شاعر‌پارسی اشعار بابا فغان شیرازی

  • نویسنده موضوع _harly_
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 360
  • کاربران تگ شده هیچ

_harly_

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
511
پسندها
3,406
امتیازها
17,273
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #11
هرگز به رخت سیر نگاهی نتوان کرد

وز بیم کسان پیش تو آهی نتوان کرد

روزی که به نایددن رویت گذرانم

شرح غم آن روز، به ماهی نتوان کرد
 
امضا : _harly_

_harly_

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
511
پسندها
3,406
امتیازها
17,273
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #12
یار باید که غم یار خورد یار کجاست؟

غم دل هست فراوان دل غمخوار کجاست؟

ماه من روشنی دیده ی بیدار منست

یارب آن روشنی دیده ی بیدار کجاست؟

نرگس چشم تو مردم کشی آموخت ولی

چشم او را مژه و غمزه ی خونخوار کجاست؟

شد گرفتار "فغانی" به کمند غم عشق

کس نپرسید که آن صید گرفتار کجاست
 
امضا : _harly_

_harly_

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
511
پسندها
3,406
امتیازها
17,273
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #13
به بستر افتم و مردن کنم بهانه‌ی خویش

به این بهانه مگر آرمت به خانه‌ی خویش

بسی شبست که در انتظار مقدم تو

چراغ دیده نهادم بر آستانه ی خویش

حسود تنگ نظر گو به داغ غصه بسوز

که هست خاتم مقصود بر نشانه ی خویش

کلید گنج سادت به دست شاه وشیست

که بر فقیر نبندد در خزانه‌ی خویش

نه مرغ زیرکم ای دهر سنگسارم کن

چرا که برده ام از یاد آشیانه‌ی خویش

مرو که سوز "فغانی" بگیردت دامن

سحر که یاد کند مجلس شبانه‌ی خویش
 
امضا : _harly_

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا