در شیرینی اش
جایی که زخم های مرا می پیچد
گلی هست که زنبورها از عهده اش بر نمی آیند
برایشان زیادی غنی است
و می توانند بال هایشان را به سالن اپرا
و تمام عسل هایشان را
به نقشه های خسته کننده ی کالیفرنیایی
ناموجود تبدیل کند
الهام بخش نازنین من بود او
وقتی با آن همه کلمه ی بی جان
سر و کله می زدم
با حروف عطف و اضافه
اما و اگر و پس از آنکه
با دستورِ زبان دراز افسردگی
می آمد کنارم می نشست
شادمانی ِ ناب آسایش را
مثل نور خورشید
بر اولین بافه ی کاه
به یاد دارم
بی هیچ یادی از زهدان تو سربرمیکشم
ومیگریم
فرشتگان،خاموش بامن راه می پیمایند
اشیاءنفس ندارند
هرصدایی به سنگ بدل شده است:
سکوت آسمانهای مدفون.
نخستین آفریده ی تو
نمیداند
اما رنج میبرد
هرگز به تو اعتماد نکرده ام
اگر با من دست داده ای
ترسیده ام که انگشتانم را بدزدی
و اگر به من نگاه کرده ای
دندان هایم را شمرده ام
با این همه
عاشقت بودم...
به نقشهها نگاه کردم
خانهات در هیچیک نبود
به دانشنامهها نگاه کردم
عکس تو در هیچیک نبود
به فرهنگنامهها نگاه کردم
نام تو در هیچیک نبود
در آینهها به خودم نگاه کردم
تو را دیدم
به غیر از من
تو جایی نداشتی!