فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار بابا فغان شیرازی

  • نویسنده موضوع _harly_
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 370
  • کاربران تگ شده هیچ

_harly_

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
511
پسندها
3,406
امتیازها
17,273
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #1
خوبی همین کرشمه و ناز و خرام نیست

بسیار شیوه هست بتان را که نام نیست

کامی نیافت از تو دل نامراد من

جایی که نامرادی عشق است کام نیست

ماییم و نیمه شب و ناله ی سحر

اهل فراق را طلب صبح و شام نیست

گاهی صبا به بوی تو جان بخشدم ولی

افسوس کاین نسیم عنایت مدام نیست

هرجا که هست جای تو در چشم روشنست

بنشین که آفتاب بدین احترام نیست

تا صبح مگوی پند که گفتار تلخ تو

چون گفتگوی ساقی شیرین کلام نیست
 
امضا : _harly_

_harly_

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
511
پسندها
3,406
امتیازها
17,273
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #2
بس تازه و تری، چمن آرای کیستی؟

نخل امید و شاخ تمنّای کیستی؟

روز آفتاب روزن و بام که میشوی؟

شبها چراغ خلوت تنهای کیستی؟

رنگت چو بوی دلکش و بویت چو روی خوش

حوری سرشت من، گل رعنای کیستی؟

گل این وفا ندارد و گلزار این صفا

ای لاله ی غریب ز صحرای کیستی؟

حالی ز غنچه ی دل ما بازکن گره

در انتظار وعده ی فردای کیستی؟

چون من به بند عشق تو صد ماهرو اسیر

تو زلف تاب داده به سودای کیستی؟

بزمی پر از پری ست "فغانی" تو در میان

دبوانه ی کدامی و شیدای کیستی؟
 
امضا : _harly_

_harly_

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
511
پسندها
3,406
امتیازها
17,273
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #3
غم نا امیدی من مگر آن زمان بدانی
که برون روی ز باغی و گلی نچیده باشی
 
امضا : _harly_

_harly_

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
511
پسندها
3,406
امتیازها
17,273
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #4
شبها گذشت و چشم من یک لحظه آرامی ندید

بی‌گریه صبحی دم نزد بی خون دل شامی ندید

یکشب سر شوریده ام سامان بالینی نیافت

روزی دل سرگشته ام روی دلارامی ندید

نگذشت روزی یا شبی کاین جان خرمن سوخته

پروانه ی شمعی نشد داغ گلندامی ندید

میخواست عشق جانستان قتل یکی از عاشقان

از من زبون تر در جهان رسوا و بدنامی ندید

عمریست کاین دلبستگی دارد "فغانی" با بتان


هرگز گشاد کار خود از حلقه ی دامی ندید
 
امضا : _harly_

_harly_

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
511
پسندها
3,406
امتیازها
17,273
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #5
گل خود روی مرا بوی بنی آدم نیست

آنچه من میطلبم در چمن عالم نیست

عیبم اینست که دستم ز زر و سیم تهیست

ورنه از تحفه ی دردم سر موئی کم نیست

از فلک نیست "فغانی" طمع خاطر شاد

در چنین منزل ویران که دلی خرم نیست
 
امضا : _harly_

_harly_

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
511
پسندها
3,406
امتیازها
17,273
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #6
چه باشد عاشقی؟ خود را به غم‌ها مبتلا کردن

به صد خون جگر بیگانه‌ای را آشنا کردن

چه حاصل زین همه افسانه‌ی مهر و وفا یارب

چو نتوان در دل سنگین او یک ذره جا کردن

اگر صد سال افتم چون گدایان بر سر راهش

هم او دشنام خواهد داد و من خواهم دعا کردن

من و دردی بروی درد و داغی بر سر راهی

که بی دردی بود در عشق تدبیر دوا کردن

به جای قطره گوهر در کنارم ریختی دیده

اگر ممکن شدی از گریه تغییر قضا کردن

"فغانی" کمترین بازیست در عشق نکو رویان


جفا از بیوفایان دیدن و نامش وفا کردن
 
امضا : _harly_

_harly_

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
511
پسندها
3,406
امتیازها
17,273
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #7
خزان آمد گریبان را به مستی چاک خواهم کرد

به من می‌ده که پر افشانیی چون تاک خواهم کرد

به چین ابروی ساقی که تا دارم دمی باقی

نظر در چشم م**س.ت و غم زه‌ی بیباک خواهم کرد

چو عکس خط ساقی در ش*ر..اب افتاد دانستم

که حرف عافیت از صفحه‌ی دل پاک خواهم کرد
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : _harly_

_harly_

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
511
پسندها
3,406
امتیازها
17,273
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #8
ای ز جان شیرین‌تر آغاز ترشرویی مکن

با چنان روی نکو بنیاد بدخویی مکن

ما به آب دیده و خون دلت پرورده‌ایم

سر مکش ای شاخ گل از ما و خودرویی مکن

چون نمی‌جویی دلم را کز جفا آزرده‌ای

سرو من جای دگر اظهار دلجویی مکن

یارب از روی نکو هرگز نبیند روی نیک

آن که می‌گوید که با عشاق نیکویی مکن

بارها گفتی دلت را از جدایی خون کنم

جان من این را مگو باری چو میگویی مکن

در نمییگیرد "فغانی" با سیه چشمان فسون

پیش این شوخان سحر انگیز جادویی مکن
 
امضا : _harly_

_harly_

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
511
پسندها
3,406
امتیازها
17,273
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #9
کار ما جز نامرادی نیست دور از وصل یار

نامرادانیم ما را با مراد دل چکار؟

گر نمی‌چینم گل شادی خوشم با خار غم

زان که من دیوانه‌ام گل ار نمی‌دانم ز خار

زار می‌سوزد دلم منع من از زاری مکن

تا بگریم بر دل پر آتش خود زار زار
 
امضا : _harly_

_harly_

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
511
پسندها
3,406
امتیازها
17,273
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #10
درون سینه‌ام این نیم جان کز بهر ماهی بود

به یک نظّاره بیرون رفت پنداری که آهی بود

کسم در هیچ گلشن ره نداد امشب ز بدبختی

گذشت آن هم که این دیوانه را آرامگاهی بود

به آب چشم من رحمی کن آخر این همان چشم است

که بر خورشید رخسار تواش روزی نگاهی بود

فتادم در تظلم روز جولان بر سر راهش

نگفت آن بیوفا کان آدمی یا برگ کاهی بود

"فغانی" از سموم هجر در دشت فنا افتاد

نشد پیدا نشان و نام او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : _harly_

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا