در مورد یه دختر که صبح وقتی از خواب بیدار میشه کسیو میبینه که شبیه خودشه و جز اون دختر کسی فرد دوم رو نمیبینه.
مثل یه راهنما که راه درست رو بهت نشون میده و آینده رو دیده.
دارم الان در مورد همین موضوع رمان مینویسم
رمان خیالی اما واقعی مدیونید فکر کنید تبلیغه
درباره هویت بنویسم
از شکاف های که بین افراد جامعه افتاده
چه مذهب چه قومیت چه نژاد
از شعور مواجه با تفاوت ها
از کنترل خشم و عاقبت شکستن دل نه به خاطر خودت به خاطر هویتت