گفتگوی آزاد بیاید اینجا رمان‌ها و دلنوشته‌هاتون رو معرفی کنید که هم من بخونم هم بقیه...

  • نویسنده موضوع Armita.sh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 110
  • بازدیدها 4,393
  • کاربران تگ شده هیچ

Armita.sh

منتقد ادبیات + کاربر فعال سرگرمی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
3/6/22
ارسالی‌ها
2,341
پسندها
19,294
امتیازها
46,373
مدال‌ها
40
سن
14
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
بیاید اینجا رمان‌هاتون رو معرفی کنید که هم من بخونم هم بقیه، لطفا یه خلاصه کوچولو هم بنویسید از رمانتون که رمان‌های مورد نظر راحت‌تر پیدا بشه.
ماچ به کله‌تون!
 

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/9/18
ارسالی‌ها
2,022
پسندها
12,345
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • #2
سلام سلام
خب رمان من یه تم امنیتی داره، و درباره یه مامور امنیتی هست(که خیلی جذاب و کراش تشریف داره و خلاصه به قول شاعر: "خش میندازه قلبو":458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d:) و سعی داره تلاش های یه تیم تروریستی رو خنثی کنه و خلاصه این داستانا...

یه قسمت از رمان:

"اسلحه را پایین می‌آورم و نفس حبس شده‌ام را آزاد می‌کنم. دیگر به درد قفسه سینه‌ام عادت کرده‌ام. نگاهی به سیبل تیراندازی‌ام می‌کنم و جای تیرها.
بهتر از قبل شده‌ام. اولین باری که بعد از ترخیص از بیمارستان تیراندازی کردم، دستانم هنگام شلیک از شدت درد می‌لرزیدند. با این وجود مصمم هستم که آمادگی بدنی‌ام کم نشود. الان دوباره توانسته‌ام لرزش دستانم را تحت کنترل بگیرم و متمرکزتر تیراندازی کنم.
محافظ گوش را از روی سرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : فاطمه شکیبا

FATEMEH ASADYAN

منتقد انجمن + مدیر بازنشسته
طراح انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/2/22
ارسالی‌ها
2,239
پسندها
26,120
امتیازها
51,373
مدال‌ها
44
سن
19
سطح
28
 
  • #3

خلاصه:
در برابر چشمان متحیر و غمگسارش تیر خلاص را زد و برای اولین بار تصویری ترسناک از خویش در ذهن دخترک لرزان و هراسان مقابلش رقم زد؛قطرات اشکی که بر گونه‌اش تازیانه می‌زد را نادیده گرفت و با قلبی منکسر چشم بالا آورد و به آنی تمامی لحظات پارینه و ماضی که گذشت از جلوی چشمش بسان نوار فیلمی کهنه عبور کرد. دختر باشی، یکی‌یکدانه‌ی پدر و دردانه‌ی مادر باشی، لطیف و بی‌آلایش باشی و حالا عاشقی ناکام باشی؛دردی می‌شود جانکاه و غریب که ذره‌ذره وجودت را خشک می‌کند.



 

Pick

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/8/22
ارسالی‌ها
12
پسندها
74
امتیازها
83
سطح
0
 
  • #4
کد رمان: ۵۰۸۷
ناظر: Diana33559
نام رمان: آدا
نام نویسنده: پیچک
ژانر: # انتقام #پلیسی
خلاصه:
گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می‌کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز و هراس فردا بود بر شانه‌ی صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم. در آن لحظات شانه‌های تو کجا بود؟
زندگی پر از رمز آدا که شاید بالاخره از پر و نشیب بودنش پایان یابد. برای انتقام از گذشته‌اش آدم جدیدی وارد زندگی‌اش می‌شود....


خوشحال میشم حمایتم کنید
 

Aisane1

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
3/3/20
ارسالی‌ها
206
پسندها
637
امتیازها
4,013
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #5
نام :
سرور سریر
نام نویسنده :
س- رحمانی ( دیلر )
ژانر :
#تاریخی #راون_شناختی #فانتزی #عاشقانه
خلاصه : روایتی است ، از زخم خورده ایی که میمیرد . از مرده ایی که به شاهی میرسد .جنگاوری که نیست ، و از اشنایی که هست .عشقی که نباید ، و رقم میخورد . از حالی که نابود شد و گذشته ایی که اینده شد .
 
امضا : Aisane1

فلورا.

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
6/8/22
ارسالی‌ها
1,939
پسندها
4,224
امتیازها
24,473
مدال‌ها
17
سطح
13
 
  • #6
خلاصه رمان سیاه پوش

آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.

برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا

یک بار نجاتش داده مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در عوضش...
 
امضا : فلورا.

Armita.sh

منتقد ادبیات + کاربر فعال سرگرمی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
3/6/22
ارسالی‌ها
2,341
پسندها
19,294
امتیازها
46,373
مدال‌ها
40
سن
14
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
سلام سلام
خب رمان من یه تم امنیتی داره، و درباره یه مامور امنیتی هست(که خیلی جذاب و کراش تشریف داره و خلاصه به قول شاعر: "خش میندازه قلبو":458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d:) و سعی داره تلاش های یه تیم تروریستی رو خنثی کنه و خلاصه این داستانا...

یه قسمت از رمان:

"اسلحه را پایین می‌آورم و نفس حبس شده‌ام را آزاد می‌کنم. دیگر به درد قفسه سینه‌ام عادت کرده‌ام. نگاهی به سیبل تیراندازی‌ام می‌کنم و جای تیرها.
بهتر از قبل شده‌ام. اولین باری که بعد از ترخیص از بیمارستان تیراندازی کردم، دستانم هنگام شلیک از شدت درد می‌لرزیدند. با این وجود مصمم هستم که آمادگی بدنی‌ام کم نشود. الان دوباره توانسته‌ام لرزش دستانم را تحت کنترل بگیرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,383
پسندها
25,476
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • #8
اگه فانتزی دوست داشته باشین میتونین بهش سر بزنین.
خلاصه:
حقیقت که رنگ می‌بازد، سیاهی شعله می‌کشد و نور را در خود می‌بلعد. با خاموش شدن آتشدان جاوید، دلهره تمام سرزمین نور را غرق می‌کند. فریب‌ها چشم مردم را کور کرده و روشنایی را از سرچشمه‌ای اشتباه می‌خواهند. افراد وادی سیاهی هم که طعمه خود را یافته آرام آرام در دل سرزمین نفوذ می‌کنند.
 
امضا : ℛℴℎ

روجا

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
11/3/19
ارسالی‌ها
2,113
پسندها
27,833
امتیازها
51,373
مدال‌ها
25
سطح
28
 
  • #9
خلاصه: گاهاً زندگی پر می‌شود از اجبارهایی که هم شیرین است و هم تلخ. آلند، عروس بیوه‌ای‎ست که قربانی شیرین یک حادثه‌ی تلخ می‌شود. به شیرینی عشقی که قلب و روحش را به تصاحب در می‌آورد و به تلخی کینه و انتقامی که دستخوش جنگ و نبردی هشت‌ساله، زندگی‌ش را دگرگون می‌سازد.
 
امضا : روجا

الـی.کـا

عکاس انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/4/21
ارسالی‌ها
373
پسندها
29,507
امتیازها
49,663
مدال‌ها
14
سن
23
سطح
28
 
  • #10
با وجودش، نفس زندگی آنها را می‌برد! مجید با بی‌فکری خانواده‌اش را به گودال هلاکت می‌اندازد و بی‌توجه به دردی که به جانشان افتاده است، در راه هدفش مصمم قدم بر می‌دارد. پرده‌ای ضخیم میان خود و انسانیت می‌کشد و انقدر دنبال هدفش می‌رود که زندگی فرزندش نیست می‌شود و ثانیه شمار، شروع می‌کند!


در حال تایپ - رمان سیاه ورق | الهام کامیاب کاربر انجمن یک رمان
منتظر نگاه گرمتون هستم :)
 
امضا : الـی.کـا

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا