خب همون بنظرم علتش بود. ببین من از زبون و دیدگاه پریناز نوشتم. یعنی اطلاعات داستان براساس اطلاعات پرینازه. پریناز درک کاملی از محیط اطرافش نداره. اون اصلا نمیدونه چرا برادرش به تهران رفته. یه خلاصهای از سفر اولشون مال زمان زنده بودن پدرش بهش گفته بودن و براساس همون قانعش کردن که باید دوباره میرفتن. هربارم که پری باهاشون تماس میگرفت زن برادرش خیلی قاتع موضوع بحث رو به نیازهاش محدود میکرد. و تمام چیزایی رو مربوط به رفاه پری میشد و با دادن پول رفع کردن. پری گرفتار یه معضل خانوادگی و کمبود محبت شدیده. اون با اجتماع در ارتباط نیست پس مردم رفتارهاشون و شخصیتهاشونو نمیشناسه و نمیتونه اونا رو درک کنه. و خودشو محدود کرده به واکنشا و خرفاشون...