- ارسالیها
- 183
- پسندها
- 3,630
- امتیازها
- 17,773
- مدالها
- 11
دستان کوچکش از سرما میلرزید...
شاخه های گل رز رو در دستانش فشرد...
بعد از دیدن نور قرمز چراغ راهنما
قدمی به جلو گزاشت...
نزدیک ماشینی شد و با صدای آروم و لطیف
نجوا کرد:لطفا گل بخرید و بگزارید من امشب
آروم بخوابم
صاحب ماشین در جوابش گل هار را پرت کرد
و به راه افتاد...
دخترک آزرده شد...
دلش شکست...
به گل هایی که روز اسفالت
سرد زمستان افتاده بودند
نگاهی کرد....
بیخیالشان شد و کنار پیاده رو نشست...
زانو هایش را بغل کرد...
شب شده بود و هوا بارانی...
مردمی که با خودشان چتر به همراه نداشتند
در پیاده رو و خیابان میدویدن
تا سقفی برای خیس نشدن پیدا کنن....
صدای گربه ای را کنارش شنید...
سرشو بالا اورد و مهربون به گربه نگاه کرد...
گربه میو کنان به سمت خبیابان...
شاخه های گل رز رو در دستانش فشرد...
بعد از دیدن نور قرمز چراغ راهنما
قدمی به جلو گزاشت...
نزدیک ماشینی شد و با صدای آروم و لطیف
نجوا کرد:لطفا گل بخرید و بگزارید من امشب
آروم بخوابم
صاحب ماشین در جوابش گل هار را پرت کرد
و به راه افتاد...
دخترک آزرده شد...
دلش شکست...
به گل هایی که روز اسفالت
سرد زمستان افتاده بودند
نگاهی کرد....
بیخیالشان شد و کنار پیاده رو نشست...
زانو هایش را بغل کرد...
شب شده بود و هوا بارانی...
مردمی که با خودشان چتر به همراه نداشتند
در پیاده رو و خیابان میدویدن
تا سقفی برای خیس نشدن پیدا کنن....
صدای گربه ای را کنارش شنید...
سرشو بالا اورد و مهربون به گربه نگاه کرد...
گربه میو کنان به سمت خبیابان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.