- تاریخ ثبتنام
- 30/3/17
- ارسالیها
- 2,684
- پسندها
- 65,939
- امتیازها
- 66,873
- مدالها
- 50
- سن
- 26
سطح
46
- نویسنده موضوع
- #141
- چرا باهاش به هم زدی؟ زمانی که خانوادههاتون حامیتونن. باهم رفتوآمد دارید. مادرت عاشق سایه است. تو محل کارت همیشه اون رو میبینی! دوستش داشتی، شایدم داری... نمیدونم.
لبخندی تلخ روی لبش مینشیند. بهپشتی صندلی تکیه میدهد، انگار این سؤال آخرین جایی است که میتواند خودش را نگه دارد. پاسخگویی به آن برایش سخت و نفسگیر است.
- ما زیاد باهم سفر میرفتیم. آخریش اما... تبدیل شد به آخرین سفر. بهت گفته بودم پیادهروی زیر بارون رو دوست دارم، نه؟
با پلک برهم زدن حرفش را تایید میکنم.
- سایه هیچوقت زیر بارون راه رفتن رو دوست نداشت. از خیس شدن متنفر بود. یه شب... من دو ساعتی بیرون بودم، بهخیال خودم درحال گذروندن یه شب خوب زیر نمنم بارون... و تماشای آدمهایی که شبیه...
لبخندی تلخ روی لبش مینشیند. بهپشتی صندلی تکیه میدهد، انگار این سؤال آخرین جایی است که میتواند خودش را نگه دارد. پاسخگویی به آن برایش سخت و نفسگیر است.
- ما زیاد باهم سفر میرفتیم. آخریش اما... تبدیل شد به آخرین سفر. بهت گفته بودم پیادهروی زیر بارون رو دوست دارم، نه؟
با پلک برهم زدن حرفش را تایید میکنم.
- سایه هیچوقت زیر بارون راه رفتن رو دوست نداشت. از خیس شدن متنفر بود. یه شب... من دو ساعتی بیرون بودم، بهخیال خودم درحال گذروندن یه شب خوب زیر نمنم بارون... و تماشای آدمهایی که شبیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش