- تاریخ ثبتنام
- 12/9/21
- ارسالیها
- 1,042
- پسندها
- 22,891
- امتیازها
- 42,073
- مدالها
- 32
- سن
- 20
سطح
30
- نویسنده موضوع
- #11
اشکها مثل رودی بر صورت مبهوتش جاری است و تقلا میکند تا با دهان باز هوا را برای قلب سنگیناش به دام اندازد.
با چکیدن قطرههای خون روی سنگ فرش زیر پایش صدای جیغی بلند میشود.
به آکانه وحشت زده خیره میشود. چهره دردناکش آرام میگیرد و لبخند نصف و نیمه روی لب سرخش مینشاند.
با نفسهایی که کلمات را ناقص میگذارد لب باز میکند.
- یکی رو خبر کن، لطفاً!
چشمانش را مدتی بر هم میفشارد و با مکثی طولانی باز میکند. نور کم و صدای پچپچهایی از بیرون درهای کشویی اتاق شنیده میشود. در خانه و اتاقی که همدم هر شبش بوده است خود را پیدا میکند.
با هجوم خون به سمت گلویش نیم خیز میشود. هیکارو دست بر گلبرگهای سرخ رنگی میکشد که سرختر از خونش از گلدان کبود قلب بیرون آمده است، درست به سرخی حسش به آکانه...
با چکیدن قطرههای خون روی سنگ فرش زیر پایش صدای جیغی بلند میشود.
به آکانه وحشت زده خیره میشود. چهره دردناکش آرام میگیرد و لبخند نصف و نیمه روی لب سرخش مینشاند.
با نفسهایی که کلمات را ناقص میگذارد لب باز میکند.
- یکی رو خبر کن، لطفاً!
چشمانش را مدتی بر هم میفشارد و با مکثی طولانی باز میکند. نور کم و صدای پچپچهایی از بیرون درهای کشویی اتاق شنیده میشود. در خانه و اتاقی که همدم هر شبش بوده است خود را پیدا میکند.
با هجوم خون به سمت گلویش نیم خیز میشود. هیکارو دست بر گلبرگهای سرخ رنگی میکشد که سرختر از خونش از گلدان کبود قلب بیرون آمده است، درست به سرخی حسش به آکانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش