متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

اشعار رهاشده کاربران مجموعه اشعار کلاف ذهن | آمین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Birdy
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 19
  • بازدیدها 561
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Birdy

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
1,185
امتیازها
8,003
مدال‌ها
7
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام مجموعه شعر: کلاف ذهن
نویسنده: آمین
قالب: سپید
سطح:

منتخب، رتبه دوم مسابقات BPY
دیباچه:
پدرم می‌گفت: فکر من در لابه لای رویاهای خام می‌پلکد.
مادرم می گفت: فکر من در پی آن است که چرا پسر بقال موهایش را تراشیده است؟
برادرم می‌گفت: فکر من خواب است و با خیال بی‌خیالم همبازی است!
فکر من کجاست؟
من فکرم را میان برگ‌های حیاط می‌بینم؛
میان خشت‌های باران خورده‌ی دیوار
میان خاک سرد و غمگین نژند
فکر من با عطر گل یاس متولد شده است
و با جوانه‌های کوچک ریحان جان گرفته است.
اما یاس ما خشکیده است
و گربه‌ی ل**ب دیوار، پا بر روی تمام ریحان‌ها گذاشته است!
فکر من میان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Birdy

SparK

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
423
پسندها
10,230
امتیازها
27,613
مدال‌ها
22
  • #2
•| بسم رب العشق |•

1000008543.jpg

ضمن عرض سلام و خوش آمد خدمت شما شاعر محترم؛ لطفاً قبل از شروع تایپ مجموعه اشعار خود، قوانین بخش را مطالعه کنید.

"قوانین بخش اشعار کاربران"
***
پس از ارسال بیست پست در دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست نقد بدهید و از دیدگاه دیگر کاربران درباره اشعارتان، آگاه شوید.

"تاپیك درخواست نقد و بررسی اشعار"
***
پس از گذشت بیست پست از دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست تگ دهید و از کیفیت اشعار خود آگاه شوید.
...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Birdy

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
1,185
امتیازها
8,003
مدال‌ها
7
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #3
روستا

در روستای کوچک ما،
کسی فکر نمی‌کرد!
همه پا بر روی خط زندگی نیاکانشان می‌گذاشتند
و اذهان پیچیده شده در بقچه‌های وصله‌دار،
میان تشک‌ها خوابیده بودند.
در روستای ما هیچ دوراهی، وجود نداشت،
راه‌ها همه از پیش تعیین شده بود.
دختران روستای ما همه ساده بودند
و نگاهشان، تنها، پینه‌ی دستان مادرشان را می‌دید!
در کلاس درس، همه، جمله‌ی «بابا آب داد» را از بر بودند.
کسی فکر نمی کرد بابا چرا آب داد؟
چگونه آب داد؟
در روستای ما...
و چقدر اولین حس‌ها خطر ناکند
حس اولین فکر ، اولین تفکر
و من فکر می‌کنم،
چرا کوچه‌های روستای ما،
هر روز تنگ‌تر از دیروز می‌شود؟
و چرا حس می‌کنم باید رفت؟
باید جور دیگر دید؟
 
آخرین ویرایش
امضا : Birdy

Birdy

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
1,185
امتیازها
8,003
مدال‌ها
7
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #4
نفرین

صدا نیست
گویا این شهر نفرین شده است
و از تپش تنهایی،
قلب‌ها مسکوت است!
از پنجره, سیاهی شهر پیداست؛
سیاهی افکار درهم پیچیده شده.
امشب بی‌هیچ صدا، خاطره‍‌ها خواهند رفت
و ذهن‌ها تهی خواهد شد.
چه چیزی این حجم تو خالی را پر خواهد کرد؟
 
آخرین ویرایش
امضا : Birdy

Birdy

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
1,185
امتیازها
8,003
مدال‌ها
7
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #5
آخرین

ظهر می‌رفت
و من به آواز کلاغ،
زیر آفتاب،
بر روی چنار،
گوش می‌سپردم.
و برگ، با حجم خالی باد می‌رفت به سراغ غروب
و من به آواز تقدیر که میان فصول،
رق*ص‌کنان می‌گشت، بی‌اعتنا بودم.
من ذهنم را به سمت روستای رویا سوق می‌دادم.
من از شهر حقیقت فراری بودم.
من از پیچیدگی شهر هراسان بودم.
و سادگی روستا، سبد آرامش را
به دستان پر اضطرابم هدیه می‌کرد
و ذهنم دائم، از من می‌پرسید:
-تا به کی؟ تا به کی فرار؟
و من به پایان می‌اندیشیدم؛
به آخرین آواز
آخرین رق*ص
آخرین رویا
آخرین حقیقت
و آخرین فرار... .
 
آخرین ویرایش
امضا : Birdy

Birdy

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
1,185
امتیازها
8,003
مدال‌ها
7
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #6
میان ابروان کوه

صفحه‌ی نقاشی من، آسمان،
از میان ابروان کوه نمایان است.
هر طرف بر بوم، نقاشی من نمایان است.
«کرکسی در قفس، در کنار زنی زیبا.
مردی بسته شده به درخت، در حال دعا.
غنچه ای که در گوش علف، راز طبیعت می‌خواند.
کبکی که از راه رفتن، بر روی برف، واهمه دارد»
بر نقاشی من احساسات جاری‌ست.
تصاویر، بر آسمان در حال حرکت‌اند.
و هیچ یک به سقوط نمی‌اندیشند.
کسی نیست در این میان،
که پند بگوید
که عقل را بیدار کند
و ذهن را به سوی منطق سوق دهد!
نقاشی‌های من آزادند؛
قفسی نیست.
 
آخرین ویرایش
امضا : Birdy

Birdy

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
1,185
امتیازها
8,003
مدال‌ها
7
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #7
آیینه

من کجا هستم؟
میان شهر آیینه‌ها؟
آیینه ظاهر مرا تا کجا نمایان خواهد کرد؟
آیا مانند آدمیان، رخسار مرا به فردا نشان خواهد داد؟
من از فردا می‌ترسم
اگر فردا مرا ببیند؟
اگر ظاهرم را ببیند؟
من از تمام آیینه های ظاهربین می‌ترسم
من از تمام افکار آیینه پرست می‌ترسم
من از فردای قاضی می‌ترسم.
کاش قضاوت از جنس آیینه نباشد!
 
آخرین ویرایش
امضا : Birdy

Birdy

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
1,185
امتیازها
8,003
مدال‌ها
7
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #8
حرمان

او دستم را می‌گیرد
و بر شانه‌های پیرمردی،
که نگاهش رو به مقصدی نامعلوم است، می‌گذارد.
او مرا به سوی هیچ سوق می‌دهد.
و از میان تلاطم کلمات تیغ
و ذهن‌هایی احاطه شده با حصارهای ستیغ،
می‌تاراند.
و امان از چشمانم!
که از خاکستر افکار به سیاهی یک برهوت عادت نمی‌کنند.
امان از جسمی که توان صنع یک حیات را،
حتی پشت حصار هیچ، ندارد!
و امان از ذهنی که آرزوهایش را،
به باد حرمان، سپرده است
و خود، جنون‌آمیز،
گذشته را طی می‌کند!
 
آخرین ویرایش
امضا : Birdy
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] `Diaco

Birdy

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
1,185
امتیازها
8,003
مدال‌ها
7
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #9
خاکستری

چه کنم؟
وقتی سراسر، واژه واژه،
در ذهن من، تکرار است؟
من حس می‌کنم فردا
با تمام وجود،
تصویر هولناک دیروز خواهد بود.
من ذهنم را
بهم می‌بافم.
سفت می‌کنم.
گره میزنم.
تا همچون کلافی، با گره‌هایش مشغول شود!
و هیچ نفهمد؛
از تکرار خاکستری رنگ عادت،
عادت به تکرار روز های گذشته،
عادت به تکرار غم‌های متحمل شده،
عادت به... .
خاموشی ذهن من روزی فرا خواهد رسید
و به یقین تکرار ابدی است.
 
آخرین ویرایش
امضا : Birdy
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] `Diaco

Birdy

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
1,185
امتیازها
8,003
مدال‌ها
7
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #10
تا به کی؟

پرتو خاموشی،
بر رنگ پریده‌ی آسمان تابیده است.
و من انتظار را
در میان شکاف رمز آلود دهانم،
هجی می‌کنم!
تا به کی تاریکی؟
تا به کی تاریکی، بر پرتره‌ی این جهان خواهد تابید؟
تا به کی ذهن یک موجود خاکی، از زمزمه‌ی یاس، بیداد خواهد کرد؟
تا به کی نور، تنها تعریفی بر مبنای تئوری‌های علمی خواهد داشت؟
تا به کی...؟
من همچنان ایستاده‌ام.
در انتظارم
و بیهوده،
زمزمه کنان،
در میان طرح زیبای ل**ب‌هایم
شعر می‌خوانم.
 
آخرین ویرایش
امضا : Birdy
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] `Diaco
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا