متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه °•° دیالوگ های ماندگار یک رمان °•°

  • نویسنده موضوع roro nei30
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 28
  • بازدیدها 1,866
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Ali_fatal7115

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
229
پسندها
2,333
امتیازها
11,713
مدال‌ها
14
سن
32
  • #11
من آنجا بودم وقتی تاریکی نفس نفس میزد و با سردی نفسش، شعله مشعل را به سردی و خاموشی می کشاند.
من آنجا بودم وقتی بیماری، بین سربازان مرده، آواز می خواند.
من آنجا بودم، وقتی چشمان براق شکارچیان، در میان درختان سرد و یخ زده، سو سو میزد.
من آنجا بودم وقتی، راه برگشت از خیال به واقعیت گم میشد.
من آنجا بودم، وقتی ماری به پهنای اقیانوس، کشتی و سربازان یخ زده را می بلعید.
من آنجا بودم، وقتی مادری شیون می کشید، وقتی زانوان پدری سست میشد، وقتی گل های عاشقی می پژمرد.
من آنجا بودم، وقتی امیدها در باتلاق شکست، دست پا میزدند.
من با تو بودم، وقتی اولین بار چشمانت را گشودی، و دستانت را خواهم فشرد، وقتی آخرین بار چشمانت را ببندی.
من مرگ بودم و هستم و خواهم بود، وقتی همه فراموشم کرده اند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ali_fatal7115

Ali_fatal7115

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
229
پسندها
2,333
امتیازها
11,713
مدال‌ها
14
سن
32
  • #12
باید دلیلی پیدا کنید که اینجا با تموم سختی ها دوام بیارید؛ یا یه دلیل بسازید.
و یه دلیل خوب هم برای مردن پیدا کنید.
مثلا، مردن برای آرامش بقیه و امید به پاداش بعد از زندگی.
خودتون رو آماده کنید، ما شب های طولانی در پیش داریم...

(دروازه شمالی، تاریکی)
................
رمان نگهبانان لاریویر، نویسنده علی فتح الهی (Ali_fatal7115)
 
امضا : Ali_fatal7115

Ali_fatal7115

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
229
پسندها
2,333
امتیازها
11,713
مدال‌ها
14
سن
32
  • #13
تبعیدی در حالی که خر خر می کرد گفت: قیافه ات زیاد عوض نشده، اگر لک و پیس ها، زخم ها و لاغریت رو قلم بگیریم، همون عوضی هستی.
تارس هم او رو شناخت و گفت:
نیگان، تو اصلا عوض نشدی، نیازی نیست چیزی رو قلم گرفت، همون کثافت عوضی هستی، که بودی.
.............
از رمان
نگهبانان لاریویر، نویسنده علی فتح اللهی
( Ali_fatal7115)
 
امضا : Ali_fatal7115

Ali_fatal7115

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
229
پسندها
2,333
امتیازها
11,713
مدال‌ها
14
سن
32
  • #14
تارس ادامه داد:
بیماری که اینجا وجود داره، اسمش سیز هست.
جادوگرها لطف کردن، اینجا پخشش کردن.
اولش درد دارید.
بعد اسهال میگیرید.
بعد اسهال و استفراغ.
بعدشم اسهال و استفراق، همراه با درد و خونریزی!
‌...
رمان نگهبانان لاریویر
 
امضا : Ali_fatal7115

Ali_fatal7115

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
229
پسندها
2,333
امتیازها
11,713
مدال‌ها
14
سن
32
  • #15
- یک خدا چطوری میتونه جلوی خدایان ما دوام بیاره.

- خدای من نیرومندتر از این حرف هاست و نیازی نداره خودش وارد معرکه بشه.
یکی از بنده هاش هم می تونه با پُتک، خدایان شما رو با خاک یکسان کنه.
......
از
رمان نگهبانان لاریویر، نویسنده علی فتح الهی (Ali_fatal7115)
 
امضا : Ali_fatal7115

Ali_fatal7115

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
229
پسندها
2,333
امتیازها
11,713
مدال‌ها
14
سن
32
  • #16
اسیروز شمع روی میزش رو خاموش کرد و گفت: یکتا پرست ها، هنوز در اقلیت هستن، مثل این شمع راحت خاموش میشن.

الدرو لبخندی زد و گفت: همین شمع، اگر بیافته به خرمن شما، میدونی چی میشه؟
........
از رمان
نگهبانان لاریویر، نویسنده علی فتح الهی (Ali_fatal7115)
 
امضا : Ali_fatal7115

Melica_K

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,024
پسندها
6,610
امتیازها
23,673
مدال‌ها
13
سن
22
  • #17
خیلی دوست داشتم از این خلسه بیرون بیام
اما بدتر فرو میرفتم
#یک_قدم تا مرگ.
 
امضا : Melica_K

نیلوفر عظیمی

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
306
پسندها
2,023
امتیازها
11,933
مدال‌ها
10
سن
19
  • #18
نیکا:
-گاهی وقت‌ها دلت می‌خواد یه نفر باشه...
یکی که بودنش از روی هوس نباشه...
از روی عشق هم نباشه‌...
یکی که برات سنگ صبور باشه.
یکی که سرت و بزاری روی شونه‌اش و تا زمانی که این بغض لعنتی تموم میشه گریه کنی...
یکی که وقتی بغلت کرد تو آرامش آغوشش غرق بشی...
یکی از جنس خودت...
یکی مثل مادر...
رمان نارفیق(نیلوفرعظیمی)
 
امضا : نیلوفر عظیمی

Shabnam~d

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
597
پسندها
4,525
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
  • #19
قربت آن است که در جمعی و جانانت نیست..
نم شب.
 
امضا : Shabnam~d

Ali_fatal7115

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
229
پسندها
2,333
امتیازها
11,713
مدال‌ها
14
سن
32
  • #20
بازرس اینبار خیلی بدتر و ناقافل تر از قبل فریاد زد:
بعدی.
- اسم؟
- خر خاکی
- مسخره کردی منو؟
تو یه خری! خر خاکی یه جور حشره هست!
- قربان خر بودم، نگهبان شما هلم داد داخل، خوردم زمین، خاکی شدم.
حالا خر خاکی هستم دیگه!
.............
مجموعه داستان‌های کوتاه | نویسنده علی فتح الهی (Ali_fatal7115)
داستان کوتاه 'چه کسی پنیر مرا کوفت کرد؟
 
آخرین ویرایش
امضا : Ali_fatal7115
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
6
بازدیدها
135
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
119
عقب
بالا