متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کتابخانه کاربران کتابخانه F.Śin | کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع SparK
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 594
  • کاربران تگ شده هیچ

SparK

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
423
پسندها
10,230
امتیازها
27,613
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #1
آخرین ویرایش توسط مدیر

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
17,131
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • #2
[ به نامِ او ]

سلام از لابه‌لای قفسه‌های کتابخونه‌ی ف.سین :)
از اون‌جا که دوباره تابستون‌های کسل‌کننده از راه رسیده که گاهی حتی انگیزه‌ی کتاب‌خوندن هم نداریم، تصمیم گرفتم درِ کتابخونه‌مو باز کنم و با این انگیزه که قراره در مورد این کتاب‌ها صحبت کنم، بتونم کتاب‌های نیمه‌تمومم رو هم بخونم تا در موردشون حرف بزنم.
گاهی اوقات، لابه‌لای کاغذی‌هایی که خوندم، از کتاب‌ صوتی‌هایی که گوش دادم‌، می‌گم که به‌نظرم اون‌ها هم جذابن.
در کل، من آدمی‌ام که همیشه دلم می‌خواسته عمق چیزی که اون کتاب قراره بهم یاد بده رو درک کنم؛ پس اکثراً با همین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
17,131
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • #3
دنیا همیشه پر از آدم‌هایی بوده که از تجربه‌ی چیزهای جدیدِ شگفت‌انگیز هراس داشتن؛ مثل تجربه‌ی احساسات عجیب، بودن در کنارِ آدم‌هایی که اصلاً با معیارهای آدم‌های دیگه سازگار نیستن، عاشق شدن حتی!
پیلارِ قصّه‌ی کوئیلو هم از این قاعده مستثنی نیست.
منم در طول داستان بهش حق می‌دادم، چرا؟!
مثلاً اگه الآن از شما بپرسم «آینده‌تون رو با کسی که در کنارتون تصور می‌کنید، چطور می‌بینید؟»
ممکنه بهم از روتین‌ زندگی دیگران که دیدید بگید؛ به عنوان مثال من در حالی‌که همسرم خسته از سرِ کار میاد، در رو به روش باز کنم و لبخند بزنم و اون رو به خونه‌ای که مالِ خودمونه -نه اجاره‌ای- دعوت کنم و ... .
چه جالب! چون اکثراً یه چیزی مشابه این رو از زندگی انتظار داریم.
حالا فکر کنید تو زمانی‌که انتظارش رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
17,131
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • #4
دنیا همیشه پر از آدم‌هایی بوده که از تجربه‌ی چیزهای جدیدِ شگفت‌انگیز هراس داشتن؛ مثل تجربه‌ی احساسات عجیب، بودن در کنارِ آدم‌هایی که اصلاً با معیارهای آدم‌های دیگه سازگار نیستن، عاشق شدن حتی!
پیلارِ قصّه‌ی کوئیلو هم از این قاعده مستثنی نیست.
منم در طول داستان بهش حق می‌دادم، چرا؟!
مثلاً اگه الآن از شما بپرسم «آینده‌تون رو با کسی که در کنارتون تصور می‌کنید، چطور می‌بینید؟»
ممکنه بهم از روتین‌ زندگی دیگران که دیدید بگید؛ به عنوان مثال من در حالی‌که همسرم خسته از سرِ کار میاد، در رو به روش باز کنم و لبخند بزنم و اون رو به خونه‌ای که مالِ خودمونه -نه اجاره‌ای- دعوت کنم و ... .
چه جالب! چون اکثراً یه چیزی مشابه این رو از زندگی انتظار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
17,131
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • #5
یه کتابِ صوتی که به‌صورت نمایشی تنظیم شده بود و جدیداً گوش دادم، کتابِ «آرزوهای بزرگ» اثر چارلز دیکنزه.

شنیدید می‌گن آدما با رویاهاشون زنده‌ان؟ گاهی اوقات حتی زندگیِ سخت رو تحمّل می‌کنیم، چون هنوز «رویا» داریم. چون احساس می‌کنیم شاید آینده، زیبا باشه و رنگِ واقعیت زده شه به آرزوهامون.
آرزوهای بزرگ، از زندگیِ یه پسر بچّه به اسم پیپ حرف می‌زنه که با خواهر و شوهرخواهرِ دوست‌داشتنی‌ش زندگی می‌کنه و پیپِ قصّه، پسریه که در عینِ مظلومیت، صادقه و بلندپرواز.
حالا شنیدید می‌گن فلان چیز، پاداشِ بهمان کارِ تو بوده؟
دقیقاً این رو در داستان می‌بینید، اونجا که یه عمل، چیزی که حتی خودش هم انتظارش رو نداره، همزمان با بزرگ شدن و بالا رفتن سنِ پیپ، باعث می‌شه فاصله‌ی بین اون و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
17,131
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • #6
تا حالا ترسیدید اما ترس‌تون ذره‌ای تو چهره‌تون نشون داده نشده باشه؟ تا حالا رنجیدید اما اشک‌تون نریخته باشه؟ تا حالا عاشق شدید و نتونسته باشید ابرازش کنید؟ تا حالا شادی و ذوقِ زیاد رو تجربه کردید و لبخند نزدید، حتی یه ذره؟
شاید گاهی برامون پیش اومده باشه، البته گاهی! چون همه‌ی آدم‌ها، احساسات‌شون رو می‌شناسن و به‌تبع، یه واکنش دارن نسبت به هر کدوم از احساساتی که تجربه کردن؛ مثلاً اگه من ذوق کنم، نمی‌تونم جلوی لبخند کش‌اومده‌م رو بگیرم؛)
حالا
تا حالا سردرگم شدید بینِ این‌که احساسِ طرف مقابل چیه و شما ندونید باید چه عکس‌العملی داشته باشید؟
مثلاً یه نفر به کتابفروشی‌تون بیاد، لبخند بزنه و بگه شما چقدر بانمکید! و شما ندونید باید چی بگید چون احساس اون طرف رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
17,131
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • #7
تا حالا ترسیدید اما ترس‌تون ذره‌ای تو چهره‌تون نشون داده نشده باشه؟ تا حالا رنجیدید اما اشک‌تون نریخته باشه؟ تا حالا عاشق شدید و نتونسته باشید ابرازش کنید؟ تا حالا شادی و ذوقِ زیاد رو تجربه کردید و لبخند نزدید، حتی یه ذره؟
شاید گاهی برامون پیش اومده باشه، البته گاهی! چون همه‌ی آدم‌ها، احساسات‌شون رو می‌شناسن و به‌تبع، یه واکنش دارن نسبت به هر کدوم از احساساتی که تجربه کردن؛ مثلاً اگه من ذوق کنم، نمی‌تونم جلوی لبخند کش‌اومده‌م رو بگیرم؛)
حالا
تا حالا سردرگم شدید بینِ این‌که احساسِ طرف مقابل چیه و شما ندونید باید چه عکس‌العملی داشته باشید؟
مثلاً یه نفر به کتابفروشی‌تون بیاد، لبخند بزنه و بگه شما چقدر بانمکید! و شما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
17,131
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • #8
پُست با مقدارِ کمی، اسپویل:

حقیقتاً نمی‌دونستم چطور شروع کنم؛
با این سؤال‌ها شاید:
«عاشق شدی، در حالی‌که نباید عاشق شی؟»، «رویا، ارزش، هدف یا عادتی داشتی که اشتباه باشه و باید بذاریش کنار؟»
به‌نظرم حتی اگه تجربه هم نکرده‌باشیم، داریم اطرافیان‌مون رو می‌بینیم که حداقل به یکی از این سؤالا، جوابِ بله میدن.

میرا، اثرِ کریستوفر فرانک، تقریباً شما رو با چنین فردی که به عنوان راوی هست و اسمی از خودش نمی‌بَره، آشنا می‌کنه؛)
راویِ داستان ما، یه نویسنده‌ست... و این نویسنده بودنش، از نظر جامعه، یه اشتباهه! کاغذ فقط باید برای دادنِ اخبار مهم، استفاده بشه و کسی نباید به نقدِ رویدادها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
17,131
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • #9
سلام:)
کتابی که امشب خیلی کوتاه در موردش حرف می‌زنم، کتابِ به‌جهنم‌درمانیه؛ اثر جان‌سی‌.پارکین.

یه کتابِ ریزه‌میزه‌ی بانمک که بخاطرِ تصاویر قشنگش، خیلی دوسش دارم من:] نویسنده می‌گه بچه‌هاش، این تصاویر رو کشیدن و بعد متناسب با این تصاویر، ایده می‌گرفته و جمله‌های کوتاه رو می‌نوشته.
ببینید:
53B8FB82-4322-4C82-A597-80444148F794.jpeg

این کتاب، توی هر صفحه، یک جمله داره که معمولاً با «به جهنم» شروع می‌شه و صفحه‌ی بعد، تصویر مربوط بهشه.
می‌شه گاهی اوقات به عنوان فال هم ازش استفاده کرد تا حرفی که اون لحظه نیاز دارید بشنوید رو کتاب بهتون بگه[بله، درسته! خودمم انجامش میدم :>> ]

به‌نظرم گاهی اوقات لازمه به همه‌ی سختی‌های زندگی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
17,131
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • #10
کتابی که امروز خیلی کوتاه در موردش می‌نویسم، کتابِ “از بابا لنگ‌‌دراز به جودی” هستش و
نامه‌هایی که هرگز از بابا لنگ‌دراز برای جودی پست نشد:)
کتاب از آغاز، جرویس پندلتون رو با اسم مستعارِ بابا لنگ‌دراز، به عنوان یک حامی، یک پدر نشون میده و در نهایت این حامی، پخته می‌شه، عاشق می‌شه و لابه‌لای نامه‌هاش به مرور این راز رو فاش می‌کنه.

4E494110-3512-4F37-AE92-3FC24FDBA75D.jpeg

فقط یه لحظه تصور کردم که بتونی یه نفر رو انقدر دوست داشته باشی که بهش بگی «من بیشتر از تو، به تو نیازمندم»

این کتاب، به زبان ساده و به‌دور از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin
عقب
بالا