متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های جره باز | زهرا صالحی(تابان) نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Taban_Art
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 263
  • کاربران تگ شده هیچ

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,394
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام دلنوشته: جره باز
نویسنده: زهرا صالحی(تابان)
مقدمه:
سیاهه‌ی تقدیر، شره می‌کند بر تک‌تک واژگان این عریضه اما
قلبِ قلم آن‌گاه خون می‌چِکاند که بریده می‌شود بندِ دلِ آسمان هم.
آسمان، صبوری کن.
در رخوتِ ثانیه‌ها،
جره‌باز، میل به ساطع شدن کرده است... .
باز خواهد گشت به پهنایت... .

جره باز: باز سفید
 
آخرین ویرایش
امضا : Taban_Art

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,417
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • مدیر
  • #2
•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...


430130

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : روحـــناهی

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,394
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #3
موجِ اندوه، در جوانبِ انزوایِ من...
عشقِ پرواز را در‌بند قفس کرده.
افسوس که روزگار نگذاشت من به بزمِ ققنوس‌ها برسم.
آن‌قدر دیر کردم که زمستان وارد شد.
چه عجب تر! در فصل سردِ نخجیر در غیابِ شعله‌ی آتش، گرمِ گرمم. کوه نور این‌بار آتشش را از من خواهد گرفت.
ضیافتِ ققنوس‌ها منتظر است. باید توان پرواز را کسی بدمد در بال‌هایم... .
کسی که نخواهم توانست مجالِ حضورش دهم.
چرا که جره‌باز همیشه تنهاست!
 
آخرین ویرایش
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,394
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #4
سخت‌تر از وقتِ خرناس کشیدنِ گرگ در لحظه‌ی مرگ، آزرده گشته‌ام
وقتش است تلافی شود، کوچِ ترس‌ها از گوشه گوشه‌ی این دل آرزوست... .
پیوسته فلوت نخجیر، سپید اما دردآور می‌خرامد در لایه‌های کالبد تنهایی‌هایم
عجیب که زمستانی، سیاه باشد اما
این مرتبه، سیاه‌تر از سرنوشتِ من شده!
فصل‌ سیاه تنهایی... .
 
آخرین ویرایش
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,394
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #5
من چگونه اسیر این زندگی باطلم؟!
و تو چگونه مدام من را علیه خودم می‌شورانی تا فریادهای عقلم را ندید بگیرم؟!
تو مرا درگیر این جنگ کردی. وقتی جره‌باز درگیرِ جنگ شود، همه چیز تبدیل به خاکستر خواهد شد!
جنگ با خود، همیشه بیهوده و بی‌سرانجام است.
با برنده‌ای معلوم!
و بازنده‌ای که هم تو را می‌بازد، هم خودش را... .
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,394
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #6
کاش که چون پرنده ای مهاجر، آزاد و رها به ناکجا آبادی پرواز می کردم...
آن گاه به سمتِ نوری بی انتها، بال می زدم! شاید هم اصلاً در نوری مطلق، غوطه ور و در آزادیِ بی انتهایی رها می شدم!.
سپس در آن حال، احوالی به قامتِ جنون را برای خویش، رقم می زدم!.
یعنی می گذاشتم، سیلابی از باران بر صورت و گیسوانم، جاری شود!.
می گذاشتم، طوفان ها درونم بپیچند و من را، طعمه ی خودشان کنند...
حتی می گذاشتم، عقابی فرسنگ ها به دنبالم بیاید و بعد، در لحظه ای که فکر می کند به گرفتنِ من نزدیک شده، ناگهان از پیشِ چشمانش، محو می شدم!.
همچنین، می گذاشتم خیالم نیز، چون بال هایم به پرواز در آید و در بی مرزیِ ممکن، قدم بگذارد!
آه! که چه لذتی دارد، پرواز کردن در قلبِ آسمان! و چه لذتی دارد، پیوستن به نوری بی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,394
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #7

حال من پرنده ای بال شکسته ام ولی از هیبت آسمان نمی ترسم. درونِ من از آسمان بزرگتر است. بال می‌گشایم تنها و بی‌کس . اما قول می دهم روزی عقابی می‌شوم که به هیچ کس نیاز. ندارد به هیچ کس....
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,394
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #8
ای جره‌باز آرام پریدن رسمِ تو نیست
تو همیشه باید طوفان به‌پا کنی. باید برقصانی تنِ زردی گرفته‌ی بیدها را...
.
ای جره‌باز اگر تو آرام بپری، از صبحِ روز بعد زندگی جور دیگری خواهد بود. دیگر از تو ترسی در دل نخواهند داشت. دیگر جره‌باز صدایت نمی‌زنند.
جره‌بازِ قصه‌ها که نه، جره‌باز حقیقت‌ها نیز تویی... .
باید در پهنای آسمان موج‌ها بزنی؛ روز و شب هم ندارد. بچرخ و در هم بخشکان تمام بدی‌ها را.
ای جره‌باز آرام نپر، کارِ تو تنها با شتاب پریدن و نترسیدن است... .
 
امضا : Taban_Art

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا