمونو ببینم؛ حامدی که با همۀ عاشقای دنیا فرق داره... حامدی که خوب بلده با جملههاش حالمونو عوض کنه!
از حق نگذریم، دلم واسه زویا هم تنگ شده بود و به قول خودت، چه خوب که قاتل نشدی.
چه خوب که این قصه، هر چند با وجودِ غمی که بازم بهمون هدیه کرد، زویاش به خاطرهها نپیوست.
چه خوب که میدونیم حالا زویا نفس میکشه، و عاشقانه حامدمونو دوست داره، حتی اگه از هم دور باشن!
میدونی؟ تلخی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.