مباحث متفرقه یه دیالوگ از رمانت که دوستش داری... .

  • نویسنده موضوع Armita.sh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 26
  • بازدیدها 1,668
  • کاربران تگ شده هیچ

Megan

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/11/20
ارسالی‌ها
345
پسندها
3,878
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • #11
- میگی دوستم داری ولی حتی طوریم رفتار نمیکنی که بتونم باهاش خودم رو گول بزنم.
- ولی دل من فقط به بودنت خوشه دختره‌ی مزخرف

گرگ آسمونی:)
 
آخرین ویرایش

دلبر که جان فرسود از او

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
5/3/21
ارسالی‌ها
976
پسندها
45,174
امتیازها
58,773
مدال‌ها
26
سن
29
سطح
39
 
  • #12
- من گاهی منتظر چیزی‌ام که هرگز قرار نیست بیاد. گاهی دلتنگ جایی‌ام که قبلا هرگز نرفتم. گاهی دلتنگ کسی‌ام که قبلا هرگز ندیدم و همیشه انگار گمشده‌ای دارم.

 

Mikayla

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
9/6/22
ارسالی‌ها
574
پسندها
4,233
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • محروم
  • #13
همین دیالوگی که توی امضام گذاشتم... .
 

Armita.sh

سرپرست کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
3/6/22
ارسالی‌ها
2,547
پسندها
21,201
امتیازها
48,373
مدال‌ها
44
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
خودمم بگم:)

- تهش چی‌ شد؟
انگشت‌هام رو روی لیوان داغ به حرکت درآوردم و گفتم:
- تهش... تهش انقدر دلمو شکست که دیگه دلی نموند که بتونه دوستش داشته باشه!
جایی میان هیچ...
 

mseh

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
11/8/21
ارسالی‌ها
129
پسندها
800
امتیازها
5,003
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • #15
خیال پرست

دلشوره‌ی روبه‌رو شدن با خواهر و مادر و پدرش در تنش رِخنه کرد و اضطراب درون بی‌نظمش را زیاد کرد.
- اونا کاوه رو بیشتر از من قبول داشتن که منِ دخترشون رو آدم حساب نکردن، پس ثابت کردن خودم الکیه.
هما شیشه پاک‌کن ماشین را زد و چشم‌های روشن ترنج را با بالا و پایین شدن آن‌ها گِره کرد. صدای پُر از آرامش هما حواس او را باز به حال کشاند:
- ترنج این رسمش نیست تو خودت رو بد نشون دادی، الان همون جوری که تو دلت تنگ شده مادر و پدرت هم دلشون برات تنگه.
پوزخندی ناخداگاه روی لب‌های سفید او را پوشاند، دلتنگی او برای یک نفر بود. هما از غم او نمی‌دانست، از دور بودن او از خانواده‌اش هیچ نمی‌دانست؛ او دُردانه نبود که محبت بی‌دریغ آن‌ها چشیده باشد. او هرگز رسم درست محبت کردن را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

mseh

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
11/8/21
ارسالی‌ها
129
پسندها
800
امتیازها
5,003
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • #16
خیال پرست

دست همرات دور دسته‌ی کوله‌اش مشت شد و بدون حرف دیگری با مرد هم قدم شد. نفسی آزاد کرد و هوای سرد شب را به شش‌هایش راه داد. مرد قدم‌های کوتاهی بر می‌داشت و او هم بی‌حرف دنبالش می‌رفت‌.
- رشته‌ی شما عکاسیه؟
با صدای محکم و نزدیک سینان سرش را بالاتر آورد چشمانِ پُر از شکایتش را به چهره‌ی استخوانیِ نیمه روشن مرد داد و با اکراه جواب سوال بی‌دلیل سینان را داد:
- خیر، بنده دانشجوی رشته‌ی مددکاریم.
گشاد شدن چشمانِ مرد را در زیر نور لامپ‌ها دید و با چرخیدن سر مرد به طرفش نگاه دزدید و به راهِ نورانی و سنگ فرش شده‌ی روبه‌رویش داد. سینان دستانش را که دورن جیب شلوار مشکی‌اش فرو بُرد بود را بیرون آورد و گفت:
- اصلاً بهتون نمی‌خوره!
دَر سفید توسط سینان باز شد و او با صراحت نجوا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نگار نظری

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/4/22
ارسالی‌ها
396
پسندها
3,292
امتیازها
16,763
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • #17
چکاوک لبخند تلخی زد:
- می‌دونم به چی فکر می‌کنی! اون شبا درد تا فرق سرم شیهه می‌کشید و اشک تا پشت پلکام می‌رسید اما می‌ترسیدم گریه کنم! از ترس اینا...
هودی‌اش را بالا زد؛ به رد سوختگی‌های روی شکمش اشاره کرد و ادامه داد:
- جواب اون گریه‌ی پر درد رو این زخما می‌دادن! زخم‌هایی که اگه داد می‌زدم یا جیکم در می‌اومد زنجیر داغ بعدی رو به شکم و کمرم می‌چسبوندن! اون مرحله از زندگی بود که بهم یاد داد هیچوقت برا دردی که درونت داری اشک نریز وگرنه تاوانشو با اشک و درد بیشتری باید بپردازی... خیلی سال گذشته از اون ماجرا و من دیگه هیچوقت گریه نکردم...
صحرا سکوت کرد و دلش می‌خواست بگوید... دلش می‌خواست بگوید کاش من می‌توانستم حرف بزنم... بگوید آن زخم ها را تو برای آن پذیرا شدی که اشک هایت روح لبریزت را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نگار نظری

P_Viola

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/22
ارسالی‌ها
91
پسندها
1,428
امتیازها
9,653
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • #18
می‌دانی زمان چیست ویکتور؟
همان مرگ تدریجی است با نام مستعار!
به مرور روحت را می‌کشد و جسم‌ات را تحلیل می‌برد، تمام داشته‌هایت را می‌رباید و تو می‌مانی و مشتی خاطره!
 
آخرین ویرایش

Armita.sh

سرپرست کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
3/6/22
ارسالی‌ها
2,547
پسندها
21,201
امتیازها
48,373
مدال‌ها
44
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
- اگه منو نبخشه چی؟! گلرخ جون، من نمی‌تونم با این عذاب‌وجدان زندگی کنم... .
دست زبرش را روی شانه‌ام قرار می‌دهد و می‌گوید:
- می‌بخشه؛ یه پدر حتی اگه نباشه بازم عاشق بچه‌اش می‌مونه... .

مرگ پروانه
 

ملکه جهنمی❄

کاربر فعال تالار وحشت + گوینده انجمن
گوینده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/8/19
ارسالی‌ها
2,475
پسندها
15,147
امتیازها
44,373
مدال‌ها
20
سطح
25
 
  • #20
- من خودمم به سکوت و ارامش عادت دارم، اما این سکوت واقعا دیوانه کنندست. تو چطور تحمل میکنی؟
- تحمل این سکوت خیلی ساده‌تر از تحمل آدم‌هاییه که هیچ انسانیتی در وجودشون نیست.
 
امضا : ملکه جهنمی❄

موضوعات مشابه

عقب
بالا