- ارسالیها
- 442
- پسندها
- 12,231
- امتیازها
- 31,113
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #11
پسر آهسته گفت:
- واقعاً!
با دست استخوانی و رنگ پریدهاش که رگهای آن کاملاً برجسته بود، دست میکائیل را گرفت و تیغهی چاقو را روی گردن خود فشار داد تا آن را ببرد میکائیل وحشت زده چاقو را از گردنش دور کرد و در حالی که چشمان سبز رنگش از حیرت تا انتها باز شده بود عصبانی گفت:
- داری چیکار میکنی؟ میخوای خودت رو بکشی؟
پسرک به طرف او برگشت، عینک خود را با یک دست روی بینی کشیدهاش صاف کرد بعد نگاه تیره و بی روح خود را از پشت شیشه های مستطیلی عینک به میکائیل دوخت گفت:
- خودت گفتی میخوام گردنم رو ببری فقط داشتم کمکت می کردم انجامش بدی.
زبان میکائیل برای دقایقی بند آمد، دیوانه بود؟ چگونه میتوانست وقتی...
- واقعاً!
با دست استخوانی و رنگ پریدهاش که رگهای آن کاملاً برجسته بود، دست میکائیل را گرفت و تیغهی چاقو را روی گردن خود فشار داد تا آن را ببرد میکائیل وحشت زده چاقو را از گردنش دور کرد و در حالی که چشمان سبز رنگش از حیرت تا انتها باز شده بود عصبانی گفت:
- داری چیکار میکنی؟ میخوای خودت رو بکشی؟
پسرک به طرف او برگشت، عینک خود را با یک دست روی بینی کشیدهاش صاف کرد بعد نگاه تیره و بی روح خود را از پشت شیشه های مستطیلی عینک به میکائیل دوخت گفت:
- خودت گفتی میخوام گردنم رو ببری فقط داشتم کمکت می کردم انجامش بدی.
زبان میکائیل برای دقایقی بند آمد، دیوانه بود؟ چگونه میتوانست وقتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر