• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه رمان روی دیگر زندگی | فاطمه فاطمی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,684
پسندها
65,939
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #141
-‌ چرا باهاش به هم زدی؟ زمانی که خانواده‌هاتون حامی‌تونن. باهم رفت‌وآمد دارید. مادرت عاشق سایه است. تو محل کارت همیشه اون رو می‌بینی! دوستش داشتی، شایدم داری... نمی‌دونم.
لبخندی تلخ روی لبش می‌نشیند. به‌پشتی صندلی تکیه می‌دهد، انگار این سؤال آخرین جایی است که می‌تواند خودش را نگه دارد. پاسخ‌گویی به آن برایش سخت و نفس‌گیر است.
-‌ ما زیاد باهم سفر می‌رفتیم. آخریش اما... تبدیل شد به آخرین سفر. بهت گفته بودم پیاده‌روی زیر بارون رو دوست دارم، نه؟
با پلک برهم زدن حرفش را تایید می‌کنم.
-‌ سایه هیچ‌وقت زیر بارون راه رفتن رو دوست نداشت. از خیس شدن متنفر بود. یه شب... من دو ساعتی بیرون بودم، به‌خیال خودم درحال گذروندن یه شب خوب زیر نم‌نم بارون... و تماشای آدم‌هایی که شبیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,684
پسندها
65,939
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #142
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,684
پسندها
65,939
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #143
آغوشش وطن لحظه‌های بی‌پناهی‌ست. نه سقف دارد، نه دیوار، اما امن‌ترین جای دنیاست. جایی‌ست که زمان برای چند ثانیه می‌ایستد و جهان، با تمام بی‌رحمی‌اش، کمی عقب می‌کشد. برای چند ثانیه فراموش می‌کنم در این ساعات چه چیزهایی را از سر گذرانده‌ام و با چه حقایقی روبه‌رو شده‌ام.
آغوشش را که به‌رویم باز کرد، نفهمیدم گریه‌ام از دلتنگی بود یا از یافتن. آن گرمای ساده، بی‌دروغ، بی‌حرف، بیشتر از هر وعده‌ای باورپذیر بود.
فقط همین چند ثانیه بی‌وزنی، بی‌فکر بودن چند ثانیه تکیه دادن به شانه‌ای که نمی‌دانم چقدر دیگر تحمل دارد برای امروزم کافی‌ست. صدای نفس‌های بریده‌اش کنار گوشم پیچ می‌خورد. انگار می‌خواهد چیزی بگوید، اما واژه‌ها پشت حنجره‌اش جا مانده‌اند.
آهسته خودم را عقب می‌کشم. نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,684
پسندها
65,939
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #144
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدجهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,684
پسندها
65,939
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #145
گوشی تلفن لعنتی را که پر از تماس‌های بی‌سرانجام بود، برمی‌دارم.
نفسش سنگین بالا می‌آید، انگار این هوا هم برای ریه‌هایش غریبه شده است. زمانی که گوشی را نزدیک‌تر می‌برم دستم بی‌اختیار می‌لرزد.
- سلام!
می‌خواهم بگویم آمده‌ام فقط تماشایت کنم. نه حرفی، نه نصیحتی، نه حتی نامی از پریچهر. بدون کلمه‌ای از دلتنگی‌های بی‌پایان مادر و دردهای بی‌درمان خودم.
-‌ ترانه! این‌جا وقت اضافه نداریم‌ها. چرا بغض کردی؟
لب پایینی‌ام را گاز می‌گیرم. نمی‌خواهم بغضم بشکند، نه این‌جا، نه روبه‌روی پویان.
– شیشه کثیفه بغضی نشونم میده.
نگاهش را از من می‌دزدد. گوشی را کمی پایین‌تر می‌آورد.
– خوبی؟
چه سؤال احمقانه‌ای! آدمی که آزادی ندارد چگونه می‌تواند‌ خوب باشد؟
-‌ عالی! این‌جا خیلی بهم خوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,684
پسندها
65,939
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #146
-‌ من راحت نیستم. از وقتی این‌جایی انگار یه تیکه از وجودم رو گم کردم. خودت گفته بودی هر وقت یه اتفاقی افتاد و کسی نبود که براش بگی، من هستم. حالا برای من پیش اومده. نمی‌دونم باید چی کار کنم پویان.
صدایم می‌لرزد. نمی‌توانم به او بگویم که دلم می‌خواهد فریاد بزنم و بگویم ترانه مدت‌هاست دلش را باخته. و حالا پای زنی به میان آمده که می‌خواهد آخرین دلخوشی‌اش را هم از بین ببرد.
پویان سرش را بالا می‌آورد، آرامشی در نگاهش نیست. جفت ابروهایش بالا رفته‌اند.
-‌ عاشق شدی؟
سؤال ناگهانی‌اش قلبم را ویران می‌کند. چقدر زود خودم را لو داده بودم. به لکنت می‌افتم.
-‌ خب...فکر کنم. تقریباً... آره. یادته وقتی اولین‌بار باران رو دیدی چه حسی داشتی؟
پویان به آرامی نفس می‌کشد، مردمک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : FATEME078❁

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا