نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

مهم ... مجموعه اشعار شاعران خارجی ...

  • نویسنده موضوع ISET1
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 569
  • بازدیدها 10,188
  • کاربران تگ شده هیچ

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,048
پسندها
55,493
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
  • #91
نمی خواهم بجنگم
تو را می خواهم
تنگ در آغوش گیرم
نمی خواهم بجنگم
می خواهم بازی دیگری کنم که در آن
به جای جنگیدن
همدیگر را در آغوش می فشارند
و می توان غلتان
بر قالیچه یی خندید
و می توان هم را بوسید
و بغل زد
آن جایی که انگار
همه پیروزند
***


 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,048
پسندها
55,493
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
  • #92
نمی توانم به ابرها دست بزنم ،به خورشید نرسیده ام
هیچ گاه کاری که تو می خواستی را انجام نداده ام
دستم را تا جایی که می توانستم دراز کردم
انگار من آن نیستم که تو می خواهی
برای اینکه نمی توانم به ابرها دست بزنم یا به خورشید برسم
نه ، نمی توانم ابرها را لمس کنم یا به خورشید برسم
نمی توانم به عمق افکارت راه یابم و خواست های تو را حدس بزنم
برای یافتن آنچه تو در رویا در پی آنی ، کاری از من بر نمی آید
می گویی آغوشت باز است
اما خدا می داند برای چه کسی
نمی توانم فکرت را بخوانم یا با رویاهای تو باشم
نمی توانم رویاهایت را پی گیرم یا به افکارت پی ببرم
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,048
پسندها
55,493
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
  • #93
چشمان شب، به پنجره خیره شده است.
آن پایین، در خیابان اسب‌ها چهارنعل می‌تازند.
از اشیاء، دیگر چیزی بیش از یک نام باقی نمانده است.
و من دیگر چیزی فراتر از چهره‌ای اندوهگین نیستم.
مهتاب آواز می‌خواند، خون من بیدار است تا برقصد،
و آن‌هنگام که می‌رقصم، سایه‌ام نیز با من می‌رقصد،
سایه، سایه‌ی من، تنها همدم من،
ما می‌رقصیم ـ ببین! من چیزی بیش از تو نیستم.
من آدمی خاموشم که خدا با او بازی می‌کند،
آنچنان که زندگی را به شکل جنون می‌بینم،
اما گاه‌گاهی همه چیز پاک و خوب است.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,048
پسندها
55,493
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
  • #94
گل‌ها در بستر تاریک خاک روییده‌اند،
چون تکه‌های چینی شکسته.
خدا ما را به دنیا آورده است
نه، زندگی نمی‌تواند بمیرد.
هر انسانی یک باغبان است،
هر انسانی یک گورکن است،
و ما اینجا آرام و ژرف
گودالی می‌کنیم برای جسدمان.
اما زندگی بیش از حد سخت و محکم است
که بتوان گوری کند،
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,048
پسندها
55,493
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
  • #95
با تو حرف می‌زنم
از تو حرف می‌زنم
از اعماق خویش
می‌دانم که جوابی نخواهی داد
چطور می‌توانی جواب مرا بدهی
وقتی بسیاری تو را صدا می‌کنند
من تنها از تو اجازه می‌خواهم
تا منتظر بمانم این‌جا
و این‌که برای من نشانه‌ای بفرستی
در اعماق من
از خویش
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,048
پسندها
55,493
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
  • #96
چه بر سر من آمده
دیگر از دوریت نمی ترسم
از اینکه نیستی
و از ترس نبودنت نمی هراسم و نمی میرم
چه بر سرم آمده
که به وقت خدا حافظی
اینچنین بی باک
از تو روی بر میگردانم
و از ترس دلتنگی و دوری
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,048
پسندها
55,493
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
  • #97
عشق من به تو
مانند رود کوهستانی است
پیوسته و پایدار
عشق من به تو
شبیه تابش ابدی خورشید است
یا مانند دریا که هرگز نمی آساید
امواج قوی و نجیبش
که از آغوش بازش پیوسته می گذرد
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,048
پسندها
55,493
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
  • #98
خسته‌ام از زندگی
و نیرنگِ آرزو‌ها
وقتی که در جدالِ جان
مغلوب‌شان می‌شوم
و روز و شب
دیدگانم را می‌بندم و
گه‌گاه
غریبانه
چشم می‌گشایم.
ظلماتِ زندگیِ هر روزه نیز
تیره‌تر است
چندان که در پسِ صاعقه‌ی رخشانِ پاییز
تاریک می‌شود
و تنها
مُژگان طلاییِ ستارگان
به مانند‌ه‌ی ندایی صمیمانه
می‌درخشند.
و آن‌قدر بی‌کرانیِ آتش‌ها زلال است
و آن‌قدر این ورطه‌ی اثیری نزدیک است
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,048
پسندها
55,493
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
  • #99
با سلامی سوی تو می‌آیم
که بگویم خورشید برخاست
که او به انوار گرمش
به روی برگ‌ها تپیدن گرفت
که بگویم بیدار شد جنگل
همه بیدار شده‌اند
هر شاخه‌ای و پرنده‌ای
از خواب جسته
و از عطش بهار لبریز است
بگویم
که چون دیروز
با همان عشق آمده‌ام
که جانم
همان‌گونه به سعادت لبریز یاری‌ست
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,048
پسندها
55,493
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
  • #100
دختری در میان همسرایان کلیسا می‌خواند
از همه‌ی کسانی که در سرزمینهای بیگانه وامانده‌اند،
از همه‌ی کشتیهای به سوی دریا رانده،
از همه‌ی کسانی که سرخوشی‌شان را از یاد برده‌اند.
این گونه آوایش به سوی گنبد پر کشید،
و پرتویی از خورشید بر شانه‌ی سفیدش درخشید،
و از ظلمات همه تماشا می‌کردند و می‌شنیدند
چه سان جامه‌ی سفید در آفتاب می‌خواند.
و همه گمان می‌کردند که سرخوشی خواهد آمد،
که همه‌ی کشتیها در بندرگاههای امن پناه گرفته‌اند،
که همه‌ی مردم وامانده در سرزمینهای بیگانه
خود زندگانی متینی یافته‌اند.

 
امضا : GHAZAL NAROUEI

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا