متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های تعبیر وارونه عشق | سمانه شیبانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Samaneh85
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 51
  • بازدیدها 1,642
  • کاربران تگ شده هیچ

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #1
*به نام خدایی که عشق را در وجود آدمیان قرار داد*

نام دلنوشته: تعبیر وارونه عشق
نویسنده: سمانه شیبانی

مقدمه:
- به هم نمی‌رسیم!
امــٰا...
بهترین غریبه‌ات می‌مانم...
که تو را همیشه دوست خواهد داشت...
دلم گرفته از این شهر که آدم‌هایش همچون هوایش ناپایدارند...
گاه آنقدر گرم که نفست می‌گیرد!
گاه چنان سرد که بدنت می‌لرزد!
"من و تو"،"ما"که نشدیم هیچ...
من نیمی از خودم را هم باختم،،،،
تو هیـچ‌وقـت نفهمیــدی
من برای داشتنت:
دلــم را نــه....
عشقـــم را نــه...
رویاهایــم را نــه....
برای داشتنـت....؛
حسـی
را دادم کـه بـدون آن دیگـر...؛
من
آن منِ
سابق نشد!"
 
آخرین ویرایش
امضا : Samaneh85

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • #2
•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : HAKIMEH.MZ

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #3
دست‌هایت را بده به من، بیا بریم...
بریم به همون دنیایی که فقط منم و تو...
همون دنیایی که هیچ‌کس جلوی ما را نمی‌گیرد...
همون دنیایی که می‌تونم هروقت که می‌خواهم نگاهت کنم...
همون دنیایی که می‌تونم گاه و بی گاه بغلت کنم...
همون دنیایی که من و تو می‌دانیم چقدر قشنگه...
بیا بریم، بریم به همون دنیایی که می‌توانم برای همیشه تو را داشته باشم و شبیه دیوانه‌ها داد بزنم "دوستت دارم"

 
امضا : Samaneh85

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #4
داستان عشق ما هیچ‌گاه بر روی پرده سینما نمایش داده نمی‌شود...!
داستان عشق ما هیچ‌وقت در هیچ کتابی نوشته نمی‌شود...!
داستان عشق ما هیچ‌وقت داستانی نمی‌شود که برای دیگران تعریفش کنند؛ اما آنقدر عاشقت می‌مانم که تمام داستان‌هایی که در پرده‌ی سینما نمایش داده شدند و در کتاب‌ها نوشته شدند و برای دیگران تعریف شدند...« جلوی داستان عشق ما سر خم کنند.»
 
امضا : Samaneh85

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #5
تو را از جایی آغاز کردم که خودت بی‌خبری...!
تو را همان اولین باری که دیدمت، تو را بین همان چند کلمه‌ای که میان‌مان رد و بدل شد، همان حرف‌هایی که نه عاشقانه بودند و نه احساسی آغازت کردم...
تو را بدون آنکه خودت بدانی ادامه‌ات دادم...
صبح‌ها تو در خانه‌ات، من در خانه‌ام، اما چشم در چشم تو بیدار شدم!
شب‌هایی که اصلا نمی‌دانم کجا بودی، و تو اصلا برایت مهم نبود من کجا هستم در رویایم دستان تو را گرفتم...!
تو را ادامه دادم؛ از آن باری که اتفاقی دیدمت، تو را در دفتر شعرم ادامه دادم و بدون آنکه بدانی تو را تمامت کردم...!
تو را میان بی‌تفاوتی‌ها و بی‌توجهی‌هایت تمامت کردم...!
تو هرگز نخواهی فهمید که در دنیای یک نفر آمده بودی...بوسیده شدی و...برایش تمام شدی!
 
آخرین ویرایش
امضا : Samaneh85

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #6
گاهی اوقات آرزو می‌کنم کاش به گذشته برگردم...نه برای اینکه چیزی را تغییر بدهم...فقط می‌خواهم بعضی چیزها را دوباره تجربه کنم...همانند تو که دوست داشتنی ترین اشتباه من بودی!
 
آخرین ویرایش
امضا : Samaneh85

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #7
وقتی از آن در بیرون آمدم، تو را دیدم.
نگاهت کردم. نگاهم کردی. برق چشم‌هایت من را گرفت و هزارهزار آیینه درست شد...!
مهربانی‌ات گرمای خاصی داشت. قلب بلورین مرا روشن‌تر کردی.
تازه داشتم جان می‌گرفتم که نگاهت را دزدیدی و پشت ابری سیاه قایم شدی.
صدایت کردم، نشنیدی...!
آیینه شدم، ندیدی...!
از دوری‌ات یخ زدم، نتابیدی...!
کلاغ‌ها را دنبالت فرستادم. آسمان، پُر از قارقار کلاغ شد تا عشق من را خبر دهند؛ اما تو از پردهٔ آن ابر سیاه، بیرون نیامدی و تنها یک پاسخ فرستادی:
- نه، می‌خواهم بروم...!
من کور و کر بودم.
نمی‌دیدم و نمی‌شنیدم.
انگار در عالم، تنها یکی بود؛ تو...!
ابرها را واسطه کردم. واسطه‌ها التماس کردند اما تو نیامدی.
دلم گرم نشد؛ سرد و سردتر شد...غصه‌هایم آب نشد. پس از هستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Samaneh85

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #8
برای من روز عشق روزی هست که تو به دنیا اومدی
یا روزی که اومدی توی زندگیم
یا حتی روزی هست که از زندگیم رفتی...
برایم روز عشق، هر روزی هست که به تو مربوطه
هر روزی که به تو فکر می‌کنم
هر روزی که...
فقط تو در آن نقش داشته باشی برایم کافیست!
 
امضا : Samaneh85

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #9
چه چیزی باقی ماند از من؟
منی که ناخواسته بازی را یادت دادم و زمانی که بازی را با قوانینش یاد گرفتی کاری کردی ببازم!
آری من باختم...تمام زندگی‌ام را؛ تو را!
ولی ناراحت نشدم چون فکر می‌کردم یک بازی دروغین است اما گویا فقط من بودم که آن را دروغین می‌دیدم!
همه چیز واقعی بود...!
تو رفته بودی...!
من باخته بودم...!
من تو را باختم...!
دیگر به چه امیدی می‌توانم دوباره پیروز شوم و جایزه آن بازی تو باشی!
 
امضا : Samaneh85

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #10
 عشق من...
تو تا ابد در قلب من می‌درخشی!
مانند ستاره‌ای پُر نور؛ آسمان سیاه و تاریک روح من را نورباران می‌کنی!

تو همان تک ستاره‌ای هستی که از دور دست‌ها به من لبخند می‌زند و جانم را لبریز از شوق وصال می‌کند...!
مهربانم...من تا لحظه مرگ متعلق به تو خواهم بود...!
تنهایی‌ام کافی‌ است، به سوی من بیا!
پَر پروازت رو بگشا، مرا دربرگیر، بگذار جانم از شهد شیرین لب‌هایت سیراب شود...!
 
امضا : Samaneh85

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا