متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دنباله دار بیاید اینجا رمان‌ها و دلنوشته‌هاتون رو معرفی کنید که هم من بخونم هم بقیه...

  • نویسنده موضوع Armita.sh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 110
  • بازدیدها 5,153
  • کاربران تگ شده هیچ

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,399
پسندها
20,101
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
بیاید اینجا رمان‌هاتون رو معرفی کنید که هم من بخونم هم بقیه، لطفا یه خلاصه کوچولو هم بنویسید از رمانتون که رمان‌های مورد نظر راحت‌تر پیدا بشه.
ماچ به کله‌تون!
 

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,350
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • #2
سلام سلام
خب رمان من یه تم امنیتی داره، و درباره یه مامور امنیتی هست(که خیلی جذاب و کراش تشریف داره و خلاصه به قول شاعر: "خش میندازه قلبو":458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d:) و سعی داره تلاش های یه تیم تروریستی رو خنثی کنه و خلاصه این داستانا...

یه قسمت از رمان:

"اسلحه را پایین می‌آورم و نفس حبس شده‌ام را آزاد می‌کنم. دیگر به درد قفسه سینه‌ام عادت کرده‌ام. نگاهی به سیبل تیراندازی‌ام می‌کنم و جای تیرها.
بهتر از قبل شده‌ام. اولین باری که بعد از ترخیص از بیمارستان تیراندازی کردم، دستانم هنگام شلیک از شدت درد می‌لرزیدند. با این وجود مصمم هستم که آمادگی بدنی‌ام کم نشود. الان دوباره توانسته‌ام لرزش دستانم را تحت کنترل بگیرم و متمرکزتر تیراندازی کنم.
محافظ گوش را از روی سرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : فاطمه شکیبا

FATEMEH ASADYAN

مدیر بازنشسته
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,216
پسندها
26,168
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
19
  • #3

خلاصه:
در برابر چشمان متحیر و غمگسارش تیر خلاص را زد و برای اولین بار تصویری ترسناک از خویش در ذهن دخترک لرزان و هراسان مقابلش رقم زد؛قطرات اشکی که بر گونه‌اش تازیانه می‌زد را نادیده گرفت و با قلبی منکسر چشم بالا آورد و به آنی تمامی لحظات پارینه و ماضی که گذشت از جلوی چشمش بسان نوار فیلمی کهنه عبور کرد. دختر باشی، یکی‌یکدانه‌ی پدر و دردانه‌ی مادر باشی، لطیف و بی‌آلایش باشی و حالا عاشقی ناکام باشی؛دردی می‌شود جانکاه و غریب که ذره‌ذره وجودت را خشک می‌کند.



 

Pick

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
12
پسندها
74
امتیازها
83
  • #4
کد رمان: ۵۰۸۷
ناظر: Diana33559
نام رمان: آدا
نام نویسنده: پیچک
ژانر: # انتقام #پلیسی
خلاصه:
گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می‌کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز و هراس فردا بود بر شانه‌ی صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم. در آن لحظات شانه‌های تو کجا بود؟
زندگی پر از رمز آدا که شاید بالاخره از پر و نشیب بودنش پایان یابد. برای انتقام از گذشته‌اش آدم جدیدی وارد زندگی‌اش می‌شود....


خوشحال میشم حمایتم کنید
 

Aisane1

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
204
پسندها
625
امتیازها
4,013
مدال‌ها
8
  • #5
نام :
سرور سریر
نام نویسنده :
س- رحمانی ( دیلر )
ژانر :
#تاریخی #راون_شناختی #فانتزی #عاشقانه
خلاصه : روایتی است ، از زخم خورده ایی که میمیرد . از مرده ایی که به شاهی میرسد .جنگاوری که نیست ، و از اشنایی که هست .عشقی که نباید ، و رقم میخورد . از حالی که نابود شد و گذشته ایی که اینده شد .
 

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,708
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • #6
خلاصه رمان سیاه پوش

آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.

برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا

یک بار نجاتش داده مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در عوضش...
 
امضا : فلورا.

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,399
پسندها
20,101
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
سلام سلام
خب رمان من یه تم امنیتی داره، و درباره یه مامور امنیتی هست(که خیلی جذاب و کراش تشریف داره و خلاصه به قول شاعر: "خش میندازه قلبو":458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d:) و سعی داره تلاش های یه تیم تروریستی رو خنثی کنه و خلاصه این داستانا...

یه قسمت از رمان:

"اسلحه را پایین می‌آورم و نفس حبس شده‌ام را آزاد می‌کنم. دیگر به درد قفسه سینه‌ام عادت کرده‌ام. نگاهی به سیبل تیراندازی‌ام می‌کنم و جای تیرها.
بهتر از قبل شده‌ام. اولین باری که بعد از ترخیص از بیمارستان تیراندازی کردم، دستانم هنگام شلیک از شدت درد می‌لرزیدند. با این وجود مصمم هستم که آمادگی بدنی‌ام کم نشود. الان دوباره توانسته‌ام لرزش دستانم را تحت کنترل بگیرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • مدیر
  • #8
اگه فانتزی دوست داشته باشین میتونین بهش سر بزنین.
خلاصه:
حقیقت که رنگ می‌بازد، سیاهی شعله می‌کشد و نور را در خود می‌بلعد. با خاموش شدن آتشدان جاوید، دلهره تمام سرزمین نور را غرق می‌کند. فریب‌ها چشم مردم را کور کرده و روشنایی را از سرچشمه‌ای اشتباه می‌خواهند. افراد وادی سیاهی هم که طعمه خود را یافته آرام آرام در دل سرزمین نفوذ می‌کنند.
 
امضا : روحـــناهی

روجا

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,315
پسندها
30,449
امتیازها
64,873
مدال‌ها
28
  • #9
خلاصه: گاهاً زندگی پر می‌شود از اجبارهایی که هم شیرین است و هم تلخ. آلند، عروس بیوه‌ای‎ست که قربانی شیرین یک حادثه‌ی تلخ می‌شود. به شیرینی عشقی که قلب و روحش را به تصاحب در می‌آورد و به تلخی کینه و انتقامی که دستخوش جنگ و نبردی هشت‌ساله، زندگی‌ش را دگرگون می‌سازد.
 
امضا : روجا

الـی.کـا

هنرمند انجمن
سطح
33
 
ارسالی‌ها
405
پسندها
30,923
امتیازها
57,313
مدال‌ها
15
سن
23
  • #10
با وجودش، نفس زندگی آنها را می‌برد! مجید با بی‌فکری خانواده‌اش را به گودال هلاکت می‌اندازد و بی‌توجه به دردی که به جانشان افتاده است، در راه هدفش مصمم قدم بر می‌دارد. پرده‌ای ضخیم میان خود و انسانیت می‌کشد و انقدر دنبال هدفش می‌رود که زندگی فرزندش نیست می‌شود و ثانیه شمار، شروع می‌کند!


در حال تایپ - رمان سیاه ورق | الهام کامیاب کاربر انجمن یک رمان
منتظر نگاه گرمتون هستم :)
 
امضا : الـی.کـا

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا