- ارسالیها
- 639
- پسندها
- 6,636
- امتیازها
- 21,973
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #11
نینا وسایل را در ماشین گذاشته بود و حالا آماده رفتن بودیم؛ نینا یک شلوار سفید با یک مانتوی سبز فیروزهای همراه با شال سبز که حاشیه کاری طلاکوبی داشت به تَن کرده بود و من هم یک شلوار سفید با یک مانتوی لی جلوباز که یک تاپ سفید با طراحی خاص زیرش داشت همراه با شال سرمهای رنگی به تَن داشتم و حالا قبل از این که در خانه رو ببندم نگاهی به خانه انداختم، نمیدانم چرا همش حس میکردم حالاحالاها قرار نیست به این خانه برگردم و برای مدتی طولانی قرار است از آن دور باشم، بعد از خواندن چهارقُل و فوت کردن به سمت خانه در را بستم و بعد از قفل کردن از پلهها پایین آمدم و به سمت ماشین رفتم؛ نینا پشت فرمان نشسته بود و قرار بود تا هرجا که توانست رانندگی کند و بعد از آن باقی مسیر را من رانندگی کنم، قرار نبود شب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش