مباحث متفرقه یه دیالوگ از رمانت که دوستش داری... .

  • نویسنده موضوع Armita.sh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 26
  • بازدیدها 1,015
  • کاربران تگ شده هیچ

Armita.sh

منتقد ادبیات + کاربر فعال سرگرمی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
3/6/22
ارسالی‌ها
2,256
پسندها
19,215
امتیازها
46,373
مدال‌ها
40
سن
14
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
سلام سلام!
اینجا هرچه دل تنگت می‌خواد و تو رمانت نوشتی رو بگو...
مطمئنا بقیه هم خوششون می‌آد :458045-7e17d7cb2c113b98da7c47ba590f6f92:
 

دلٕـ آرا

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/8/18
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,074
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #2
- اینقدر دوسش داشتی؟
لحنش بوی حسادت می‌داد؛ ولی خب چرا باید به من حسودی کنه؟! با بغض گفتم:
- منتظر بودم یک کاری کنه، بگه نرم؛ ولی اون گذاشت برم. دوسش داشتم دیگه ندارم.
 

Ghazal Mohammadi

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/4/20
ارسالی‌ها
1,448
پسندها
10,864
امتیازها
30,873
مدال‌ها
20
سن
19
سطح
19
 
  • #3
- باید به این غصه خاتمه بدیم شهرو! داری بخاطرم از بین میری و دارم بخاطر احساس احمقانه‌ام به ملکا، تو رو... تنها دلخوشی این روزای نحسم و از دست میدم!
دست راستش پشت کمر شهرو نشست و دست چپش بالا آمد، با پشت دست سردش آرام گونه‌ی خیسش را نوازش کرد.
- دارم تو رو از دست میدم شهرو، داری خودت و فراموش می‌کنی با ادامه دادن این مسیر، همه چی رو به زودی از دست میدیم! بیا از این به بعد با من باش شهرو، با من باش!

*
رمان محنت دیدگان

- وقتی جلسه هیئت مدیره تشکیل می‌شد اکثر سهام دارا نبودن رای رو غیابی می‌دادن، اونم به نفع دختر فروغی! اون زمان من احمق خوشحال بودم و با خودم می‌گفتم چون شهرو به واسطه ی باباش زن قدرتمندیِ اگه کنار سیاوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ghazal Mohammadi

میم پناه

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
950
پسندها
72,384
امتیازها
58,773
مدال‌ها
25
سن
28
سطح
43
 
  • #4
یاخیرالحافظین

- می‌ترسم بپرسم، خوبی؟ بگی نیستم، بپرسم خوبی؟ بگی هستم. خوب نباشی باعث دردت شدم، خوب باشی انگار هیچ کجای زندگی‌ت نیستم.




- یه کفش داشتم، سفید و عروسکی، با همه‌ی بچگی‌ام جونم بود. بزرگ‌تر که شدم خیلی پام رو زد ولی هی به زور پوشیدمش، آخه خیلی دوستش داشتم. اشکم در می‌اومد ولی می‌پوشیدمش. تا اینکه یه روز هر چقدر هم که پام رو زد گریه نکردم، هم باهاش مدرسه رفتم. هم کلاس زبان بعد از ظهرم رو. هم شب باهاش رفتم پارک. وقتی آخر شب کفش‌ها رو درآوردم پام پر از تاول بود. باورت میشه هنوز قرمز بودن پاهام یادمه؟! اون شب و اون هفته رو خیلی درد کشیدم ولی بعد از اون دیگه نپوشیدمش. دیگه هم به چشمم نیومد.
- که چی؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم پناه

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
902
پسندها
24,376
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • #5
- اِی کاش!
پلک‌هایم در آغوش هم می‌روند تا آرام باشم، تا سردردم از صدای خودم تشدید نشود. چشم می‌گشایم و برای کم کردن درد حرف‌هایم باز هم نفس می‌کشم. نفسی که می‌لرزد، درد می‌کند.
- ای کاش برای پدر و مادر شدن هم مدرک می‌خواستن! یه چیزی مثل امتحان براش بود؛ مثل کنکور‌. یه سری‌ها قبول میشدن، یه سری هم رد. بعد به اون‌هایی که نمره‌ی قبولی نمی‌گرفتن می‌گفتن؛ خیلی ببخشید ها! ولی شما صلاحیت بزرگ کردن یه طفل بی‌پناه رو ندارید، اول برید خودتون رو بزرگ کنید! ای کاش... .
 
امضا : YEKTA ONSORI

Golbarg

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
11/8/21
ارسالی‌ها
116
پسندها
735
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • #6
رمان خیال پرست

-‌ من بچه نیستم که از تو حرف بشنوم و بگم چشم آقا گفت باید حتماً انجام بدم. من اختیارم دست خودمه تو هیچ حقی نداری برای لباس پوشیدن و رفتار‌ها‌ی من تصمیم بگیری! آقای داداش برو برای بچه‌ی خودت تعیین و تکلیف کن!
 
آخرین ویرایش
امضا : Golbarg

Golbarg

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
11/8/21
ارسالی‌ها
116
پسندها
735
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • #7
رمان خیال پرست

دستی روی سینه‌اش گذاشت و نفس عمیقی کشید و با ذهنی که هیچ جوابی برای سوال‌های آخرین نامه نداشت؛ آرام خودکار را روی کاغذ به رقص در آورد، غم لانه زده در دلش روشن شد و همه‌جا را فرا گرفت:
« سلام، نمی‌دونم آخر این دنیا برای من چطوریه! برات پیغام گذاشتم که من دارم میرم‌. سنگ صبورم این پنج سال رو نبودم تا به نبودم عادت کنی.
هرگز فکر نمی‌کردم روزی بشه که ثانیه‌هایی که زنده‌ام رو بشمارم. انگار حالا هستم، ولی دلتنگی‌ای از ندیدن عزیزم دارم، این انتظار داره من رو می‌کشه.
قایم نشو بمون، این بار تو بالای سرش باش من می‌خوام برای رسیدن به دلتنگیم بجنگم. من حالا خالی خالیم.
قول بده بجنگی بیست و نه سال فرار کردی ولی حالا بجنگ برای زندگی کردن دوباره‌ی خودت».
همین جملات کوتاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Golbarg

دلٕـ آرا

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/8/18
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,074
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #8
دستش روی ماشه رفت دست‌هاش می‌لرزید؛ نمی‌دونم از خشم بود یا از بعد شلیک می‌ترسید. اون پدرامی که می‌شناختم، نامرد بود ولی فکر نکنم قاتل باشه؛ ولی کسی که زنش رو می‌فروشه نمی‌تونه آدم‌کش باشه؟! صدای شلیک گلوله فضای خونه رو پر کرد. حس می‌کنم الان درک کردم که چرا شیرین بعد خسرو تن به هیچ مردی نداد و خودش رو کشت. منم حاظر بودم الان به جای سورنا بمیرم ولی با پدرام ده قدم راه نرم. عشق چه طعمیه؟ مطمئنم شیرین نیست یا حداقلش یک چیزی بین تلخ و شوره، چون الان که پریدم جلو گلوله مزه تلخ و شور خون تو دهنم پیچیده بود.
 

Ghazal Mohammadi

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/4/20
ارسالی‌ها
1,448
پسندها
10,864
امتیازها
30,873
مدال‌ها
20
سن
19
سطح
19
 
  • #9
- چرا بهم نگفتی تولدت یک آبانه؟
- چون هر روز تولد دوباره‌ی منه! هر روز که بتونم تو و النا رو ببینم یعنی تولد دوباره!
- دکتر چی گفت؟
پیمان لبخند بر لب نشاند. بازواش را جلوی او گرفت و گفت:
- بیا امشب رو خراب نکنیم‌. خب؟ امشب سی ساله می‌شم! کنار تو و دخترم!
- کنار آلاگل یا پریا؟
- کنار آلاگل در پوستین پریا، عزیزم!
- قول می‌دی بعد تولد بهم بگی دکتر چی گفت؟
- قول می‌دی یک امشب رو با من باشی آلا؟ بهترین شب رو برام بسازی؟
- من همیشه با تو بودم؛ ولی کور بودی پسردایی!
- از این به بعد من روی همه کور می‌شم. چشمام فقط تو رو می‌بینه! فقط تویی که کنارم ایستادی رو می‌بینم. آلاگل بیاتی نه پریا نواب! امیدوارم مشکلی نداشته باشی چون... .
پیمان کف دست آلاگل را بالا برد و روی سمت چپ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ghazal Mohammadi

Golbarg

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
11/8/21
ارسالی‌ها
116
پسندها
735
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • #10
(خیال پرست)

ایزدمهر با گفتن «الان با آب برات میارم» از اتاق بیرون رفته بود، لبخندش از بین رفت و باز هم اَخمِ تلخ بین دو اَبروی بورش را گرفت.
به دیوار روبه‌رویش نگاه کرد، زنِ چادر رقصان از ذهنش امحا شده بود؛ ولی آن کینه نرفته بود و با نشان دادن جنازه‌ی سرخ از خون او را در خود گُر می‌داد و می‌سوخت. قرص را که خورد، راه به سن گرفت تا با کارگردان حرف بزند. سکوت سالن تئاتر با صدای زن می‌شکست:
- تو من رو نخواستی، اگر می‌خواستی هیچ وقت رهایم نمی‌کردی!
مرد بالای سر زن ایستاده بود و با ناراحتی او را نگاه می‌کرد:
- من تو رو می‌خواستم، این تو بودی که خونه رو ترک کردی و رفتی!
زن بی‌پروا و عصبی خندید و ایستاد. صدای بلند و ناله‌ مانند زن هزاران بار در گوشش پیچید و پیچید... .
- من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Golbarg

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
2
بازدیدها
73
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
68
پاسخ‌ها
28
بازدیدها
1,708
عقب
بالا