• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سُلدا | میم.رویا کاربر انجمن یک رمان

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
710
پسندها
9,810
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #41
با ورود شخصیت جدید، ناچارا راوی عوض میشه، امیدوارم بتونم طوری بنویسم که باهاش خو بگیرید ♡

- راستش، من تو دنیا از تنها کسی که می‌ترسیدم، بابام بود! اما الآن فهمیدم با ۳۵ سال سن هم می‌شه از یه دختر بیست ساله ترسید! خواهرت بود، دیگه؟
منظورش لاچین بود! فکر می‌کرد لاچین از او کوچک تر‌ست؟
خنده‌ی کوتاه دخترک، تیر خلاص به دلش بود. دستی به موهای فِرش کشید و پریشان هم با لبخند به موهایش نگاه می‌کرد.
خوشبینانه فکر می‌کرد که شاید همین موها و استایل کلاسیکش دل دخترک را به اینجا کشانده‌ست.
- بابات؟ مگه چه شکلیه؟
- خدابیامرز کپی خودم بود! اون زمان از سیبیلاش می‌ترسیدم؛ وقتی رفت، دیدم دوست دارم تا آخر عمر، منم اون شکلی باشم!

متاثر، متاسفم آرامی گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
710
پسندها
9,810
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #42
بریم یکم از پسرمون بیشتر بخونیم:687:

ببینم پسر تازه واردمون طرفدارش بیشتر یا ارژن عزیزم؟
:to-become-senile:

پریشان انگشت کوچک دستش را به طرف او، برد.
- یه دوستیه بدون عشق؛ قول؟

گیسوان حنایی، چشمان مشکیش را قاب گرفته بود و از او دوستی معمولی می‌خواست؟
مگر می‌شد عاشق ابروهای حنایی و چشمان درشتش نشد؟ ناچارا انگشت دخترک را گرفت.
- راستین، دوست پریشان هستم خانم محترم!
معرفیش دخترک را خنداند. نمی‌دانست چه شد که دخترک تخس، دلش را برده بود.
همه چیز زیر سرِ موهای دخترک بود!
مشتش را زیر چانه گذاشت و با ولع به تابلوی مقابلش نگاه کرد.
قصد نداشت چیزی را از دست بدهد! پریشان به تابلوهای کافه اشاره کرد. دستانش خیلی کوچک و ظریف بود!
- از فرش دستبافت چی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
710
پسندها
9,810
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #43
بیاین تابوی دختر نباید از پسر بزرگ‌تر باشه رو بشکنیم
حالا ۲۰۰ سال بزرگ‌تر چیزی نیست که... :to-become-senile:

تنها کسی که می‌تونه بگه سرد و گرم روزگار چشیده، پریشانه:day-dreaming::grinning-squinting-face:

خب گل پسر جدید هم راستینه :sun-bespectacled:



****
به پریشان درون آیینه، خیره نگاه می‌کرد؛ او را نمی‌شناخت. چشمان پریشان درون آیینه در این یک ماه از همیشه بیشتر می‌درخشید.

نخی که از یقه‌ی مانتوی نارنجی رنگش، آویزان مانده بود با سر انگشت، جدا کرد.
شال سبز را روی موهایش مرتب کرد؛ کیف کوچکش را برداشت و از خانه بیرون زد.

او قبلا، قلبش را به شیر ایرانی باخته بود اما شاید می‌شد قلبش را با کس دیگری هم شریک باشد. امروز وقت آن رسیده بود که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
710
پسندها
9,810
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #44
من حیرانم، سیلانم
نمی‌دونم اصلا دارم چه کار می‌کنم با خودم
با سلدا

اینجا کجاست اصلا؟ :vava::shok:
نظرتون درباره راستین چیه؟ یه دستی برسونید دیگه:suicide2:

روی یکی از پاف‌های کنار سالن نشست و سعی کرد به هیچ چیز و هیچ کس نگاه نکند‌.
خودش را در ساحل می‌دید و پریشان را نشسته بر کروز لوکسی که لحظه به لحظه از او دور می‌شد.
بعد از دقایقی که نمی‌دانست چقدر گذشته با صدای پریشان به سمتش چرخید.
لبخند مثل خوشه‌ی گندم روی صورت پریشان می‌درخشید.
پنچ مرد با کیسه‌های پر لباس، پشت سر پریشان ایستاده بودند. مثل ربات‌های برنامه ریزی شده، بدون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
710
پسندها
9,810
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #45
جدا از سلیقه‌ای که سوشال مدیا، مد کرده، قبول دارید اختلاف طبقاتی با آدمی که دوستش دارید، چه قدر سخته؟
حالا این اختلاف تنها پول نیست؛ به نطرم فرهنگ خانواده ها بزرگ ترین مشکله :day-dreaming::smiling-face-with-tear:
می‌دونم پارت‌ها کوتاهن، ادغام‌شون می‌کنم
شنبه!:prankster2:


- یک دونه پریشان که بیشتر، نداریم! تعارف رو بذار کنار؛ کجا بریم الآن؟

- راستش من آدرس‌ها رو دقیق بلد نیستم، برات نوشتم.
بعضی از کارهای پریشان برایش عجیب بود؛ درست مثل الآن که آدرس‌ها را بلد نبود!
مگر می‌شد در شهری بزرگ شوی و آدرسش را ندانی؟
پولدارها این‌گونه بودند؟ لیست کاغذی بلند و باریک را از میان انگشتان ظریفش، بیرون کشید.
همزمان با رانندگی، نگاهی به آدرس‌ها انداخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
710
پسندها
9,810
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #46
کیسه‌های وکیوم شده، وزن سنگینی داشتند و او به سختی جا به جایشان می‌کرد ولی پریشان به راحتی یک کیسه را تا جلوی در خانه‌ها می‌برد.
هر چقدر با چشمان گشاد و خیره به پریشان نگاه کرده بود اما پریشان به روی خودش نیاورده بود.
مگر می‌شد دختری به ظرافت و لاغری پریشان بتواند کیسه‌ای به آن سنگینی بردارد؟
ساق دستانش از برداشتن کیسه‌ها، کشیده شده بود و درد ریزی به سراغش آمده بود اما پریشان با خیال راحت کنارش، خوابیده بود.
کنار کافه تبریز که پاتوق این روزهایشان بود، ماشین را نگه داشت.
حس می‌کرد درون یک فیلم جومانجی گیر کرده ست.
اگر هیکل پریشان درشت و ورزشکاری می‌بود این قدر حالا گیج و متعجب نبود. تمام این یک ماه را مرور کرد.
در این مدت کم دوستی چیزی در رفتار پریشان، غیر طبیعی نبود اما امروز... .

نور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
710
پسندها
9,810
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #47
بعد چند روز سلام:day-dreaming:
چطورین؟
با راستین کنار اومدین؟ دلم براش کبابه :))
پارت‌های کوتاه ادغام شدند و این روند ادامه داره ♡

شرمنده اگه وسط پارت‌ها گیج شدین:687:



پریشان هم که دلیل سکوت راستین را به خوبی می‌دانست، حرفی نمی‌زد.
پریشان به نقطه‌ای از آشنایی رسیده بود که فکر می‌کرد راستین می‌تواند همسر خوبی برایش باشد.
زندگی با کسی که دوستش دارد را به عشق یک طرفه ترجیح می‌داد.
کم کم راستین باید با دنیای او آشنا می‌شد و بعد تصمیم می‌گرفت به دوستی با او ادامه دهد یا نه؟
ساعت ده شب بود که ترمز دستی را جلوی عمارت ایزدها، کشید.
هر دو از ماشین پیاده شدند و جلوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
710
پسندها
9,810
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #48


مرد کمی از راستین قدش بلندتر بود و قیافه‌ی طلبکارش، بیشتر راستین را معذب می‌کرد.

- ساعت رو دیدی پریشان؟ آقا رو معرفی نمی‌کنی؟

برای حساب‌رسی پریشان در این سن، کمی دیر بود اما کسی حریف ارژن نبود.
پریشان که جواب لحن پر شوقش را به بدترین شکل گرفته بود؛ چند قدم جلو رفته را برگشت و کنار راستین ایستاد.
دستش را پشت راستین گذاشت.
- راستین جان دوست عزیزم هستند و ایشون ارژن، پسر عمومند.

پریشان هیچ وقت او را جان خطاب نکرده بود!
ارژن که بود که پریشان اینگونه می‌خواست غرورش را نجات دهد؟
اشک درون چشم‌‌های پریشان به نگاه راستین نشسته بود و دیگر تحمل تعجب کردن را نداشت.
ارژن بدون هیچ کلام یا اظهار خوشوقتی وارد تنها خانه‌ی درون کوچه شد.
اندیشید که پریشان و ارژن در خانه تنها زندگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
710
پسندها
9,810
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #49
دیگه چه خبر؟:grinning-squinting-face::to-become-senile:



صدای آهنگ در میان اتاق پیچیده بود و باد پرده‌ی تنها پنجره‌ی اتاق را به ریتم لطیفی تکان می‌داد.
وسط اتاق دراز به دراز افتاده بود.

(این همه آدم
چرا قلبمو باید به تو میدادم؟
چرا باید بشم عاشق اونی که منو اصلا نمیخوادم؟
این همه آدم، چرا بینِ همه من این همه ساده‌م؟
چرا با اینکه میدونم تهش چی میشه باز پای تو وایسادم؟ )

صدای آهنگ، آن‌قدر کم بود که وقتی از روی ناراحتی آه می‌کشید؛ صدایش را نمی‌شنید!
با پریشان چه می‌کرد؟
از بچگی برای این‌که دردی روی دردهای مادر نباشد، در سکوت کامل و بی حاشیه زندگی کرده بود.
شیطنت و اذیت‌های برادرش را که می‌دید از هر چه خوش‌گذرانی و عیاشی، بیزار می‌شد.
او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
710
پسندها
9,810
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #50
دلش برای برادر شاد و بذله‌گوی آن روزها تنگ شده بود. سال جدید برای خانواده‌شان، خوش یمن نبود و از همان ابتدای بهار، برادرش را جنون گرفته بود.
دستی به پیشانی عرق کرده‌اش کشید. با ورود مادر به اتاق، قرص آرامش‌بخش را از او گرفت.
رضا همچنان هذیان می‌گفت و مردمک چشم‌هایش در نقطه‌ی نامعلومی ایستاده بود.
تا قرص را به لبان برادرش چسباند، دستان تنومند رضا دور گلویش پیچیده شد. آن‌قدر محکم نگرفته بود که نتواند نفس بکشد.
از شدت شک صدای زن بیچاره و ترسان را نمی‌شنید و مات به چشمان سرخ رضا نگاه می‌کرد.
رضا از میان دندان‌های کلید شده، فریاد می‌کشید.
- بیچاره‌ت می‌کنم... می‌کشمت! از همین گیسای قرمزت، حلق آویزت می‌کنم عفریته! آره... آره، بیچاره‌ت می‌کنم.

زن بی‌نوا که این‌بار جان پسرش را در خطر می‌دید؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا