داستان کودک داستان کودک غول پنیری | زهرا صالحی(تابان) نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Taban_Art
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 333
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,317
پسندها
15,458
امتیازها
38,073
مدال‌ها
35
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان: 74
ناظر: MIELE MIELE

نام داستان کودک: غول پنیری
نویسنده داستان کوتاه: زهرا صالحی(تابان)
ژانر داستان کودک: #فانتزی
رده سنی: ۵ تا ۱۰ سال

خلاصه:
یک جزیره که به توریست‌ها اجازه‌ی سفر به اون‌جا داده نمیشه؟! مگه نگهبان اون جزیره کی ‌‌می‌تونست باشه جز غول پنیریِ عظیم‌الجثه؟!
بیایین با هم دیگه داستان هیجان انگیز غول پنیری رو بخونیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Taban_Art

AMIIRALI

ناظر رمان + مدیر بازنشسته‌ کتاب
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
28/5/20
ارسالی‌ها
1,374
پسندها
29,730
امتیازها
53,073
مدال‌ها
18
سطح
28
 
  • #2

1641969844765.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان کودک خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
*☆ قوانین جامع تایپ داستان کودک کاربران ☆*

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان‌کودک به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

درصورت پایان یافتن داستان کودک خود در تاپیک زیر اعلام کنید!
**تاپیک جامع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,317
پسندها
15,458
امتیازها
38,073
مدال‌ها
35
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
سلام بچه‌ها!
شاید براتون جالب باشه که چرا اسم این داستان، غولِ پنیریه!
می‌دونم خیلیاتون فکر می‌کنید احتمالاً این غول عاشقِ پنیر بوده یا توی یه قصر پنیری زندگی می‌کرده!
ولی نه! یه داستان عجیب در انتظار ماهاست که می‌خوایین بشینیم و ببینیم جریان از چه قراره!
یه چیز خیلی غول پنیری رو منحصر به فرد می‌کنه و اون قدرت خاصشه!
اگه می‌خوای جریانِ اون قدرت رو بدونی، باهام بیا تا همه‌ی داستانش رو میخوام برات تعریف کنم!
بزن بریم!
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,317
پسندها
15,458
امتیازها
38,073
مدال‌ها
35
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
یکی بود یکی نبود‌. می‌خوام درباره‌ی خواهر و برادری حرف بزنم که عاشق ماجراجویی‌ان. اونا تلاش می‌کنن از همه چیز سر در بیارن؛ آخه اون‌ها از تموم دوست‌های هم‌سن و سال خودشون کنجکاوتر و باهوش‌تر بودن. اسم این خواهر و برادر زرنگ و قشنگ، سانی و سونی بود. سونی پسر شیطونی بود و همیشه سعی می‌کرد کارهای عجیب و ماجراجویی انجام بده و سانی که خواهر اون بود و چند سالی از سونی بزرگتر بود، مثل خودِ اون همه‌ش سرگرم کارهای اسرار آمیز و ماجراجویانه بود. اون‌ها همیشه توی مدرسه کارهایی می‌کردن که تموم بچه‌ها رو به وجد میاوردن. همه از شدت کارهای اونا دلشون می‌خواست باهاشون وقت بگذرونن و بازی کنن. برای همین همیشه دورِ سونی و سانی قصه‌ی ما شلوغ بود و تموم بچه‌ها باهاشون همراه بودن. طوری شده بود که مامان این دو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,317
پسندها
15,458
امتیازها
38,073
مدال‌ها
35
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
سانی یک‌دفعه از روی تاب پرید پایین. در همین موقع بود که تمام بچه‌های اون اطراف بهش زل زدن. سانی سوتی زد و گفت:
- به به! یه اردو! من که حتماً میرم و از امشبم وسایلمو آماده می‌کنم. حتماً خیلی قراره کارهای عجیب بکنیم توی این اردو. مگه نه سونی؟!
سونی که با بازیگوشیاز پشت روی تاب پریده بود و فقط با پاهاش از تاب آویزون شده بود، همون‌جور که با حرکت‌های آروم آروم تکان می‌خورد، گفت:
- خیلی خیلی خیلی با حرفت موافقم! درسته!
یکی از بچه‌های مدرسه که نزدیک تاب بود و به نظر می‌اومد حسابی ترسیده باشه گفت:
- و...ولی بچه‌ها مدیر گفت که اون‌جایی که برای اردو قراره بریم، یه جزیره‌ی عجیب غریبه!
سانی پقی زد زیر خنده:
- خب بهتر! اینجوری بیشتر و بیشتر می‌تونیم کارهای عجیب غریب انجام بدیم. سونی هم یک‌دفعه با یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,317
پسندها
15,458
امتیازها
38,073
مدال‌ها
35
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
تو اون چند هفته همه توی مدرسه درباره‌ی اردویی که قرار بود برن، صحبت می‌کردن. بچه.ها خیلی تحت تاثیر حرف‌های سونی و خواهرش سانی قرار گرفته بودن. اونا با اینکه ترسیده بودن و هیجان‌داشتن، ولی دلشون نمی‌خواست که تو جمعِ دوستاشون یک ترسو خونده بشن. برای همین هم بچه‌ها یکی یکی آماده‌ی رفتن می‌شدن و اون فرم رضایت‌ نامه‌ای رو که مدرسه به اونا داده بود تا والدینشون پای اون رو امضا کنن رو به مدرسه تحویل می‌دادن. روز به روز که می‌گذشت، تعداد بچه‌هایی که می‌خواستن به اردو بیان بیش‌تر می‌شد. تقریباً همه‌ی بچه‌های مدرسه اسمشون تو لیست اردو ثبت می‌شد‌.
ولی می‌دونین جالب چی بود؟! این بود که بینِ اون‌همه بچه، سونی و سانی که بقبه رو ترغیب به اومدن می‌کردن، هنوز هیچ فرم رضایت‌نامه ای رو تحویل مدرسه نداده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Y E K T A

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,317
پسندها
15,458
امتیازها
38,073
مدال‌ها
35
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
سانی طوری اون‌جا داشت بقیه رو نگاه می‌کرد که انگار دارد فیلم سینمایی طنزی را نگاه می‌کند. سپس با سونی شروع به خندیدن کردند. همه‌ی بچه‌ها با تعجب اون دوتا رو نگاه می‌کردن. هر چقدر فکر می‌کردن، نمی‌تونستن دلیلی برای خندیدن‌هاشون پیدا کنن.‌ در نهایت اونا ساکت شدن و بچه‌ها همه با تعجب بهشون خیره شدن. سانی با حالت لوسی رو به سونی گفت:
- سونی؟! اینا نمی‌دونن جریان چیه نه؟!
سونی در حالی که با شیطنت همه را از نظر می‌گذراند، گفت:
- نچ! این‌جور که معلومه نه!
سانی و سونی همزمان گفتن:
- ما بدون رضایت نامه به این اردو میاییم!
دهان بچه‌ها که حالا بازتر شده بود، کم‌کم شروع یه پچ‌پچ کردن کرد. هیچکس نمی‌دانست منظور اون‌دوتا از این حرف چی می‌تونه باشه. همه از شدت کار ترسناک و مهیجی که اونا می‌خواستن انجام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Y E K T A

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,317
پسندها
15,458
امتیازها
38,073
مدال‌ها
35
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
تمام بچه‌ها حیرت زده به آنها چشم دوخته بودند. هیچ کس نمی‌دانست که آن دو چه نقشه ای چیده بودند. اگر آنها می خواستند خودشان اسمشان را در آن لیست بنویسند، به اجازه‌ی آقای مدیر نیاز داشتند اما آنطور که پیدا بود، سونی و سانی می خواستند بدون اجازه از مدیر این کار را انجام دهند. این در ذهن بچه‌ها نمی‌کنید که آنها آنقدر شجاع و جسور هستند که می‌توانند این کار را بکنند. با این حال بعد از آن‌که همه صحبت‌های آن دو را شنیدند، منتظر ایستادند تا ببینند نتیجه‌ی صحبت ها چه خواهد شد.
سونی گفت:
- من عاشق این کارهام. می خوام برم و اسممو بنویسم توی لیست تا به اردو بیام و کلی کارهای هیجان انگیز با هم دیگه انجام بدیم.
سانی هم گفت:
- این هنوز اول راهه! از ما قرار است کل کار های هیجان انگیز در این اردو انجام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Y E K T A
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا