فکر کن یه روز از خواب پاشی ببینی همه چی بر وفق مرادته
تا ساعت ۱۲ ظهر خوابیدی، پدر و مادرت ازت در مورد همه چیز تعریف میکنن. میری مدرسه همه چیز رو ۲۰ میشی. با اونی که میخوای باشی، هستی. همه جذبت شدند. کراشت بهت ابراز علاقه کرده. همه چیز عالیه. غذای مورد علاقت، گل مورد علاقت. همه چیز بینقصه.
البته برای تو بینقصه، برای شخصیت رمان من این یعنی فاجعه. یعنی چی بینقصه؟ مگه ممکنه؟ امکان نداره! این یه خوابه!
همین جرقه باعث میشه یهو ببینه وسط آسمون ترک خورد و تمام مکانهای اطرافش شروع به پودر شدن کردن. پدر و مادرش غیرنرمال شدن و همه چیز نابود شد و وقتی از اون خرابشده داره فرار میکنه، یهو از خواب بپره و ببینه جلو دهنش ماسک اکسیژنه، اسمش یادش نیست و نمیدونه آدمای خوابش کیا بودن و یهو ببینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.