متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تلاطم ترس | سمانه شیبانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Samaneh85
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 25
  • بازدیدها 1,992
  • کاربران تگ شده هیچ

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #21
وارد سالن غذاخوری شدیم؛ یک سالن بزرگ مستطیلی شکل که در یک ردیف طولی پنجره‌های بزرگ که با پرده‌های حریر زرشکی رنگ آویخته شده بودند قرار داشت و در وسط سالن پُر بود از میزهای دایره‌ای و مربعی شکل که به همراه نینا روی یکی از میزهای دایره‌ای شکل چهار نفره نشستیم و همان مستخدم عجیب که هم‌اکنون فامیلش را به یاد آورده بودم خانم عامری بود و همراه با یک دفترچه و خودکار مقابل‌مان ایستاد و گفت:
- بفرمایید چی میل دارید؟
یکی از مِنوهای روی میز را به نینا دادم و یکی را خودم برداشتم و بعد از نگاه کوتاه و گذرایی که به مِنو انداختم پاسخ دادم:
- لطفاً پنیر محلی به همراه مخلفات و چای شیرین بیارید.
دخترک شروع به نوشتن کرد و منتظر به نینا خیره شد که نینا هم بعد از مکث کوتاهی پاسخ داد:
- برای من هم همین‌ رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Samaneh85

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #22
با خوردن آخرین لقمه‌ی نان و سبزی و پنیر محلی خوشمزه‌ی اینجا، همزمان که تکه‌ای نبات را در لیوان چای هم می‌زدم به نینا نگاه کردم و گفتم:
- گاهی اوقات فکر می‌کنم بهتره برای همیشه زندگی شهری رو ترک کنم و پناه بیارم به زندگی روستایی تا از طبیعت بکر و قشنگش تا آخر عمرم لذت ببرم؛ درضمن با این موادغذایی‌های طبیعی و سالمش تمام ویتامین‌های بدن تأمین میشه و عمر بیشتری می‌کنیم.
نینا همزمان کمی از لیوان چای خود را نوشید و با مزاح پاسخ داد:
- درسته اما به شرطی که یه روستای نرمال پیدا کنی نه اینکه بیای توی همچین روستای عجیبی عمر خودت رو تلف کنی!
آروم خندیدم و همزمان که چشمک می‌زدم جواب دادم:
- خودت که من رو می‌شناسی، آخرش یه روز دستت رو می‌گیرم و اجباراً به زندگی روستایی عادتت میدم.
نینا به نشانه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Samaneh85

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #23
با یک جمله طوری دهنش را بستم که دیگر جرئت نکند پا از گلیم خود دراز کند.
دقایقی در سکوت گذشت و من به نوشیدن چای پرداختم و همینکه لیوان خالی از چای را روی میز گذاشتم مرد مهربان و صدالبته کنجکاو و مرموز مقابلم بالأخره مُهر دهانش را شکست و با طمأنینه گفت:
- اگر مفتخر می‌کنید بهتره زودتر بریم تا برای ماشین‌تون زودتر چاره‌اندیشی کنیم.
سری تکان دادم و همزمان که بلند شدم همراه با من؛ نینا و آن دو مرد هم برخاستند که حرکت کردیم به سمت در خروجی رستوران و همانطور که کنار نینا قدم برمی‌داشتم آرام گفتم:
- یه لحظه لطفاً همینجا باشید؛ الان برمی‌گردم.
و راهم را کج کردم به سمت پذیرش رستوران و کارت عابربانک را از داخل کیفم بیرون آوردم برای حساب کردن پول صبحانه و همینکه به میز پذیرش رسیدم خانم عامری را دیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Samaneh85

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #24
جواب داد:
- این چه حرفیه، لطفا نفرمایید چون اینجوری دارید من رو شرمنده می‌کنید؛ یجور استقبال ویژه درنظر بگیرید بعنوان خوش آمدگویی به دو رهگذر عزیزمون که برای اولین بار به اینجا اومدن و می‌خواهیم اقامت خوبی داشته باشند.
معذب ادامه دادم:
- خب اگر اون دو رهگذر نخوان این استقبال ویژه شامل حال‌شون بشه چی؟
مردانه خندید و سپس جواب داد:
- متأسفانه پذیرش این خوش آمدگویی برای این دو رهگذر اجباری هست و چه بخواهند یا چه نخواهند باید پذیرا بشوند!
از روی شرمندگی و تأسف سری تکان دادم و گفتم:
- زمان داره از دست میره و به دلیل این کمبود زمان نمی‌تونم تلاش بیشتری برای متقاعد کردن شما کنم اما این رو مطمئن باشید که این جریان همینجا تمام نمی‌شه و مجدداً برای راضی کردن‌تون تلاشم رو می‌کنم.
لبخند زد و گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Samaneh85

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #25
با اولین سوال مناسبی که به ذهنم رسید با سیاست پرسیدم:
- شما اصالتاً اهل همین روستا هستین؟
آقای رادمنش مکث کرد و با وجود اینکه من جواب سوال‌هایش را بی‌پاسخ گذاشته بودم اما او سخاوتمندانه پاسخ داد:
- نه، درواقع ما اصالتاً اهل اینجا نیستیم ولی مدتی پیش به دلیل دوری از شلوغی شهر تصمیم گرفتیم مدتی اینجا زندگی کنیم.
سری تکان دادم و موضوعی که به شدت برایم جالب بود را بیان کردم:
- حقیقتاً عجیبه در همچین روستای دور افتاده‌ای با وجود بازدید کننده‌ی کم، هتل به این بزرگی ساخته شده!
با طمأنینه لبخند زد و گفت:
- دراصل این هتل متعلق به دوستم نیما هست چون از دوران کودکی آرزوی داشتن یک هتل رو داشته و همچنین اصالتاً زادگاهش در این روستا هست این هتل رو ساخت و البته ایجاد این هتل در اینجا مزایای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Samaneh85

Samaneh85

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
639
پسندها
6,636
امتیازها
21,973
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #26
با مکثی طولانی مدت به دوستش، آقای ابتکار که اخمو و عصبی به من و نینا نگاه می‌کرد و قشنگ معلوم بود علاوه بر نینا حال به خون من هم تشنه است نگاهی انداخت و با تردید گفت:
- نمی‌دونم، به هرحال صاحب هتل اونه و مسلماً افکار و دلایلی که مبنی بر قوانینش هست رو که با ما به اشتراک نمی‌گذاره اما مطمئنم دلیلش هرچی که باشه صددرصد منطقی و قابل توجیه هست بانو!
احساس کردم دیگر جایز نیست سوال بپرسم و کنجکاوی کنم پس ادامه سوالات را به زمانی دیگر موکول کردم.
همزمان نگاهی به نینا انداختم که متوجه شدم علاوه بر عصبانیتش حال کلافگی و عاصی بودن هم از رفتارش مشهود هست که آرام نزدیک به گوشش زمزمه کردم:
- چی شده؟ چرا انقدر کلافه‌ای؟ به جای این اَخم‌ها لااقل چندتا سوال بپرس تا بفهمیم توی چه قبرستونی اومدیم!
چشم‌هایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Samaneh85

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا