متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان گربه سیاه | نگاه آریا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع crazy.angel
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 684
  • کاربران تگ شده هیچ

crazy.angel

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
603
پسندها
6,960
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
گربه سیاه
نام نویسنده:
نگاه آریا
ژانر رمان:
#مافیایی
کد رمان: ۵٠۸۴
ناظر: Ellery Ellery

خلاصه: زندگی همیشه با خنده‌ها مشکل داره انگار حسودیش میشه و نمی‌تونه تحمل کنه.
یه زندگی مجازی که وارد دنیا مافیا میشه!
اصلاً شاید، مافیا آدم خوبا باشن و دنیای مجازی دنیای اصلی ما باشه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : crazy.angel

AMIIRALI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,374
پسندها
11,903
امتیازها
53,073
مدال‌ها
18
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

crazy.angel

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
603
پسندها
6,960
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #3
- ( صحنه ۵۳ پاراگراف دوم )

آب دهانش را قورت داد و سعی کرد با تکان دادن سرش استرسش را کم کند.
- ( صحنه ۸۵ پاراگراف ۱۳ )
پایش را روی پای دیگری انداخت و با سرفه ای آرام صدایش را صاف کرد.
- میدونی من همیشه منتظرتم…منتظرم از در بیای تو، منتظرم بوی پرتقال موهات بپیچه دوباره تو مغزم. منتظرم با لباس گل دارت دوباره بچرخی و من نگات کنم. هنوزم منتظرم….
بغضش را قورت داد و دوباره شروع به خاندن کرد.
- من هنوزم منت…منتظرم پشت صندلی لالایی‌ایت بشینی و قلمت تو جوهر بزنی یکمی به بارون در حال باریدن از پشت پنجره قدی که میزت پشتش گذاشته شده نگاه کنی و بعد قلمت رو خطوط کاغذ به رقص در بیاری. من هنوزم منتظرم که رو مبل سرمه ای بشینی و رو میزی های گلدار بدوزی. هنوزم منتظرم از دست روزنامه خوندن زیادیم عصبی بشی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : crazy.angel

crazy.angel

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
603
پسندها
6,960
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #4
- ببخشید فکر کنم شما نقش مقابل من هستید.دلبر!
صدای دخترک به قدری آرام بود که قابل شنیدن نبود ولی انگار قلب پسرک ما شنوندگی بالایی پیدا کرده بود.
- بله…فکر کنم.
بالاخره دخترک سرش را بالا آورد و پسرک نگاهی انداخت. انگار اورا جایی دیده بود. انقدر آشنا که انگار خودش را در اینه میدید.
پسرک با چشمانی جسور ولی نگاهی خجالت اور به دخترک نگاه میکرد.انگار باهم هم قد بودن. حالا شاید پسرک پنج سانتی بلند تر بود. نگاهش به موهای خرمایی رنگ دخترک با تار های طلایی و نقره ای که تزئین شده بود گره خورد. نفسش حبس شد. به پنج سال پیش سفر کرد. دور و ور هجده سالگی اش، همان وقت هایی که با دلبرش تازه آشنا شده بود، همان مواقعی که اولین صحبتشان سر دژاوو بود. چشمانش را بست و دوباره باز کرد. با نگاه خیره دخترک خجالتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : crazy.angel

crazy.angel

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
603
پسندها
6,960
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #5
- شیرین سخن نمی‌خای بگی چی شده؟
- هیچی. شما به روزنامه خوندن برای دو ساعت و ده دقیقه دیگه ادامه بده.
- تو از روزنامه خوندن من ناراحتی؟
-نه. از اینکه دو ساعت به یه چیز دیگه توجه می‌کنی ناراحتم.
دلدار نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد و شلیک خنده اش به هوا پرتاب شد. انقدری صدای خنده اش بلند بود که گربه طوسی رنگشان را وارد اشپزخانه کرد. گربه با میو میو آرامی خودش را به پای دلبر که با چهره ای خنث دلدار را نگاه میکرد پیچید. دلبر سری از روی تاسف نشان داد. یه آرامی خم شد گربه رو بغل گرفت و با انگشتان لاک خورده سفیدش گربه را ناز کرد و به سمت بالکن که در طبقه بالا جای داشت راه افتاد.
- بچه ها بسه. صحنه بعدی رو شروع میکنیم.
با صدای اعتراض افراد دیگر مه بازی دلبر و دلدار خوششان آمده بود خانوم طافقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : crazy.angel

crazy.angel

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
603
پسندها
6,960
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #6
- خانوم خاتون اگه واسه حایی که دارین میرین و دیرتون شده من میتونم برسونمتون. و الانم یکمی دیر وقت فکر نکنم تاکسی گیرتون بیاد.
- ممنون. ولی جایی مه من میخام برم الان خلوته و فکر کنم واسه اونجا ماشین زود پیدا بشه. من به تاریکی عادت دارم. ولی حالا چون خستم دعوتت قبول میکنم.
کسری لبخندی زد و دستش به طرف ماشین ابی آسمونی رنگ دراز کرد. هردو به طرف ماشین به راه افتادند. البته که ماشین به اینرنگ زیادی عجیب بود. ولی خاتون خوشش اومده بود. وقتی هردو سوار شدن، اولین کاری که خاتون کرد این بود که گوشیش به ماشین وصل کرد و تو ایست آهنگاش دنبال اهنگ مورد نظرش گشت.
- ببخشید من واقعا به یکم مواد مخدر نیاز دارم زیادی خستم. فکر بدم نکنی ها منظورم از مواد اهنگ. و اگه میشه لطفا بریم بام تهران.
- نه نه اصلا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : crazy.angel

crazy.angel

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
603
پسندها
6,960
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #7
- یه زمانی یه دختر اومد تو زندگی من. من صداش میکردم نگاه عسلی. زیادی خوشگل بود جوری که اصلا باورت نمیشه. موهای خرمایی رنگ روشن با رگه های طلایی و طوسی، طوسی رنگا ارثی بود. چشام جذاب ترین چیز بود، بادومی شکل، اقلا انگار جادو میشدی.
کسری چشمانش بست و گذاشت بارون نوازشش کنه.
- یه زمانی… .
خاتون چیزی پیدا نکرد که بگه. همه چی پشت سر گذاشته بود. گذاشته بود یه زندگی جدید براش شروع بشه و این باعث می‌شد چیزی از گذشته نداشته باشه که بگه.
- متاسفم من از این یه زمان هایی تو زندگیم ندارم. کلا عشقی ندارم و اینطورمی راحت تره. نه اینکه از آدما خوشم نیاد ها یا خجالتی باشم، نه فقط فکر می‌کنم کسی اندازه من قدیمی و خیال پرداز نیست که من بفهمه، که بتونه وارد دنیای من باشه. زندگی من همینه، همین بارون، همین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : crazy.angel

crazy.angel

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
603
پسندها
6,960
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #8
هنوزم باور اینکه خاتون از بچه منظورش گیتار بود برای کسرا واقعاً باورناپذیر بود. بعد از چند دقیقه نگاه خیره هر دو بلند زیر خنده زدن, حالا می‌خندیدن بلند انگار هیچی نمی‌تونه ناراحتشون کنه انگار فرشته خوبی امشب پیش اونا بود وقتی که یکم آروم شدن مثل دیشب هر دو روی زمین در حالی که پاهاشون از در آویزون بود دراز کشیدن و بارون مثل چند ماه اخیر داشت نم‌نم می‌بارید. خاتون به آینده فکر می‌کرد و کسرا به دختری که سمت چپش دراز کشیده بود احساس می‌کرد زیادی داره واکنش نشون میده به بوی عطر موی دختر یه بوی خاص یه بوی قدیمی مثل بوی پرتقال وسط زمستون زیر کرسی همون قدر آشنا همون قدر دوست داشتنی.
- تو فکر آدما رو می‌خونی؟
خاتون کمی نیم نیم خیز شد و به پسر نگاه کرد." نه" گفت و دوباره به همون حالت قبلی دراز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : crazy.angel

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا