- ارسالیها
- 2,066
- پسندها
- 12,887
- امتیازها
- 38,673
- مدالها
- 21
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
در افسانههایی که مادرم در کودکی در گوشم زمزمه میکرد تا طفل از همه جا بیخبرش را در دنیای رویا غرق کند، عاشق به معشوقش میرسید و یا رقیبی سخت در روبرویش قرار میگرفت و عاشق قصه باید از هفت خان رستم میگذشت تا دست در دست یار زیبارویش، قصر رویاهایشان را بسازند، اما داستان من و تو سراسر تناقض است؛
من رقیبی ندارم که مثل فرهاد به دل کوه بزنم تا تمام کینهام را بر سر کوه ویران کنم!
معشوق من، مرا دوست دارد و تمام وجود مرا در اقیانوس عشقش غرق کرده است!
من راهی برای رسیدن به تو ندارم و ناچار تو را از خود میرانم تا عشق من تو را نابود نکند!
من رقیبی ندارم که مثل فرهاد به دل کوه بزنم تا تمام کینهام را بر سر کوه ویران کنم!
معشوق من، مرا دوست دارد و تمام وجود مرا در اقیانوس عشقش غرق کرده است!
من راهی برای رسیدن به تو ندارم و ناچار تو را از خود میرانم تا عشق من تو را نابود نکند!
آخرین ویرایش