• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم تراژدی رمان روی دیگر زندگی | فاطمه فاطمی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,723
پسندها
66,369
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #181
صورتش سرخ می‌شود و چشم‌هایش دو گوی سرگردان.
-‌ سایه جان... خوبی؟
از جایش تکان نمی‌خورد. من هم. انگار پاهایم را به زمین دوخته‌اند. نفس در سینه‌ام حبس شده. چرا باید این درخواست از دهانم بیرون می‌آمد؟
-‌ در رو پشت سرت ببند. خوبم.
-‌‍ می‌خوای بری دوش بگیری؟ حالت بهتر می‌شه‌.
تغییر مسیر داده و خود را به پنجره می‌رساند. دستش را روی دستگیره می‌گذارد.
-‌ نبندش!
-‌ سوز میاد.
سوز سرما تحملش سخت‌تر است یا سوز صدای دادهای لبریز غم پویان؟ مه‌لقا قید بستن پنجره را می‌زند. به محض بیرون رفتن او، لپ‌تاپ را روی میز می‌گذارم. به سمت حمام می‌روم. متراژ حمامش با اتاق مشترک من و طاها برابری می‌کرد. سرعت آبش چندبرابر بود. انگار بی‌آبی و قطعی برق تنها برای محل ما بود.
سرم را بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,723
پسندها
66,369
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #182
بلند می‌شوم. رو به آینه می‌ایستم. به صورتم دست می‌کشم. می‌درخشد. خبری از موی سفید و چروک صورت نیست. لب‌هایم تکانی می‌خورند. دیگر نمی‌خواهم برگردم. نمی‌خواهم به زندگی سابقم، به لباس‌های قدیمی، به چهره‌ای که زیبا نبود، به خانه‌ای که یک دیوار سالم برایش نمانده بود، برگردم. باید فراموش کنم. این زندگی همان زندگی‌ای بود که می‌خواستم. آرامش، خواب، تفریح، احترام.
-‌ من سایه‌م. سایه شکیبا. ترانه مرده. من اون رو نمی‌شناسم. خانواده‌‍ش هم نمی‌شناسم. من یه پدر دارم که برام تولد می‌گیره. برام کادو ماشین می‌خره. یادش نمی‌ره که من یه ربات نیستم که 24 ساعته کار کنم.
لبخندم عمق می‌گیرد.
-‌ من... سایه‌م. فقط برند می‌پوشم. بقیه مهربونیم رو لطف تصور می‌کنند، نه سادگی و حماقت. من... رویای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,723
پسندها
66,369
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #183
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدجهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,723
پسندها
66,369
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #184
روزتون مبارک زیباترین و قوی‌ترین مخلوقات خالق


راه رفته را بازمی‌گردم. این‌بار با لبخندی پررنگ. مبلغ را نقدی روی میز می‌گذارم.
-‌ مادرتون نمیان؟
زیر لب می‌پرسد:
-‌ مادرم؟ مگه می‌شناسیدش؟
بیشتر از تو! آن‌‎قدر می‌شنامش که هیچ‌کس در دنیا به خوبی من با او آشنا نیست.
-‌ نه ولی بهشت‌زهرا دیدمشون.
-‌ چرا گفتید مادر؟
سوال‌هایش تمامی ندارد. نمی‌دانم چگونه پاسخ بدهم که جایی برای پرسش دوباره باقی نگذارم.
-‌ حدس زدم.
روز رنگ کردن دیوارها، تغییر جای کتاب‌خانه‌ها، بوی عطر شیرین گیله‌گل، عینک گردش، غذاهای خوش طعمش همه را به خاطر دارم دیار. حیف که تو هم یک شبه مرا از خاطر برده‌ای.
-‌ ببخشید... فروشنده نمی‌خواید؟
تای ابرویی بالا می‌اندازد. چرا این جمله از دهانم بیرون پریده بود؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,723
پسندها
66,369
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #185
چشم‌هایش را ریز می‌کند. گویی دنبال نگاه آشنایی می‌گردد. دود جلوی دیدم را گرفته. گیله‌گل می‌داند او سیگاری شده؟
-‌ امروز نمیاد. فردا می‌تونید ببینیدش. فقط... رقم پیشنهادی‌تون برای خرید رو بنویسید.
رقم از کجا می‌آوردم؟ شکیبا چقدر برای دخترش خرج می‌کرد؟
-‌ باید با چند نفر مشورت کنم. همون فردا بهتون خبر میدم.
برای جلوگیری از خراب‌کاری‌هایم، قصد رفتن می‌کنم. هنوز دستگیره در را لمس نکرده‌ام که صدایم می‌زند.
-‌ بردیا رو چقدر می‌شناسی؟
من نه، اما سایه او را خیلی خوب می‌شناخت. راه را برای هم‌صحبتی باز کرده است. برمی‌گردم.
-‌ خیلی. چطور؟
خیره در چشم‌هایم لب باز می‌کند.
-‌ با تو چی کار کرد که ازش جدا شدی؟
روی صندلی چوبی می‌نشینم. جای سایه از زبان ترانه حرف می‌زنم.
-‌ من ازش جدا نشدم. اون رهام کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATEME078❁

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا