متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دختر بودن چجوریه | دلارام کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع delaram. m
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 464
  • کاربران تگ شده هیچ

delaram. m

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
6
پسندها
42
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
دختر بودن چجوریه
نام نویسنده:
دلارام
ژانر رمان:
#عاشقانه #اجتماعی #طنز
کد رمان: 5278
ناظر:
♕萨纳兹♕ ♕萨纳兹♕

خلاصه:
مهیار پسری که بخاطر موقعیت عالی که بهش میدن وارد یه شرکت میشه اما با ظاهر دخترونه اما کم کم از این موقعیت خوشش میاد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Łacrîmosã

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,761
پسندها
34,320
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • مدیرکل
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!

قوانین جامع تایپ رمان

نحوه قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.
چگونه رمان خود را در انجمن قرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

delaram. m

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
6
پسندها
42
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #3
به نام خدا
مقدمه:
درک احساس یک راز دشوار است. مثل اینکه کسی ناظر کشتاری باشد و همزمان به درگیری‌های بی‌اهمیت اجتماعی بیندیشد، یا هنگام تماشای سنگی کوچک بر سطح خیابان، هیچ تصویری جز هستی خود را دامن نزند.
***
پریا: وای مهیار چقد خرید می‌کنی تو!
- انقد غر نزن پری.
پریا: گمشو دو ساعته منو داری می‌چرخونی!
- اوف باشه بابا بیا بریم!
پریا با ذوق گفت:
- بیا بریم رستوران همین پاساژ. من خیلی گشنمه!
- باشه بریم.
پریا دستم و گرفت کشون‌کشون دنبال خودش کشید. سوارآسانسورشدیم و رفتیم طبقه بالا که رستوران بود‌.
دنج‌ترین میز رو انتخاب کردیم و نشستیم منو رو برداشتم و مشغول انتخاب کردن غذا شدم. تصمیم گرفتم مرغ‌سوخاری بخورم با سیب‌زمینی سرخ‌كرده.
- من مرغ سوخاری با سیب زمینی می‌خورم.
- پس منم از همین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

delaram. m

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
6
پسندها
42
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #4
پوستم زیادی سفید بود.چشمای سبزآبی، لب‌های کوچیک صورتی، رنگ بینیم هم به صورتم میومد. به دخترها شباهت زیادی داشتم. شونه رو از روی میز آرایش برداشتم. موهای کوتاهم رو روبه بالا شونه زدم. صدای زنگ گوشیم بلند شد. اوف باز پریا بود. عجب غلطی کردم با این دوست شدم. تماس رو برقرار کردم.
- الو.
پریا: الو سلام عزیزم خوبی؟
سرد جواب دادم:
- آره. کاری داری؟
پریا: چ...چرا اینجوری حرف می‌زنی؟
- چجوری حرف می‌زنم؟
پریا: لحنت سرده مثل همیشه نیست. انگار دوست داری من سریع قطع کنم، اتفاقی افتاده؟
توی دلم گفتم خوبه خودتم فهمیدی!
- نه اگه کار داری سریع بگو. اگه نداری هم من باید قطع کنم!
پریا با بغض گفت:
- من الان میام اونجا!
- نه لازم نی... ‌.
حرفم نصفه موند چون تلفن رو قطع کرد. دستی توی موهای لختم کشیدم. اوف باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

delaram. m

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
6
پسندها
42
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #5
دادم:
- الو سلام چطوری؟
مونا: سلام من خوبم توچطوری؟
- هی می‌گذره!
مونا: مهیار شمال میای؟
- چیشده هوس شمال کردی؟
مونا: آخه آخر این هفته قراره بریم آلمان گفتم این آخریا یه شمال بریم!
- عه جور شد کاراتون ؟چه سریع!
مونا: آره دیگه ،خب حالا بگو میای ؟نه نگی که می‌کشمت!
- چه کنیم که خراب رفاقتیم!
مونا: پس ما فردا ساعت نه صبح میایم دنبالت حاظر باشی !
- چقدر می‌مونیم؟
مونا: یه دو سه روزی هستیم البته بازم معلوم نیست!
- باش .
مونا: پس شد فردا ساعت نه خب!حاضر باشی ها !
- باشه بابا .
مونا: خیلی خب کاری نداری؟
- نه فعلا بای.
مونا: بای.
گوشی رو پرت کردم روی کاناپه و رفتم توی آشپزخونه یه نیمرو خوردم ظرفش رو هم شستم وبعدش رفتم توی هال یه فیلم عاشقانه گذاشتم و مشغول دیدن شدم ‌.گوشیم رو هم از قبل کوک کرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا